کلمه جو
صفحه اصلی

sometime


معنی : سابقا، گاهگاهی، یک زمانی، یکوقتی
معانی دیگر : یک چند، چند صباحی، مدتی، چند روزی، زمانی، روزی، یک وقتی، مدتی

انگلیسی به فارسی

یکوقتی، یک زمانی، گاهگاهی، سابقا


چند وقت، سابقا، گاهگاهی، یکوقتی، یک زمانی


انگلیسی به انگلیسی

قید ( adverb )
(1) تعریف: at some indefinite or unspecified time.
متضاد: never
مشابه: eventually

- His shoes are here so he must have arrived sometime.
[ترجمه ترگمان] کفش های او در اینجا هستند بنابراین او باید یک زمانی به اینجا رسیده باشد
[ترجمه گوگل] کفش های او در اینجا است، بنابراین او باید بعدها وارد شود
- She will arrive sometime.
[ترجمه ترگمان] او یک زمانی خواهد رسید
[ترجمه گوگل] او بعدها می رسد

(2) تعریف: at a time in the indefinite future.
متضاد: never

- Please come visit sometime.
[ترجمه ترگمان] خواهش می کنم یه زمانی بیای اینجا
[ترجمه گوگل] لطفا کمی وقت ببرید
صفت ( adjective )
• : تعریف: former.

- the sometime chairman of the board
[ترجمه ترگمان] رئیس زمانی هیات مدیره
[ترجمه گوگل] رئیس بخش هیئت مدیره

• former, past
one day, at some indefinite time in the future; at some unspecified point in time
sometime means at a vague or unspecified time in the future or the past.
you can also use sometime to indicate what job a person used to have; a formal use.
quite a while

مترادف و متضاد

سابقا (قید)
before, heretofore, whilom, once, formerly, erstwhile, erst, previously, sometime

گاهگاهی (قید)
sometime, between times

یک زمانی (قید)
whilom, sometime, in former times

یکوقتی (قید)
once, sometime

جملات نمونه

1. sometime in 1981 or 1982
یک زمانی در 1981 یا 1982

2. a sometime professor of history at a nearby unviersity
کسی که مدتی در یک دانشگاه مجاور استاد تاریخ بود

3. until sometime after midnight
تا پاسی پس از نیمه شب

4. i'll call you sometime next week
روزی در هفته ی آینده به تو تلفن خواهم زد.

5. it took him sometime to orientate himself to his new job
مدتی طول کشید تا با شغل جدیدش سازگار شد.

6. good and ill are sometime mixed
نیکی و بدی گاهی در هم آمیخته اند.

7. i'll read that book sometime
روزی آن کتاب را خواهم خواند.

8. a newspaper editor and a sometime military officer
سردبیر روزنامه که چند صباحی افسر ارتش بود

9. he hadn't had a fuck for sometime
(سنایی) مدتی بود تا که گای نداشت.

10. this law has been suspended for sometime
این قانون مدتی است که به حالت تعلیق در آمده است.

11. after the accident, she was comatose for sometime
پس از تصادف مدتی در اغما بود.

12. onions have once again been scarce for sometime
مدتی است که دوباره پیاز نایاب شده است.

13. the relations between the two countries have been deteriorating for sometime
مدتی است که روابط بین دو کشور روبه خرابی می رود.

14. Drop over to our house for a visit sometime.
[ترجمه ترگمان]یه روزی یه سری به خونه ما بزن
[ترجمه گوگل]بعضی وقت ها به خانه ما می رویم

15. He suggested we get together for a drink sometime. I said I'd like that, and we left it there.
[ترجمه ترگمان]اون پیشنهاد کرد بعضی وقتا با هم بریم یه نوشیدنی بخوریم گفتم که این را دوست دارم و آنجا را ترک کردیم
[ترجمه گوگل]او پیشنهاد کرد که بعضی اوقات برای یک نوشیدنی با هم کنار بیاییم من گفتم من این را می خواهم، و آن را آنجا گذاشتیم

16. Steel cans were introduced sometime during the forties.
[ترجمه ترگمان]قوطی های فولادی مدتی در طول چهل سال معرفی شدند
[ترجمه گوگل]قوطی های فولادی بعدها در طول دهه چهل معرفی شدند

17. His avant-garde music, sometime cousin to jazz, had limited appeal.
[ترجمه ترگمان]موسیقی آوانگارد او، که زمانی عموزاده گرفته تا جاز بود، جاذبه محدودی داشت
[ترجمه گوگل]موسیقی آوانگارد او، بعدها پسر عموی خود را به جاز، تجدید نظر محدودی داشت

18. We must have you over for dinner sometime.
[ترجمه ترگمان] بعضی وقتا باید بریم شام بخوریم
[ترجمه گوگل]ما باید در هنگام شام بخوابیم

19. Give me a bell sometime next week, won't you?
[ترجمه ترگمان]هفته دیگه یه زنگ به من بزن، مگه نه؟
[ترجمه گوگل]هفته بعد به من زنگ بزنید، آیا نمی خواهید؟

sometime in 1981 or 1982

یک‌زمانی در 1981 یا 1982


a sometime professor of history at a nearby unviersity

کسی که مدتی در یک دانشگاه مجاور استاد تاریخ بود


a newspaper editor and a sometime military officer

سردبیر روزنامه که چند صباحی افسر ارتش بود


I'll read that book sometime.

روزی آن کتاب را خواهم خواند.


I'll call you sometime next week.

روزی در هفته‌ی آینده به تو تلفن خواهم زد.


پیشنهاد کاربران

بعضی وقت ها

زمانی

گهگاهی

After some time an old man entered.
بعد از مدت کوتاهی یک مرد پیر وارد شد.

یک زمانی

حدودا - متوسط

مقداری زمان

at a time in the future or in the past, although you do not know exactly when

زمان کافی😏😜👍


کلمات دیگر: