کلمه جو
صفحه اصلی

gravity


معنی : شدت، جدیت، سنگینی، اهمیت، وقار، ثقل، جاذبه زمین، درجه کشش، دشواری وضع
معانی دیگر : نیروی جاذبه (به ویژه نیروی جاذبه ی کره ی زمین)، نیروی گرانش، وابسته به نیروی هم کشش، برکشندی، گرانی، متانت، خطر، تهدید، وخامت، وزن

انگلیسی به فارسی

جاذبه زمین، ثقل، شدت، سنگینی، اهمیت، وقار، جدیت، درجه کشش، دشواری وضع


سنگینی، ثقل، جاذبه زمین، درجه کشش، وقار، اهمیت،شدت، جدیت، دشواری وضع


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: gravities
(1) تعریف: the force by which a planet or other such body tends to draw objects toward its center.
مترادف: pull
مشابه: attraction

- On Earth, objects fall to the ground because of the pull of gravity.
[ترجمه ترگمان] در زمین، اشیا به خاطر کشش جاذبه به زمین می افتند
[ترجمه گوگل] بر روی زمین، اشیاء به دلیل کشش گرانش به زمین می افتند

(2) تعریف: gravitational attraction or movement.
مترادف: gravitation, pull
مشابه: attraction

(3) تعریف: weight.
مترادف: heaviness, mass

(4) تعریف: seriousness in consequence or in manner.
مترادف: consequence, import, importance, moment, seriousness, significance, sobriety, solemnity
متضاد: comedy, levity
مشابه: depth, graveness, magnitude, urgency, weight

- He didn't seem to understand the gravity of the situation.
[ترجمه علی] به نظر نمی رسید که او دشواری وضعیت را درک کرده باشد.
[ترجمه ترگمان] به نظر نمی رسید که جاذبه این موقعیت را درک کند
[ترجمه گوگل] به نظر نمیرسد گرانش وضعیت را درک کند
- We were taken aback by the gravity with which he now spoke.
[ترجمه ترگمان] از جاذبه که اکنون با آن سخن می گفت، یکه خورده بودیم
[ترجمه گوگل] ما بر اساس گرانش که با آن صحبت کردیم، ناراحت شدیم

• attractive force which causes all bodies to move toward the center of the earth; weight, heaviness; severity; seriousness; solemnity
gravity is the force which makes things fall when you drop them.
the gravity of a situation is its importance and seriousness.

دیکشنری تخصصی

[خودرو] چگالی؛ نسبت وزن به واحد حجم
[شیمی] گرانی، ثقل
[عمران و معماری] ثقل - جاذبه - گرانشی - سنگینی - گرانی
[برق و الکترونیک] گرانش، ثقل، جاذبه زمین
[مهندسی گاز] ثقل، سنگینی، جاذبه زمین
[زمین شناسی] چگالی، جرم واحد حجم. نفت : اصطلاح کلی برای سنگینی API یا وزن بومه نفت خام
[بهداشت] مرتبه حاملگی
[نساجی] نیروی ثقل - نیروی جاذبه
[ریاضیات] گرانی، نیروی ثقل، جاذبه ی زمین، گرانش، جاذبیت، کشش، ثقل
[آب و خاک] گرانش (نیروی ثقل)

مترادف و متضاد

شدت (اسم)
intensity, acrimony, severity, force, gravity, violence, hardness, fury, inclemency, extremity, intension, duress, stringency, vehemence, tensity

جدیت (اسم)
gravity, action, acting, enthusiasm, impressment

سنگینی (اسم)
gravity, weight, avoirdupois, heaviness, pressure

اهمیت (اسم)
matter, significance, emphasis, stress, circumstance, gravity, magnitude, moment, pith, valor, importance, dimension, notability

وقار (اسم)
gravity, elegance, dignity, solemnity, poise, serenity, solemnization

ثقل (اسم)
gravity, exertion

جاذبه زمین (اسم)
gravity

درجه کشش (اسم)
gravity

دشواری وضع (اسم)
gravity

force of attraction


Synonyms: force, heaviness, pressure, weight


Antonyms: weightedness


seriousness, importance


Synonyms: acuteness, concern, consequence, exigency, hazardousness, momentousness, perilousness, severity, significance, solemnity, urgency, weightiness


Antonyms: frivolity, inconsequentiality, levity, silliness, unimportance


جملات نمونه

the gravity of his manners

متانت رفتار او


the gravity of the situation

وخامت وضعیت


1. specific gravity
وزن مخصوص،چگالی

2. specific gravity
چگالی (یا گرانی) ویژه

3. the gravity of his manners
متانت رفتار او

4. the gravity of saddam's threats
جدی بودن تهدیدات صدام

5. the gravity of the situation
وخامت وضعیت

6. center of gravity
مرکز ثقل،گرانیگاه

7. einstein hypothesized that gravity bends light
انیشتن چنین گمانه کرد که نیروی جاذبه نور را خم می کند.

8. the force of gravity
نیروی جاذبه

9. the force of gravity
نیروی گرانش،قوه ی جاذبه

10. the downward pull of gravity
کشش فروسوی قوه ی جاذبه

11. He doesn't think you realize the gravity of the situation.
[ترجمه ترگمان]او فکر نمی کند که شما متوجه وخامت اوضاع شوید
[ترجمه گوگل]او فکر نمی کند شما درک گرایش موقعیت را بدانید

12. Gravity is a natural phenomenon.
[ترجمه ترگمان]جاذبه یک پدیده طبیعی است
[ترجمه گوگل]گرانش یک پدیده طبیعی است

13. The plane defied the laws of gravity.
[ترجمه ترگمان]هواپیما قوانین جاذبه را نادیده گرفت
[ترجمه گوگل]هواپیما قوانین گرانش را نقض کرد

14. Gravity governs the motions of celestial bodies.
[ترجمه ترگمان]جاذبه، حرکات اجسام سماوی را کنترل می کند
[ترجمه گوگل]گرانش حرکات بدنهای آسمانی را کنترل می کند

15. A heavy car with a low center of gravity will hug the road.
[ترجمه ترگمان]یک اتومبیل سنگین با مرکز کم جاذبه جاده را در آغوش خواهد گرفت
[ترجمه گوگل]یک ماشین سنگین با مرکز جاذبه کم، جاده را از بین می برد

16. Professor Gravity now seems to have become an unwanted fixture in the college.
[ترجمه ترگمان]حالا به نظر می رسد که پروفسور جاذبه یک برنامه ناخواسته در کالج شده باشد
[ترجمه گوگل]امروزه به نظر می رسد پروفسور گرانش تبدیل به یک آرمان ناخواسته در کالج شده است

17. The punishment should be proportionate to the gravity of the offence and the degree of culpability of the offender.
[ترجمه ترگمان]مجازات باید متناسب با جرم جرم و میزان مقصر بودن مجرم باشد
[ترجمه گوگل]مجازات باید متناسب با شدت جرم و درجه جرم مجرم باشد

the gravity of Saddam's threats

جدی بودن تهدیدات صدام


specific gravity

وزن مخصوص، چگالی


center of gravity

مرکز ثقل، گرانیگاه


the force of gravity

نیروی گرانش، قوه‌ی جاذبه


پیشنهاد کاربران

گرانی و یا سنگینی

وزن مخصوص، چگالی

جدی بودن مثل جدی بودن شرایط یا جدی بودن تهدید

جرم مخصوص حقیقی

attraction مترادف

جدیت

جاذبه
( When earth pull )

گرانش

جاذبه و گرانش
اهمیت و جدیت یک موضوع

gravity ( ژئوفیزیک )
واژه مصوب: گرانی
تعریف: ربایش گرانشی در سطح هر سیاره یا جِرم آسمانی دیگر |||* مصوب فرهنگستان اول

در بعضی جملات معنای جذاب بودن چیزی را می دهد


کلمات دیگر: