کلمه جو
صفحه اصلی

batter


معنی : خمیر، خمیدگی، خراب کردن، خمیر درست کردن، داغان کردن، پی درپی زدن، با خمیر پوشاندن
معانی دیگر : کوباندن، (مکرر) ضربه زدن، پیاپی زدن، (سخت) مضروب کردن، (با ضربه های پیاپی) خرد کردن، له کردن، لهاندن، له و په کردن، (بیس بال) بازیکنی که نوبت چوگان زدنش فرا رسیده است، (آشپزی) خمیر آب، مایه، به سوی بالا و عقب مایل شدن (مثل دیوارهای کلفت)، شیب به سوی عقب و بالا، خردکردن، خمیر دراشپزی، خمیدگی پیداکردن

انگلیسی به فارسی

خرد کردن، داغان کردن، پی‌در‌پی زدن، خراب کردن، خمیر (در آشپزی)، خمیدگی، خمیدگی پیداکردن، با خمیر پوشاندن، خمیر درست کردن


خمیر، خمیدگی، خراب کردن، خمیر درست کردن، داغان کردن، پی درپی زدن، با خمیر پوشاندن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: batters, battering, battered
(1) تعریف: to beat hard and repeatedly, or to damage by so beating.
مترادف: beat, pommel, pound, pummel
مشابه: belabor, buffet, cane, clobber, cudgel, drub, hit, knock around, lather, maul, rough, rough up, thrash, trounce, wallop

- The young boxer battered his opponent.
[ترجمه ترگمان] مشت زن جوان حریف خود را خرد کرد
[ترجمه گوگل] بوکس جوان او حریف را خرد کرد
- The waves battered the shore.
[ترجمه ترگمان] موج ها ساحل را خرد می کردند
[ترجمه گوگل] امواج ساحل را خرد کرده اند

(2) تعریف: to wear down by constant pressure or use.
مترادف: break, wear
مشابه: cripple, exhaust, overcome, waste, weaken

- He was battered by life's trials.
[ترجمه ترگمان] او براثر آزمایش زندگی فرسوده شده بود
[ترجمه گوگل] او توسط دادگاه های زندگی مورد ضرب و شتم قرار گرفت
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to hit with heavy, repeated blows.
مترادف: beat, pound
مشابه: hit, smash
اسم ( noun )
• : تعریف: a thick mixture of liquid, flour, eggs, and other ingredients, often baked into bread or cake.
مشابه: blend, concoction, dough, mix, mixture, paste
اسم ( noun )
• : تعریف: the person who stands in to bat the ball in baseball or cricket.
مترادف: hitter
مشابه: batsman

• one who wields a bat (in a game of baseball, cricket, etc.); baking mixture
strike, beat, hit repeatedly
to batter someone means to hit them many times.
when the wind, rain, or a storm batters something, it keeps striking it with great force.
batter is a mixture of flour, eggs, and milk, often used to make pancakes.
see also battered and battering.
if you batter down a door, you hit it so hard that it breaks and falls down.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] شیب - فراز - شیب ضلع در دو طرف سد
[صنایع غذایی] خمیر رقیق : خمیری است که برای پوشش محصولاتی چون قطعات ماهی استفاده میشود، به خمیرهای رقیق که برای محصولاتی چون کیک مور استفاده قرار میگیرد نیز اطلاق میشود.
[زمین شناسی] شیب -فراز، شیب ضلع در دو طرف سد
[نساجی] کوبیدن - خردکن

مترادف و متضاد

خمیر (اسم)
paste, batter, dough, duff, unguent

خمیدگی (اسم)
incline, bend, slouch, bent, curve, flexure, batter, curvature, hogging, flexion, stoop, crankle, tortuosity, droop, circumflexion, inflection, crookedness, inflexion, flection, nutation

خراب کردن (فعل)
ruin, destroy, undo, corrupt, spoil, debauch, deteriorate, wreck, pull down, batter, take down, botch, disfigure, muck, vitiate, impair, demolish, devastate, dilapidate, muddle, ruinate, wrack, immoralize, unmake

خمیر درست کردن (فعل)
knead, batter, make a paste, make a dough, malaxate

داغان کردن (فعل)
batter, shatter

پی درپی زدن (فعل)
pelt, batter

با خمیر پوشاندن (فعل)
batter

mixture before baking


Synonyms: concoction, dough, mix, mush, paste, preparation, recipe


strike and damage


Synonyms: assault, bash, beat, break, bruise, buffet, clobber, contuse, cripple, crush, dash, deface, demolish, destroy, disable, disfigure, drub, hurt, injure, lacerate, lambaste, lame, lash, mangle, mar, maul, mutilate, pelt, pommel, pound, pummel, punish, ruin, shatter, smash, thrash, wallop, wreck


جملات نمونه

He was arrested for having battered his wife.

به خاطر کتک زدن زنش توقیف شد.


He was battering on the door.

او با مشت بر در می‌کوبید.


The ship was being battered by the waves.

کشتی داشت زیر کوبش‌‌های امواج متلاشی می‌شد.


1. the batter laced the ball into center field
(بیس بال) چوگان زن گوی را به وسط میدان زد.

2. the batter skied the ball
چوگان زن توپ را به هوا زد.

3. to batter down
فرو کوفتن،خراب کردن

4. Grease the pan before you pour the batter in.
[ترجمه ترگمان]قبل از اینکه خمیر را وارد کنید، ماهی تابه را چرب کنید
[ترجمه گوگل]قبل از اینکه خمیر را بریزید، ظرف را بریزید

5. The batter was a bit sloppy so I added some more flour.
[ترجمه ترگمان]خمیر کمی شلخته بود و من مقداری آرد دیگه هم اضافه کردم
[ترجمه گوگل]خمیر کمی دشوار بود، بنابراین من برخی از آرد اضافه شده است

6. Dip the fish in the batter, then drop it into the hot oil.
[ترجمه ترگمان]ماهی را در آب فرو کنید، سپس آن را در روغن داغ فرو کنید
[ترجمه گوگل]ماهی را در خمیر بشویید و سپس آن را به روغن داغ بریزید

7. Spoon the batter into the prepared pan, smoothing over the top with a spatula.
[ترجمه ترگمان]قاشق را در ماهی تابه آماده کرد و با ابزار فروشی آن را صاف کرد
[ترجمه گوگل]قاشق چای خوری را به ظرف پخته آماده کنید و با یک گوجه فرنگی صاف کنید

8. Whisk the batter with a wire whisk or hand beater until it is smooth and light.
[ترجمه ترگمان]تا زمانی که نرم و روشن باشد، آن را با یک بوق و یا hand بزنید تا نرم و روشن شود
[ترجمه گوگل]خمیر را با یک سوزن یا سوزن دست بچرخانید تا صاف و روشن باشد

9. The batter was beaten by the sidespin on the ball.
[ترجمه ترگمان]The در مجلس رقص شکست خورد
[ترجمه گوگل]خمیر از طرف توپ بر روی توپ مورد ضرب و شتم قرار گرفت

10. The batter missed the ball.
[ترجمه ترگمان] گلوله توپ رو از دست داده
[ترجمه گوگل]خمیر توپ را از دست داد

11. Mix the batter and let it stand for twenty minutes.
[ترجمه ترگمان]خمیر را مخلوط کنید و بگذارید بیست دقیقه بماند
[ترجمه گوگل]خمیر را مخلوط کنید و آن را بیست دقیقه بگذارید

12. Stir the batter every now and then to keep it from separating.
[ترجمه ترگمان]گاهی با هم مخلوط کنید و سپس آن را از هم جدا کنید
[ترجمه گوگل]خمیر را هر بار بشویید و سپس آن را از جدایی جدا کنید

13. The batter rises as it bakes.
[ترجمه ترگمان]خمیر مانند نان می پزد
[ترجمه گوگل]خمیر آن را می کشد

14. He struck out the first batter he faced.
[ترجمه ترگمان]او اولین کسی بود که با آن مواجه شد
[ترجمه گوگل]او اولین خمیری را که با آن مواجه شد، رد کرد

15. The police had to batter the door down.
[ترجمه ترگمان]پلیس مجبور شد در رو نابود کنه
[ترجمه گوگل]پلیس مجبور شد که خاموش شود

16. A batter is out after three strikes.
[ترجمه ترگمان]ضربات پیاپی پس از سه حمله صورت می گیرد
[ترجمه گوگل]بعد از سه اعتصاب، خمیر می شود

17. The batter swung and struck out.
[ترجمه ترگمان]کره آویزان شد و ضربه زد
[ترجمه گوگل]خمیر جوشانده و زده شده است

to batter down

فرو کوفتن، خراب کردن


پیشنهاد کاربران

متلاشی کردن

صدمه زدن

در آشپزی معنی خمیر را می دهد.

( طوفان ) درهم کوبیدن

گوشمالی دادن

شل و پل کردن، درب و داغون کردن ، خورد و خمیر کردن ، له و لورده کردن ،

جلال کاملا درست کفت
the fighter wrestle with his
royal ( apponent/competitor ) and batter him
I'll batter u jackhole

آش و لاش کردن/شدن

توپ زن . تخصصی تربیت بدنی

لت و پار کردن، اصطلاحا ترکوندن یک شخص، درب و داغون کردن یک شخص با ضربات پی در پی

خشونت خانگی

بازیکن بیس بال

batter ( علوم و فنّاوری غذا )
واژه مصوب: خمیرابه
تعریف: مخلوط رقیقی از آرد و شیر و نمک و مواد طعم‏دهنده و رنگی که از آن برای پوشش دادن ماهی و مرغ و همچنین تهیۀ برخی محصولات آردی استفاده می‏شود

۱ - مایع کیک که بعد از مخلوط کردن آرد، تخم مرغ، شکر و سایر مواد کیک بدست میاد

۲ - پشت سر هم زدن
As the pack of dogs started chasing me, the only thing I did was battering on the first door I came to

توپ زن بیسبال


کلمات دیگر: