کلمه جو
صفحه اصلی

desperation


معنی : خلی، بیچارگی، نومیدی، لاعلاجی، نومیدی زیاد
معانی دیگر : یاس، ناگریزی، استیصال، ناچاری، درماندگی، بی پروایی (در اثر یاس)، از جان گذشتگی، قبول خطر، وخامت، شدت، حدت

انگلیسی به فارسی

نومیدی، بیچارگی، نومیدی زیاد، لاعلاجی


ناامیدی، نومیدی، بیچارگی، لاعلاجی، نومیدی زیاد، خلی


انگلیسی به انگلیسی

• hopelessness, despondency, despair
desperation is the feeling that you have when you are in such a bad situation that you will try anything to change it.

مترادف و متضاد

خلی (اسم)
absurdity, desperation, impertinence

بیچارگی (اسم)
desperation, calamity, misery, misfortune

نومیدی (اسم)
desperation, disappointment, despair

لاعلاجی (اسم)
desperation

نومیدی زیاد (اسم)
desperation

hopelessness


Synonyms: agony, anguish, anxiety, concern, dejection, depression, desolation, despair, despondency, discomfort, disconsolateness, distraction, distress, fear, gloom, grief, heartache, melancholy, misery, pain, pang, sorrow, torture, trouble, unhappiness, worry


Antonyms: confidence, contentment, security


rashness


Synonyms: carelessness, defiance, foolhardiness, frenzy, heedlessness, impetuosity, madness, recklessness


Antonyms: calm, cautiousness, collectedness, peace, peacefulness


جملات نمونه

1. desperation had made her wild
نومیدی او را از خود بی خود کرده بود.

2. a deep desperation began to possess him
نومیدی ژرفی بر او مستولی شد.

3. . . . in (a time of) distress and desperation
. . . در پریشان حالی و درماندگی

4. he attacked the bigger boy with the desperation of a cornered cat
با بی پروایی گربه ای که در بن بست گیر کرده باشد به پسر بزرگتر از خودش حمله ور شد.

5. he was hungry and stole bread out of desperation
او گرسنه بود و از زور ناچاری نان دزدید.

6. In desperation, Mrs. Jones submitted to an operation on her right knee to relieve the pain.
[ترجمه ترگمان]خانم جونز در نهایت نومیدی به یک جراحی روی زانوی راست خود تسلیم شد تا درد را تسکین دهد
[ترجمه گوگل]خانم جونز به ناامیدی، برای کاهش درد به عمل جراحی بر روی زانوی راستش پرداخت

7. She resorted to stealing food out of desperation.
[ترجمه ترگمان]او به دزدیدن غذا از روی ناامیدی متوسل شد
[ترجمه گوگل]او به سرقت مواد غذایی از ناامیدی متوسل شد

8. In desperation, I decided to try acupuncture.
[ترجمه ترگمان]در نهایت ناامیدی تصمیم گرفتم از طب سوزنی استفاده کنم
[ترجمه گوگل]در ناامیدی، تصمیم گرفتم طب سوزنی را امتحان کنم

9. We all have moments of desperation. But if we can face them head on, that's when we find out just how strong we really are.
[ترجمه ترگمان]ما هممون لحظات ناامیدی رو داریم اما اگر بتوانیم با آن ها روبرو شویم، این زمانی است که ما فهمیدیم که واقعا چقدر قوی هستیم
[ترجمه گوگل]همه ما لحظات ناامیدی داریم اما اگر بتوانیم با آنها مواجه شویم، زمانی که متوجه شدیم که چقدر قوی هستیم، واقعا هستیم

10. Driven to desperation by our noisy neighbours, we called the police.
[ترجمه ترگمان]ما با ناامیدی از همسایگان پر سر و صدای خود، پلیس را احضار کردیم
[ترجمه گوگل]ما به ناامیدی توسط همسایگان پر سر و صدا ما را به پلیس دعوت کردیم

11. In desperation, we had to borrow the money.
[ترجمه ترگمان]در ناامیدی، مجبور شدیم پول رو قرض بگیریم
[ترجمه گوگل]به ناامیدی، ما مجبور بودیم پول قرض بگیریم

12. In desperation, she called Louise and asked for her help.
[ترجمه ترگمان]با نا امیدی لویز را صدا زد و تقاضای کمک کرد
[ترجمه گوگل]در ناامیدی، او را لوئیس می خواند و از او درخواست کمک می کرد

13. There was a note of desperation in his voice.
[ترجمه ترگمان]یک نامه نا امیدی در صدایش بود
[ترجمه گوگل]یک یادداشت ناامیدی در صدای او وجود داشت

14. I only agreed out of sheer desperation.
[ترجمه ترگمان]من فقط با ناامیدی موافقت کردم
[ترجمه گوگل]من فقط از ناامیدی محض توقع داشتم

A deep desperation began to possess him.

نومیدی ژرفی بر او مستولی شد.


He was hungry and stole bread out of desperation.

او گرسنه بود و از زور ناچاری نان دزدید.


... in (a time of) distress and desperation

... در پریشان حالی و درماندگی


He attacked the bigger boy with the desperation of a cornered cat.

با بی‌پروایی گربه‌ای که در بن‌بست گیر کرده باشد به پسر بزرگتر از خودش حمله‌ور شد.


پیشنهاد کاربران

نا امیدی
بغض. . .

استیصال

a state of despair, typically one which results in rash or extreme behaviour

حالت نومیدی/یاس/درماندگی که باعث ناهنجاری در رفتار میشود ( رفتار های عجولانه و شدید و خشن و خشنوت آمیز )


زجر و ناراحتی
حس ناچاری درماندگی بیچارگی

Misery



کلمات دیگر: