کلمه جو
صفحه اصلی

boyhood


معنی : بچگی، پسر بچگی
معانی دیگر : پسری، پسر بودن

انگلیسی به فارسی

بچگی، پسربچگی


پسرانه، بچگی، پسر بچگی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: the state or period of life when one is a boy.

• youth, childhood; state of being a boy
a man's boyhood is the period of his life during which he is a boy.

مترادف و متضاد

بچگی (اسم)
babyhood, childhood, boyhood, puerility

پسر بچگی (اسم)
boyhood

youth


Synonyms: adolescence, childhood, juniority, schoolboy days, teens, young manhood


Antonyms: adulthood


جملات نمونه

1. he spent his boyhood in tehran and mashhad
بچگی خود را در تهران و مشهد گذراند.

2. The accordion music reminds me of my boyhood.
[ترجمه رضا] موسیقی آکاردئون مرا یاد دوران کودکی می اندازد.
[ترجمه ترگمان]موسیقی آکوردئون به یاد دوران کودکی من می اندازد
[ترجمه گوگل]موسیقی آکاردئون مرا یادآور دوران کودکی من است

3. His boyhood conditioned him to hardship.
[ترجمه ترگمان]دوره کودکی اش به او اجازه سختی داده بود
[ترجمه گوگل]دوران کودکی او را به سختی تبدیل کرد

4. Visiting Disneyland has fulfilled a boyhood dream .
[ترجمه ترگمان]بازدید از دیزنی لند یک رویای دوران کودکی را تحقق بخشید
[ترجمه گوگل]در حال بازدید از دیزنی لند یک رویای پسرانه را انجام داده است

5. I had a very happy boyhood.
[ترجمه ترگمان]از دوران کودکی خیلی خوشحال بودم
[ترجمه گوگل]من خیلی خوشحال بودم

6. He had a fund of stories about his boyhood.
[ترجمه ترگمان]داستان های کودکی اش در مورد دوران کودکی او بود
[ترجمه گوگل]او صندوق داستان هایی درباره دوران کودکی اش داشت

7. Those old toys are evocative of my boyhood.
[ترجمه ترگمان]آن اسباب بازی های قدیمی برای دوران کودکی من مهیج هستند
[ترجمه گوگل]این اسباب بازی های قدیمی باعث بوجود آمدن فرزند من می شود

8. All his boyhood heroes were football players.
[ترجمه ترگمان]قهرمانان دوران کودکی او، بازیکنان فوتبال بودند
[ترجمه گوگل]تمام قهرمانان کودکی خود بازیکن فوتبال بودند

9. He spent most of his boyhood with his grandparents.
[ترجمه ترگمان]او بیشتر دوران کودکی خود را با پدربزرگ و مادربزرگش می گذراند
[ترجمه گوگل]او بیشتر فرزند خود را با پدربزرگ و مادربزرگ خود گذراند

10. It was his boyhood ambition/dream to become a film director.
[ترجمه ترگمان]این آرزوی دوران کودکی او بود که به کارگردان فیلم تبدیل شود
[ترجمه گوگل]این جشن / دوران کودکی او بود که به کارگردانی فیلم تبدیل شد

11. The events of his boyhood are shown in a flashback.
[ترجمه ترگمان]وقایع دوران کودکی او یادآور a است
[ترجمه گوگل]حوادث دوران کودکی او در یک فریبکاری نشان داده شده است

12. My boyhood hero was Bobby Charlton.
[ترجمه ترگمان]قهرمان دوران کودکی من \"بابی Charlton\" بود
[ترجمه گوگل]بوگی چارلتون، پسر قهرمان من بود

13. The transition from boyhood to manhood can be a confusing period.
[ترجمه ترگمان]گذر از دوران کودکی تا زمان بلوغ می تواند دوره گیج کننده باشد
[ترجمه گوگل]گذار از دوران کودکی به دوران نوجوانی می تواند یک دوره گیج کننده باشد

14. He'd spent his boyhood summers mucking about in boats.
[ترجمه ترگمان]He دوران کودکی خود را در قایق ها به کار انداخته بود
[ترجمه گوگل]او تابستان های دوران کودکی اش را در قایق ها سپری کرد

He spent his boyhood in Tehran and Mashhad.

بچگی خود را در تهران و مشهد گذراند.


پیشنهاد کاربران

پسرانگی

دوران بچگی ، دوران پسربچگی


کلمات دیگر: