کلمه جو
صفحه اصلی

clutch


معنی : چنگال، چنگ، کلاچ، کلاج، وضع دشوار، چنگ زدن، محکم گرفتن
معانی دیگر : قاپیدن، قاپ زدن، (با دست یا چنگ) گرفتن، محکم چسبیدن، دست (در رابطه با گرفتن)، (جمع) نفوذ و قدرت، (عامیانه) سر بزنگاه، هنگام خطر، روز مبادا، (مکانیک) کلاچ، کلاج گرفتن، (در جراثقال و غیره) چنگک، کیف زنانه (بدون دسته یا تسمه) (clutch bag هم می گویند)، لانه ی پر از تخم مرغ (یا تخم پرنده)، کپه ای از تخم (پرنده یا ماکیان)، یک دست (یا دسته ی) جوجه

انگلیسی به فارسی

چنگ، چنگال، کلاچ (اتومبیل)، صفحه اتصال، وضع دشوار، چنگ زدن، محکم گرفتن


کلاچ، صفحه‌ی اتصال


کلاچ، کلاج، چنگال، چنگ، وضع دشوار، چنگ زدن، محکم گرفتن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a group of eggs incubated or hatched at the same time.
مشابه: brood, hatch

(2) تعریف: a tightly packed group of people or animals.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: clutches, clutching, clutched
• : تعریف: to hatch (chickens or other birds).
مشابه: hatch
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: clutches, clutching, clutched
(1) تعریف: to grab with or as if with the hands; seize.
مترادف: grab, grasp, nab, seize, snatch
متضاد: release
مشابه: capture, catch, grip, take

- He clutched his briefcase and stormed out of the house.
[ترجمه ترگمان] کیفش را گرفت و با خشم از خانه بیرون رفت
[ترجمه گوگل] او کیف پولش را جمع کرد و از خانه خارج شد
- She clutched her mother's hand as they entered the hospital.
[ترجمه ترگمان] وقتی وارد بیمارستان شدند، دست مادرش را گرفت
[ترجمه گوگل] وقتی که وارد بیمارستان شد، دست مادرش را گرفت
- He clutched her shoulders and begged her to come with him.
[ترجمه ترگمان] شانه های خود را گرفت و از او خواهش کرد که همراه او بیاید
[ترجمه گوگل] او شانه هایش را جمع کرد و از او خواست که با او بیاید

(2) تعریف: to keep in a firm grasp; hold tightly; grip.
مترادف: clasp, grasp, grip
مشابه: clench, hold

- She clutched her son to her, shedding tears of relief at his safe return.
[ترجمه ترگمان] او نیز پسرش را در آغوش گرفت و از بازگشت سالم او اشک ریخت
[ترجمه گوگل] او پسرش را به او تقدیم کرد، در حالی که در بازگشت امن خود، اشک های امدادی را از بین برد
- He clutched the railing as he leaned over to look down at the river.
[ترجمه پوریا بهداروند] او نرده را محکم گرفت در حالی که خم شد تا نگاهی به پائین به سوی رودخانه بیندازد
[ترجمه ترگمان] به نرده تکیه داد و خم شد تا به رودخانه نگاه کند
[ترجمه گوگل] او در حالی که به پایین به رودخانه نگاه کرد، نرده را به هم زد
- The little boy clutched his teddy bear as he was wheeled into surgery.
[ترجمه ترگمان] پسرک همان طور که به اتاق عمل می آمد، خرس عروسکی او را بغل کرد
[ترجمه گوگل] پسر کوچولو خرس عروسکی او را به جراحی چرخاند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to try to seize (usu. fol. by "at").
مترادف: grasp
مشابه: grab, pluck, seize, snatch, tear

- He clutched at a branch as he fell from the tree.
[ترجمه ترگمان] او شاخه درختی را که از درخت افتاده بود چنگ زد
[ترجمه گوگل] او از یک درخت سقوط کرد
- She clutches at every opportunity that comes her way.
[ترجمه پوریا بهداروند] او به هر فرصتی که سر راهش می آید چنگ میزند
[ترجمه ترگمان] از هر فرصتی که سر راهش سبز می شود چنگ می زند
[ترجمه گوگل] او در هر فرصتی که از راه او می آید، چسبیده است
اسم ( noun )
مشتقات: clutchy (adj.), clutchingly (adv.)
(1) تعریف: a firm grasp or grip.
مترادف: clench, grip
مشابه: bite, clasp, grasp

- He lost his clutch on the gun, and the police officer was able to grab it from him.
[ترجمه ترگمان] دستش را روی اسلحه اش گذاشت و افسر پلیس توانست آن را از او بگیرد
[ترجمه گوگل] او کلاچ خود را بر روی اسلحه از دست داد و افسر پلیس توانست از او برداشت کند

(2) تعریف: (usu. pl.) control or power, esp. of a hostile sort.
مترادف: grasp
مشابه: control, custody, hold, mastery, power

- He was not killed but fell into the clutches of the enemy.
[ترجمه ترگمان] او کشته نشد بلکه به چنگال دشمن افتاد
[ترجمه گوگل] او کشته شد اما به چنگال دشمن افتاد
- She prayed that her daughter would avoid the devil's clutches.
[ترجمه ترگمان] دعا می کرد که دخترش از چنگ شیطان بپرهیزد
[ترجمه گوگل] او دعا کرد که دخترش از چنگال شیطان جلوگیری کند

(3) تعریف: the act of seizing or holding firmly.
مترادف: clasp, grab, grasp, grip, hold, seizure, snatch
مشابه: capture

- His clutch on the handle was tight and unshakable.
[ترجمه ترگمان] محکم دستگیره را گرفته بود
[ترجمه گوگل] کلاچ او بر روی دسته بود تنگ و unshakable

(4) تعریف: a mechanical device for engaging and disengaging two shafts or other moving parts of an engine, as in an automobile.

- You have to use the clutch when you change gears.
[ترجمه ترگمان] وقتی دنده ها رو عوض می کنی باید از کلاچ استفاده کنی
[ترجمه گوگل] شما باید از کلاچ هنگام چرخ دنده ها استفاده کنید

(5) تعریف: the lever, pedal, or the like that activates such a device.

- You operate the clutch with your left foot.
[ترجمه ترگمان] تو با پای چپت کار می کنی
[ترجمه گوگل] کلاچ را با پای چپ خود کار می کنید

(6) تعریف: a tense, crucial situation.
مترادف: crisis, crunch, pinch
مشابه: emergency

- He always panics in a clutch.
[ترجمه ترگمان] همیشه توی یه چنگ وحشت می کنه
[ترجمه گوگل] او همیشه در یک کلاچ پریشان است

• tight grip; mechanical device which transmits power from the engine to the gears (in a vehicle); group of chicks; nest with eggs; group of people that is closely packed together
grasp tightly, seize
if you clutch something, you hold it very tightly.
if you are in the clutches of another person, that person has power or control over you; an informal use.
in a car, the clutch is the pedal that you press before you change gear, and the mechanism that it operates.
if you clutch at someone or something, you move your hands quickly in order to hold the person or thing tightly.
if you clutch at something, you desperately attempt to use it for a particular reason, especially as an excuse or in order to solve a problem.

دیکشنری تخصصی

[خودرو] تفاوت مشخص بین گیرباکسهای اتوماتیک و دستی (manual) در کلاچ است.کلاچ اتصالی قابل جدا سازیو که رابط انتقال قدرت بین موتور و گیر باکس است.برای حرکت اولیه اتومبیل ابتدا کلاچ گشتاوری را که از موتور میگیرد را به شفت اصلی گیرباکس (که به صورت استاتیک ثابت است) میرساند.همچنین در زمان تعویض دنده ها انتقال نیرو باید قطع شود که کلاچ این کار را انجام میدهد.

مترادف و متضاد

grab, snatch


strong hold


Synonyms: clamp, clasp, clench, clinch, connection, coupling, grapple, grasp, grip, gripe, link


چنگال (اسم)
paw, grain, fork, claw, clutch, prong, pitchfork, nail, talon, cleft, rake, nipper

چنگ (اسم)
paw, grapnel, gripe, harp, claw, clutch, grip, lyre, nail, grapple, pad, trombone

کلاچ (اسم)
clutch

کلاج (اسم)
clutch

وضع دشوار (اسم)
clutch, dilemma

چنگ زدن (فعل)
grab, clapperclaw, grasp, catch, harp, claw, clutch

محکم گرفتن (فعل)
clamp, gripe, clutch, clam, grip, clip, hug

Synonyms: catch, cherish, clasp, clench, clinch, cling to, collar, embrace, fasten, glom, grapple, grasp, grip, harbor, hold, hook, keep, nab, nail, put the snare on, seize, snag, snatch, take


Antonyms: let go, unfasten


جملات نمونه

1. a clutch situation
موقعیت خطیر

2. the firm clutch of his hand
فشار محکم دست او

3. grasp (or clutch or catch) at a straw
به هر دری زدن،تلاش مذبوحانه کردن

4. it is useful in a clutch
هنگام اضطرار به درد می خورد.

5. A drowning man will clutch at a straw.
[ترجمه ترگمان]یه مرد غرق در حال غرق شدن به یه کاه گیر می کنه
[ترجمه گوگل]مرد غرق در یک کاه کلاچ می شود

6. Careless use of the clutch may damage the gears.
[ترجمه ترگمان]استفاده از بی دقت از کلاچ ممکن است به دنده ها آسیب برساند
[ترجمه گوگل]استفاده بی دقت از کلاچ می تواند به دنده ها آسیب برساند

7. I staggered and had to clutch at a chair for support.
[ترجمه ترگمان]تلوتلو خوردم و مجبور شدم برای پشتیبانی به یک صندلی تکیه کنم
[ترجمه گوگل]من متوقف شدم و مجبور بودم در یک صندلی برای پشتیبانی نگه داشته باشم

8. She lays a clutch of four eggs on average.
[ترجمه ترگمان]او به طور متوسط چهار تخم می گذارد
[ترجمه گوگل]او یک کلاچ چهار تخم مرغ را به طور متوسط ​​می کند

9. She released the clutch and the car began to move.
[ترجمه ترگمان]کلاچ را رها کرد و ماشین شروع به حرکت کرد
[ترجمه گوگل]او کلاچ را آزاد کرد و ماشین شروع به حرکت کرد

10. Put your foot on the clutch.
[ترجمه ترگمان]پات رو بذار روی دستت
[ترجمه گوگل]پای خود را روی کلاچ قرار دهید

11. He lost his clutch on the rope and fell.
[ترجمه ترگمان]دستش را روی طناب انداخت و افتاد
[ترجمه گوگل]او کلاچ خود را بر روی طناب از دست داد و افتاد

12. His clutch was not tight enough and he fell from the scaffolder.
[ترجمه ترگمان]دستش به اندازه کافی محکم نبود و از زمین افتاد
[ترجمه گوگل]کلاچ او کافی نبود و او از اسکاچر افتاد

13. Laura let out the clutch and pulled slowly away down the drive.
[ترجمه ترگمان]لو را کلاچ را رها کرد و آهسته از اتومبیل بیرون رفت
[ترجمه گوگل]لورا کلاچ را بیرون کشید و به آرامی دور از درایو حرکت کرد

14. I shook myself free of her clutch.
[ترجمه ترگمان]خودم را از چنگ او رها کردم
[ترجمه گوگل]من خودم را از کلاچ خود آزاد کردم

The drowning man clutched at my arm.

مردی که درحال غرق شدن بود، به بازویم چسبید.


She clutched her baby tightly in her arms.

او بچه‌اش را محکم در بغل نگه‌ داشت.


the firm clutch of his hand

فشار محکم دست او


He escaped the clutches of the secret police.

او از چنگال پلیس مخفی فرار کرد.


It is useful in a clutch.

هنگام اضطرار به درد می‌خورد.


a clutch situation

موقعیت خطیر


پیشنهاد کاربران

قطع و وصل کننده قدرت یا هرچیز دیگری

تخم ها ( جمع )

کیف زنونه

کیف دستی زنانه

کلاج ماشین

سفت چیزی رو چسبیدن ( از ترس و اضطراب )
Silent and pale, she clutched ( onto ) her mother's hand.

امتیاز گرفتن در لحظات پایانی بازی بسکتبال - کلاچ بازی کردن اصطلاحی برای نگه داشتن توپ و گرفتن امتیاز در ثانیه های پایانی بازی بسکتبال

Perfect, Exactly what is needed

تو بغل هم فرو رفتن، به هم چسبیدن در رابطه زن و مرد

لانه ای پر از تخم که آماده بیرون آمدن هستن.

یه معنیشم "دوستِ روزهای سخته"! یعنی کسی که توی لحظاتِ بحرانی و مهم به کمکت میان. .


clutch ( قطعات و اجزای خودرو )
واژه مصوب: کلاچ
تعریف: سازوکاری برای قطع و وصل کردن ارتباط موتور با جعبه دنده ( gearbox )


کلمات دیگر: