فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: (of a vehicle or moving object) to strike violently (against or through something).
• مشابه: collide, plummet, plunge, slam, smash
- The wrecking ball crashed through the wall.
[ترجمه ترگمان] صدای برخورد توپ از دیوار به گوش رسید
[ترجمه گوگل] توپ خراب شدن از طریق دیوار سقوط کرد
- The waves crashed against the shore.
[ترجمه ترگمان] امواج به ساحل برخورد کردند
[ترجمه گوگل] امواج در برابر ساحل سقوط کرد
- The car crashed into the fence.
[ترجمه ترگمان] اتومبیل به نرده برخورد کرد
[ترجمه گوگل] ماشین به حصار سقوط کرد
• (2) تعریف: to break up or be destroyed through impact and with a loud commotion; smash.
• مترادف: break, dash, explode, smash
• مشابه: shatter
- The airplane crashed in the mountains.
[ترجمه ترگمان] هواپیما در کوهستان سقوط کرد
[ترجمه گوگل] هواپیما در کوه سقوط کرد
• (3) تعریف: to make a loud noise as if being smashed.
• مشابه: blast, clatter, explode
- Thunder crashed all around us.
[ترجمه ترگمان] رعد و برق همه جا را فرا گرفت
[ترجمه گوگل] تندر در اطراف ما سقوط کرد
• (4) تعریف: to decline suddenly or fall, as a financial market or currency.
• متضاد: skyrocket
• مشابه: fall, plunge, topple, tumble
- Many wealthy people were ruined when the market crashed.
[ترجمه ترگمان] بسیاری از افراد ثروتمند وقتی بازار سقوط کرد ورشکست شدند
[ترجمه گوگل] هنگامی که بازار سقوط کرد، بسیاری از افراد ثروتمند خراب شدند
• (5) تعریف: in computing, to fail suddenly and completely, as a software program, operating system, or component of computer hardware.
- When her computer crashed, she lost all of the day's data entry.
[ترجمه ......] هنگامی که کامپیوترش از کار افتاد، تمام اطلاعات خود را از دست داد
[ترجمه ترگمان] وقتی کامپیوتر او سقوط کرد، او تمام اطلاعات روز را از دست داد
[ترجمه گوگل] هنگامی که کامپیوتر او سقوط کرد، او تمام اطلاعات ورود روز را از دست داد
• (6) تعریف: (slang) to sleep.
• مشابه: hit the sack, sack out, sleep
- I'm exhausted; I think I have to crash now.
[ترجمه ترگمان] خسته ام، فکر می کنم باید همین الان تصادف کنم
[ترجمه گوگل] من خسته هستم؛ من فکر می کنم الان باید سقوط کنم
- I crashed on the couch again last night.
[ترجمه ترگمان] من دیشب دوباره روی کاناپه افتادم
[ترجمه گوگل] شب گذشته دوباره روی نیمکت افتادم
• (7) تعریف: (slang) to stay overnight, perhaps repeatedly, in a place that is not one's own, sometimes with permission but generally without invitation.
• مشابه: lodge, stay
- He doesn't have any money, and he's been crashing at his old girlfriend's place.
[ترجمه ترگمان] اون هیچ پولی نداره و داره خونه دوست دختر سابقش رو خراب می کنه
[ترجمه گوگل] او هیچ پولی ندارد و او در محل دوست دختر قدیمی اش سقوط کرده است
• (8) تعریف: (slang) to feel intensely depressed after a drug-induced euphoria.
- I was on a great high but then I crashed.
[ترجمه ترگمان] من خیلی بالا بودم ولی بعدش سقوط کردم
[ترجمه گوگل] من در یک سطح عالی بود اما سپس سقوط کردم
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: crashes, crashing, crashed
• (1) تعریف: to destroy noisily and violently.
• مترادف: break, smash
• مشابه: dash, shatter, wreck
- He crashed his new car when he skidded on the ice.
[ترجمه Sahar] او با اتومبیل جدیدش تصادف کرد وقتی روی یخ متوقف شد
[ترجمه ی انسان] او با ماشین جدیدش تصادف کرد زمانی که روی یخ اسکی میکرد
[ترجمه ترگمان] او با اتومبیل جدیدش برخورد کرد که روی یخ متوقف شد
[ترجمه گوگل] او ماشین جدید خود را سقوط کرد وقتی که او روی یخ ریخت
• (2) تعریف: to drive or push forcefully and noisily.
• مشابه: hurtle, plunge
- They crashed their tanks through the barricades.
[ترجمه ترگمان] tanks را در سنگرها فرو کردند
[ترجمه گوگل] آنها تانک های خود را از طریق مانع سقوط کردند
• (3) تعریف: in computing, to cause to fail suddenly and completely.
- When I tried to download the program, I crashed my computer.
[ترجمه ترگمان] وقتی سعی کردم برنامه رو دانلود کنم، کامپیوترم رو خراب کردم
[ترجمه گوگل] وقتی سعی کردم برنامه را دانلود کنم، کامپیوتر من را سقوط کرد
• (4) تعریف: (informal) to gain admission to (a party or other event) without authorization.
• مشابه: break in, intrude into
- Some fans of the actor crashed the party.
[ترجمه ترگمان] برخی از طرفداران این بازیگر با این حزب برخورد کردند
[ترجمه گوگل] بعضی از طرفداران بازیگر این حزب را سقوط کردند
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a noisy collapse or breakage.
• مترادف: collision, smash
• مشابه: breakup, clatter, collapse, disintegration
- The crash of the shelf caused damage to many bowls and plates.
[ترجمه ترگمان] تصادف قفسه به چندین کاسه و بشقاب صدمه می زند
[ترجمه گوگل] سقوط از قفسه باعث آسیب به بسیاری از کاسه و صفحات
• (2) تعریف: a noise caused by or sounding as though caused by such an occurrence.
• مترادف: clatter, racket, smash
• مشابه: blast, explosion
- We heard the crash as the two cars collided.
[ترجمه ترگمان] صدای برخورد دو اتومبیل به گوش ما رسید
[ترجمه گوگل] ما دو بار سقوط کردیم
• (3) تعریف: a destructive impact or collision, as of one or more vehicles.
• مترادف: collision, crack-up, pileup, smash, smash-up, wreck
• مشابه: foul, shock
- Luckily, no one was hurt in the car crash.
[ترجمه ترگمان] خوشبختانه کسی توی تصادف ماشین آسیب ندیده
[ترجمه گوگل] خوشبختانه هیچ کس در تصادف اتومبیل صدمه دیده بود
• (4) تعریف: the sudden failure of a financial or other enterprise, or of the economy in general.
• مشابه: collapse, downfall, ruin
- The stock market crash ruined many investors.
[ترجمه ترگمان] سقوط بازار سهام بسیاری از سرمایه گذاران را ویران کرد
[ترجمه گوگل] سقوط بازار سهام موجب خرابی بسیاری از سرمایه گذاران شد
صفت ( adjective )
مشتقات: crasher (n.)
• : تعریف: (informal) having the purpose of accomplishing an urgent goal in a short period of time.
• مترادف: urgent
• مشابه: intensive
- The government set up a crash program to stimulate the economy.
[ترجمه ترگمان] دولت برنامه سقوط را راه اندازی کرد تا اقتصاد را تحریک کند
[ترجمه گوگل] دولت یک برنامه تصادف را برای تحریک اقتصاد ایجاد کرد
- She took a crash course in French before starting her job there.
[ترجمه ترگمان] قبل از شروع کارش به فرانسه به فرانسه سقوط کرد
[ترجمه گوگل] او قبل از شروع کار خود در فرانسه، درس سقوط را در فرانسه گرفت
اسم ( noun )
• : تعریف: a coarsely woven fabric made of irregular or rough yarn.