کلمه جو
صفحه اصلی

incurred

انگلیسی به فارسی

متحمل شد، وارد امدن، موجب شدن، متحمل شدن بر


جملات نمونه

1. he incurred the king's wrath
او خشم شاه را نسبت به خود برانگیخت.

2. his evil deeds incurred opprobrium
اعمال بد او رسوایی به بار آورد.

پیشنهاد کاربران

( از فعل incur )
Incurred
موجب شده، بوجود آمده، متحمله، تمام شده،
مثل
Incurred cost
هزینه متحمله،
هزینه تمام شده،
Incurred expenses
مخارج بوجود آمده
مخارج متحمل شده!
Incurred debt
قرض بالا آورده شده،
قرض بوجود آمده!

در حقوق به معنیِ تحمیل شده

بدست آمده earn

تمام شده
انجام یافته
به بار آمده
بالا آمده

پذیرش هزینه !


کلمات دیگر: