کلمه جو
صفحه اصلی

chronological


معنی : بترتیب تاریخی، دارای تسلسل تاریخی، دارای ربط زمانی، وابسته به زمانسنجی، بترتیب وقوع، ترتیب زمانی و قوع
معانی دیگر : وابسته به گاهشناسی، سنوی، زمانی، تقویمی، گاهشمارانه، وابسته به رویدادنگاری و ذکر وقایع به ترتیب تاریخ رویداد آنها، زمان بندی، ترتیب زمانی (chronologic هم می گویند)، دارای تسلسل تاری

انگلیسی به فارسی

ترتیب زمانی وقوع


به ترتیب تاریخی، دارای تسلسل تاریخ، دارای ربط زمانی


به ترتیب وقوع


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: chronologic (adj.), chronologically (adv.)
(1) تعریف: according to the sequence in which things happen.
مترادف: consecutive, sequential, successive
مشابه: dated, numbered, ordered, progressive, serial

- The first part of the history test consisted of arranging events in chronological order.
[ترجمه ترگمان] بخش اول آزمون تاریخ شامل ترتیب دادن وقایع به ترتیب زمانی بود
[ترجمه گوگل] قسمت اول تست تاریخ شامل تنظیم رویدادها به ترتیب زمانی بود
- Most novels present a chronological telling of their story.
[ترجمه ترگمان] بیشتر رمان های تصویری زمانی از داستان خود را بیان می کنند
[ترجمه گوگل] اکثر رمانها، داستان کوتاهی از داستان خود را ارائه می دهند

(2) تعریف: related to the measurement of time or the science of chronology.

- His chronological age was only fifty, but the disease made him appear much older.
[ترجمه ترگمان] سن زمانی او فقط پنجاه سال داشت، اما بیماری او را مسن تر جلوه می داد
[ترجمه گوگل] سن زمانی او تنها پنجاه سال بود، اما بیماری او را به نظر می رسید بسیار قدیمی تر

• arranged in order of occurrence, arranged according to the dates on which events occurred
if you describe a series of events in chronological order, you describe them in the order in which they happened.

مترادف و متضاد

بترتیب تاریخی (صفت)
chronologic, chronological

دارای تسلسل تاریخی (صفت)
chronologic, chronological

دارای ربط زمانی (صفت)
chronologic, chronological

وابسته به زمان سنجی (صفت)
chronologic, chronological

به ترتیب وقوع (صفت)
chronologic, chronological

ترتیب زمانی وقوع (صفت)
chronologic, chronological

in consecutive time


Synonyms: order archival, chronographic, chronologic, chronometric, chronometrical, chronoscopic, classified, dated, historical, horological, horometrical, in due course, in due time, in order, in sequence, junctural, ordered, progressive, sequent, sequential, tabulated, temporal


جملات نمونه

1. chronological order
ترتیب زمانی

2. his chronological age is ten but his mental age is only five
سن تقویمی او ده سال ولی سن عقلی او فقط پنج سال است.

3. their names are listed in a chronological sequence
نام آنها به ترتیب تاریخی فهرست شده است.

4. The article describes the chronological sequence of events.
[ترجمه ترگمان]این مقاله به توصیف توالی زمانی رویدادها می پردازد
[ترجمه گوگل]این مقاله توالی زمانی وقایع را توصیف می کند

5. Give me the dates in chronological order.
[ترجمه ترگمان]تاریخ ها را به ترتیب زمانی به من بدهید
[ترجمه گوگل]تاریخ را به ترتیب زمانی به من بدهید

6. I have arranged these stories in chronological order.
[ترجمه ترگمان]من این داستان ها را به ترتیب زمانی ترتیب داده ام
[ترجمه گوگل]من این داستان ها را به ترتیب زمانی ترتیب دادم

7. The chronological sequence gives the book an element of structure.
[ترجمه ترگمان]توالی زمانی به کتاب یک مولفه ساختار می دهد
[ترجمه گوگل]توالی زمانی، کتاب را عنصری از ساختار می دهد

8. We arranged the documents in chronological order .
[ترجمه ترگمان]ما اسناد را به ترتیب زمانی تنظیم کردیم
[ترجمه گوگل]ما اسناد را به ترتیب زمانی ترتیب دادیم

9. The facts should be presented clearly and in chronological order.
[ترجمه ترگمان]حقایق باید به طور واضح و به ترتیب زمانی ارایه شوند
[ترجمه گوگل]حقایق باید به وضوح و به ترتیب زمانی ارائه شوند

10. Carbon dating provides the archaeologist with a basic chronological framework.
[ترجمه ترگمان]قرار گذاشتن کربن، یک باستان شناس را با یک چارچوب زمانی پایه فراهم می کند
[ترجمه گوگل]ارزیابی کربن با استفاده از یک چارچوب اولیه می تواند باستان شناس باشد

11. It follows a chronological script, interspersing documentary footage with the acted narrative.
[ترجمه ترگمان]این فیلم به دنبال یک اسکریپت به ترتیب زمانی و مستند است
[ترجمه گوگل]این یک اسکریپت زمانی است که فیلم مستند را با روایت عمل دنبال می کند

12. The more or less chronological order of the essays allows certain themes to emerge and evolve over time.
[ترجمه ترگمان]هر چه تعداد بیشتری از این مقالات زمان کمتری داشته باشند امکان ظهور و تکامل آن ها در طول زمان وجود دارد
[ترجمه گوگل]ترتیب بیشتر یا کم تر زمان بندی مقالات به برخی از تم ها اجازه می دهد تا در طول زمان ظهور و تکامل یابد

13. Does one experience past lives in reverse chronological order?
[ترجمه ترگمان]آیا یک تجربه از زندگی گذشته به ترتیب زمانی معکوس است؟
[ترجمه گوگل]آیا یک تجربه گذشته در زنجیره معکوس زندگی می کند؟

14. Two of the entries are not in chronological order, which suggests that the recording of events was sometimes delayed.
[ترجمه ترگمان]دو مورد از ورودی ها به ترتیب زمانی نیستند، که نشان می دهد ضبط وقایع گاهی به تاخیر می افتد
[ترجمه گوگل]دو مورد از نوشته ها در ترتیب زمانی نیستند، که نشان می دهد که ضبط رویدادها گاهی اوقات به تأخیر می افتد

15. They were in chronological order and I saw him grow older before my eyes.
[ترجمه ترگمان]آن ها نظم و ترتیب را داشتند و من او را در مقابل چشمانم دیدم که بزرگ تر شد
[ترجمه گوگل]آنها در ترتیب زمانی بودند و من دیدم که او قبل از چشم من رشد می کند

His chronological age is ten but his mental age is only five.

سن تقویمی او ده سال ولی سن عقلی او فقط پنج سال است.


List them chronologically (not alphabetically).

آنها را به ترتیب زمان رویداد (و نه به ترتیب حروف الفبا) فهرست کنید.


chronological order

ترتیب زمانی


پیشنهاد کاربران

پسوند al در انتها به معنای Related to یا مربط با میباشد .
و کلا به معنای ( مرتبط با زمان و وقوع ) است


تقویمی ( برای سن )

گاهنگارانه
وابسته به مطالعات گاهنگاری
در رابطه با تعیین قدمت اشیاء و یافته های باستان شناختی


کلمات دیگر: