کلمه جو
صفحه اصلی

frustrate


معنی : باطل کردن، خنثی نمودن، خنثی کردن، عقیم کردن، مختل کردن، نا امید کردن، عقیم گذاردن، هیچ کردن، فکر کسی را خراب کردن
معانی دیگر : بیهوده کردن، عقیم گذاشتن، بی اثر کردن، بی نتیجه کردن، بی ثمر کردن، نقش بر آب کردن، ناکارا کردن، با شکست مواجه کردن، عاجز کردن، درمانده کردن، (روان شناسی) ناکام شدن یا کردن، بی کام شدن یا کردن، سر خورده شدن یا کردن، سرکوب کردن، (قدیمی) ناکام، مستاصل، فاسدشدن

انگلیسی به فارسی

خنثی کردن، هیچ کردن، باطل کردن، ناامید کردن، فکرکسی را خراب کردن، فاسدشدن


خرابکاری، نا امید کردن، خنثی کردن، عقیم کردن، باطل کردن، عقیم گذاردن، هیچ کردن، مختل کردن، خنثی نمودن، فکر کسی را خراب کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: frustrates, frustrating, frustrated
(1) تعریف: to hinder or prevent (someone) from doing something.
مترادف: defeat, foil, hinder, stop, stymie, thwart
متضاد: facilitate
مشابه: balk, bilk, block, hamstring, impede, inhibit, obstruct, preclude, prevent

- The invaders had hoped to conquer the tribe, but they were frustrated in their efforts once again.
[ترجمه ترگمان] مهاجمان امید داشتند قبیله را تسخیر کنند، اما آن ها یک بار دیگر از تلاش های خود ناامید شدند
[ترجمه گوگل] مهاجمان امیدوار بودند که قبیله را تسخیر کنند، اما آنها دوباره تلاش خود را از دست دادند

(2) تعریف: to prevent or nullify (an act or achievement).
مترادف: balk, block, foil, hamper, hinder, impede, obstruct, short-circuit
متضاد: fulfill, gratify, satisfy
مشابه: abort, bilk, blight, cancel, check, nullify, override, prevent, undo, void

- Bad weather frustrated plans for the construction.
[ترجمه سارا] آب و هوای بد برنامه ی ساخت و ساز را مختل کرد
[ترجمه ترگمان] آب و هوای بد برنامه های ساخت را خنثی کرده است
[ترجمه گوگل] آب و هوای بد ناچیز برنامه های ساخت و ساز

(3) تعریف: in connection with attempts to do something, to cause disappointment, anger, or confusion in.
مترادف: baffle, confound, disappoint, perplex, puzzle
متضاد: please
مشابه: addle, befuddle, bewilder, confuse, discombobulate, disconcert, muddle

- The failure of his efforts to bring about reform frustrated him.
[ترجمه ترگمان] شکست تلاش های او برای به دست آوردن اصلاحات، او را ناامید کرد
[ترجمه گوگل] شکست تلاش هایش برای تحقق اصلاحات او را ناامید کرد
- It frustrated her that she could not make her son see reason.
[ترجمه ترگمان] از این که نتوانسته بود پسرش را قانع کند ناامید شد
[ترجمه گوگل] او ناامید شد که او نمیتواند پسرش دلیل را ببیند
- It frustrates me when I can't do something I used to be able to do.
[ترجمه yahya] اینکه کاری را که قبلا قادربودم انجام دهم حالا نمی توانم انجام دهم مرا ناامید می کند.
[ترجمه ترگمان] وقتی نمی تونم کاری رو بکنم که قبلا بتونم انجام بدم
[ترجمه گوگل] وقتی من نمی توانم چیزی را انجام دهم که بتوانم انجام دهم، آن را ناامید می کند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: frustrative (adj.), frustrater (n.)
• : تعریف: to be or feel frustrated.

- She frustrates easily, so I encourage her to keep trying.
[ترجمه ترگمان] به این راحتی ها نمی دونه، پس تشویقش می کنم که به تلاش ادامه بده
[ترجمه گوگل] او به راحتی ناامید می شود، بنابراین من او را تشویق می کنم که تلاش کند

• foil, thwart; disappoint; make frustrated; defeat; baffle, confound
if a situation frustrates you, it stops you doing what you want to do, and it angers or upsets you.
if someone or something frustrates a plan or hope, they prevent the event that was planned or hoped for from taking place.
see also frustrated.

مترادف و متضاد

thwart, disappoint


باطل کردن (فعل)
abrogate, annul, cancel, override, undo, invalidate, void, frank, derogate, dispense, frustrate, disannul, invalid, quash, strike out

خنثی نمودن (فعل)
nullify, cancel, annihilate, thwart, neutralize, negate, frustrate

خنثی کردن (فعل)
negative, annul, nullify, cancel, undo, stultify, neuter, thwart, neutralize, negate, frustrate, counteract, foil, offset, counterbalance, countervail, discomfit

عقیم کردن (فعل)
frustrate, castrate, mock, spay, sterilize, narrow down

مختل کردن (فعل)
disturb, disorder, frustrate, hip, disarrange, untune, disadjust, disorganize, mistune

نا امید کردن (فعل)
frustrate, disappoint, wet blanket

عقیم گذاردن (فعل)
thwart, frustrate, narrow down

هیچ کردن (فعل)
frustrate

فکر کسی را خراب کردن (فعل)
frustrate

Synonyms: annul, arrest, baffle, balk, bar, beat, block, cancel, check, circumvent, confront, conquer, counter, counteract, cramp, cramp one’s style, crimp, dash, dash one’s hope, defeat, depress, discourage, dishearten, foil, forbid, forestall, foul up, give the run around, halt, hang up, hinder, hold up, impede, inhibit, lick, negate, neutralize, nullify, obstruct, obviate, outwit, overcome, preclude, prevent, prohibit, render null and void, ruin, stump, stymie, upset the applecart


Antonyms: aid, assist, cooperate, encourage, facilitate, help, support


جملات نمونه

1. to frustrate an opponent
حریف را مستاصل کردن

2. Doesn't it frustrate you that audiences in the theatre are so restricted?
[ترجمه احسان] نا امید نمیشی وقتی تماشاگران تئاتر انقدر کم هستند
[ترجمه ترگمان]آیا این کار شما را ناامید نمی کند که تماشاگران در تئاتر اینقدر محدود هستند؟
[ترجمه گوگل]آیا شما را از بین نمی برد که مخاطبان در تئاتر محدود هستند؟

3. He tried to frustrate his political opponents by denying them access to the media.
[ترجمه ترگمان]او سعی کرد مخالفان سیاسی خود را با انکار دسترسی به رسانه ها دلسرد کند
[ترجمه گوگل]او سعی کرد مخالفان سیاسی خود را از طریق دسترسی آنها به رسانه ها منحرف سازد

4. They do their best to frustrate my efforts at every turn.
[ترجمه ترگمان]آن ها منت های تلاش خود را برای بی اثر کردن تلاش های من انجام می دهند
[ترجمه گوگل]آنها بهترین کار را برای نابودی تلاش های من در هر نوبت انجام می دهند

5. But this didn't frustrate Einstein. He was content to go as far as he could.
[ترجمه ترگمان]اما این کار انیشتین را ناامید نکرد تا آنجا که می توانست راضی بود که برود
[ترجمه گوگل]اما اینشتین این کار را نکرد او محتاط بود تا به آنجا برسد

6. An insensitive allocation policy could only frustrate their efforts.
[ترجمه ترگمان]یک سیاست تخصیص غیر حساس تنها می تواند تلاش های آن ها را خنثی کند
[ترجمه گوگل]یک سیاست تخصیص غیر حساس فقط می تواند تلاش های خود را خراب کند

7. Deliberately frustrate any desires that may be the result of an advertising campaign.
[ترجمه ترگمان]از روی عمد هر گونه آرزو را خنثی می کند که ممکن است نتیجه تبلیغات تبلیغاتی باشد
[ترجمه گوگل]عمدا هر خواستی را که ممکن است در نتیجه یک کمپین تبلیغاتی باشد، از بین ببرد

8. It's attitudes like that which so frustrate doctors.
[ترجمه ترگمان]این دیدگاهی است که پزشکان را ناامید می کند
[ترجمه گوگل]این نگرش هایی است که پزشکان را ناراحت می کند

9. But the Bolsheviks were determined to frustrate them and immediately after October a bitter struggle ensued between the workers and the party.
[ترجمه ترگمان]ولی بلشویک ها تصمیم گرفته بودند که آن ها را بی اثر کنند و بلافاصله پس از ماه اکتبر نزاع تلخی بین کارگران و حزب برقرار شد
[ترجمه گوگل]اما بلشویکها مصمم به نابودی آنها بودند و بلافاصله بعد از اکتبر یک مبارزه تلخ میان کارگران و حزب برقرار شد

10. It has underlined that Third World nationalism may frustrate zero-sum calculations by the superpowers.
[ترجمه ترگمان]این گزارش تاکید کرده است که ملی گرایی جهان سوم ممکن است محاسبات مجموع صفر ابرقدرت را خنثی کند
[ترجمه گوگل]این امر تاکید کرده است که ناسیونالیسم جهانی سوم ممکن است محاسبات صفر را توسط ابرقدرت ها منهدم کند

11. WTO rules make it illegal for any WTO member to "frustrate" the intent of the General Agreement on Tariffs and Trade that is the historic heart of the WTO treaty through "exchange action. "
[ترجمه ترگمان]قوانین سازمان تجارت جهانی آن را برای هر عضو سازمان تجارت جهانی غیر قانونی می سازد تا \"هدف توافقنامه عمومی تعرفه های گمرکی و تجارت که قلب تاریخی پیمان سازمان تجارت جهانی از طریق\" اقدام مبادله \"است را\" خنثی \" کند
[ترجمه گوگل]قوانین سازمان تجارت جهانی موجب شده است که هر عضو WTO عضو 'توافق' با هدف توافق کلی از تعرفه ها و تجارت را که قول تاریخی معاهده WTO است، از طریق اقدام 'مبادله' غیرقانونی سازد '

12. Tongue twisters always frustrate me because I cannot say them correctly.
[ترجمه ترگمان]این گردباد زبان همیشه مرا ناامید می کند چون نمی توانم آن ها را به درستی بگویم
[ترجمه گوگل]Twisters زبان همیشه من را نابود می کند زیرا نمی توانم آنها را به درستی بگویم

13. I know I frustrate you sometimes, but I'll change, can't we start over?
[ترجمه ترگمان]من می دونم که بعضی اوقات تو رو ناامید کردم، اما من تغییر می کنم، نمی شه از اول شروع کنیم؟
[ترجمه گوگل]من می دانم گاهی اوقات شما را ناراحت می کنم، اما تغییر می کنم، نمی توانیم شروع کنیم؟

14. This is the place that we frustrate enemy.
[ترجمه ترگمان]اینجا مکانی است که دشمن را خنثی می کنیم
[ترجمه گوگل]این جایی است که دشمن را نابود می کنیم

Heavy snow frustrated our plans.

برف سنگین نقشه‌های ما را نقش بر آب کرد.


The strike frustrated the government's efforts toward increasing production.

اعتصاب، کوشش‌های دولت در زیادکردن تولید را بی‌اثر کرد.


to frustrate an opponent

حریف را درمانده کردن


Some frustrated poets become teachers.

برخی از شاعران سرخورده معلم ادبیات می‌شوند.


Frustrating one's natural instincts could lead to psychological complications.

سرکوب کردن غرایز طبیعی ممکن است منجر به پیچیدگی‌های روانی شود.


پیشنهاد کاربران

به جایی نرسیدن

فکرکسی را خراب کردن ، تردید و شک اندازی

ناکام گذاشتن ، بی نتیجه گذاشتن

عصبانی کردن
ناراحت کردن
خشمگین کردن

به ستوه آمدن

:نا امید کردن، خراب کردن، اذیت کردن، ناراحت کردن Frustrate
حالت صفتش میشه frustratingیعنی نامید کننده، ناراحت کننده. برای مثال: this is so frustrating
با تشکر از جنابعالی.
موفق باشید: )

عصبانی کردن و به ستوه آوردن از ناتوانی در انجام کاری که میخواهیم

ناکامی

در حقوق به معنای عدم امکان اجرای تعهدات قراردادی و در نتیجه آن سقوط تعهد در اثر از بین رفتن موضوع تعهد یا وقوع حوادث خارجی می باشد.

ناامید کردن - ضدحال زدن

کلافه شدن

مایوس شدن


کلمات دیگر: