کلمه جو
صفحه اصلی

crash


معنی : سر و صدا، سقوط، تصادم، سقوط کردن هواپیما، صدای بلند یا ناگهانی، ریز ریز شدن، ناخوانده وارد شدن، سقوط کردن، تصادم کردن، درهم شکستن، خرد کردن
معانی دیگر : (افتادن یا به هم خوردن یا خرد شدن با صدای بلند) درق به هم خوردن، درق افتادن، درق خرد شدن، له و لورده شدن یا کردن، واژگون شدن یا کردن، سقوط کردن (هواپیما)، تصادف کردن (اتومبیل)، فرو افتادن، (با صدای بلند) زدن به، (ناگهان و بسیار) افت کردن، بسیار خراب شدن (وضع کاسبی)، فروپاشیدن، (با صدای بلند) رد شدن (با: out یا through یا into و غیره)، شکستن و وارد شدن (یا گذاشتن)، (بدون بلیط یا دعوت) وارد شدن، (به مهمانی یا نمایش و غیره) ناخوانده رفتن، (صدای بلند همراه با شکستن یا افتادن یا به هم خوردن) ترق، دنگ، غرش، (هواپیما) سقوط، (ماشین) تصادف، به هم خوردن، برخورد، همکوبش، (با تمام قدرت یا سرعت یا امکانات) همه جانبه، پر اولویت، پرشتاب، ضربتی، درق صدا کردن (در اثر اصابت)، ترق کردن، (امریکا - خودمانی) خوابیدن، بیتوته کردن، شب را به سر آوردن، (کامپیوتر) کار ایستا شدن (از کار افتادن کامپیوتر به واسطه عیب سخت افزار یا نرم افزار)، کارایستایی، خرد شدگی، از هم پاشی، تلاشی (با صدا)، (بازار و کاسبی) خرابی، پارچه ی حوله ای، پارچه ی زبر و درشت باف، صدای بلند یا ناگهانی در اثر شکستن

انگلیسی به فارسی

خردکردن، درهم شکستن، ریز‌ریز شدن، سقوط کردن هواپیما، ناخوانده وارد شدن، صدای بلند یا ناگهانی (در اثر شکستن)، سقوط


تصادف در، سقوط، تصادم، سقوط کردن هواپیما، صدای بلند یا ناگهانی، سر و صدا، سقوط کردن، درهم شکستن، ریز ریز شدن، ناخوانده وارد شدن، تصادم کردن، خرد کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: (of a vehicle or moving object) to strike violently (against or through something).
مشابه: collide, plummet, plunge, slam, smash

- The wrecking ball crashed through the wall.
[ترجمه ترگمان] صدای برخورد توپ از دیوار به گوش رسید
[ترجمه گوگل] توپ خراب شدن از طریق دیوار سقوط کرد
- The waves crashed against the shore.
[ترجمه ترگمان] امواج به ساحل برخورد کردند
[ترجمه گوگل] امواج در برابر ساحل سقوط کرد
- The car crashed into the fence.
[ترجمه ترگمان] اتومبیل به نرده برخورد کرد
[ترجمه گوگل] ماشین به حصار سقوط کرد

(2) تعریف: to break up or be destroyed through impact and with a loud commotion; smash.
مترادف: break, dash, explode, smash
مشابه: shatter

- The airplane crashed in the mountains.
[ترجمه ترگمان] هواپیما در کوهستان سقوط کرد
[ترجمه گوگل] هواپیما در کوه سقوط کرد

(3) تعریف: to make a loud noise as if being smashed.
مشابه: blast, clatter, explode

- Thunder crashed all around us.
[ترجمه ترگمان] رعد و برق همه جا را فرا گرفت
[ترجمه گوگل] تندر در اطراف ما سقوط کرد

(4) تعریف: to decline suddenly or fall, as a financial market or currency.
متضاد: skyrocket
مشابه: fall, plunge, topple, tumble

- Many wealthy people were ruined when the market crashed.
[ترجمه ترگمان] بسیاری از افراد ثروتمند وقتی بازار سقوط کرد ورشکست شدند
[ترجمه گوگل] هنگامی که بازار سقوط کرد، بسیاری از افراد ثروتمند خراب شدند

(5) تعریف: in computing, to fail suddenly and completely, as a software program, operating system, or component of computer hardware.

- When her computer crashed, she lost all of the day's data entry.
[ترجمه ......] هنگامی که کامپیوترش از کار افتاد، تمام اطلاعات خود را از دست داد
[ترجمه ترگمان] وقتی کامپیوتر او سقوط کرد، او تمام اطلاعات روز را از دست داد
[ترجمه گوگل] هنگامی که کامپیوتر او سقوط کرد، او تمام اطلاعات ورود روز را از دست داد

(6) تعریف: (slang) to sleep.
مشابه: hit the sack, sack out, sleep

- I'm exhausted; I think I have to crash now.
[ترجمه ترگمان] خسته ام، فکر می کنم باید همین الان تصادف کنم
[ترجمه گوگل] من خسته هستم؛ من فکر می کنم الان باید سقوط کنم
- I crashed on the couch again last night.
[ترجمه ترگمان] من دیشب دوباره روی کاناپه افتادم
[ترجمه گوگل] شب گذشته دوباره روی نیمکت افتادم

(7) تعریف: (slang) to stay overnight, perhaps repeatedly, in a place that is not one's own, sometimes with permission but generally without invitation.
مشابه: lodge, stay

- He doesn't have any money, and he's been crashing at his old girlfriend's place.
[ترجمه ترگمان] اون هیچ پولی نداره و داره خونه دوست دختر سابقش رو خراب می کنه
[ترجمه گوگل] او هیچ پولی ندارد و او در محل دوست دختر قدیمی اش سقوط کرده است

(8) تعریف: (slang) to feel intensely depressed after a drug-induced euphoria.

- I was on a great high but then I crashed.
[ترجمه ترگمان] من خیلی بالا بودم ولی بعدش سقوط کردم
[ترجمه گوگل] من در یک سطح عالی بود اما سپس سقوط کردم
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: crashes, crashing, crashed
(1) تعریف: to destroy noisily and violently.
مترادف: break, smash
مشابه: dash, shatter, wreck

- He crashed his new car when he skidded on the ice.
[ترجمه Sahar] او با اتومبیل جدیدش تصادف کرد وقتی روی یخ متوقف شد
[ترجمه ی انسان] او با ماشین جدیدش تصادف کرد زمانی که روی یخ اسکی میکرد
[ترجمه ترگمان] او با اتومبیل جدیدش برخورد کرد که روی یخ متوقف شد
[ترجمه گوگل] او ماشین جدید خود را سقوط کرد وقتی که او روی یخ ریخت

(2) تعریف: to drive or push forcefully and noisily.
مشابه: hurtle, plunge

- They crashed their tanks through the barricades.
[ترجمه ترگمان] tanks را در سنگرها فرو کردند
[ترجمه گوگل] آنها تانک های خود را از طریق مانع سقوط کردند

(3) تعریف: in computing, to cause to fail suddenly and completely.

- When I tried to download the program, I crashed my computer.
[ترجمه ترگمان] وقتی سعی کردم برنامه رو دانلود کنم، کامپیوترم رو خراب کردم
[ترجمه گوگل] وقتی سعی کردم برنامه را دانلود کنم، کامپیوتر من را سقوط کرد

(4) تعریف: (informal) to gain admission to (a party or other event) without authorization.
مشابه: break in, intrude into

- Some fans of the actor crashed the party.
[ترجمه ترگمان] برخی از طرفداران این بازیگر با این حزب برخورد کردند
[ترجمه گوگل] بعضی از طرفداران بازیگر این حزب را سقوط کردند
اسم ( noun )
(1) تعریف: a noisy collapse or breakage.
مترادف: collision, smash
مشابه: breakup, clatter, collapse, disintegration

- The crash of the shelf caused damage to many bowls and plates.
[ترجمه ترگمان] تصادف قفسه به چندین کاسه و بشقاب صدمه می زند
[ترجمه گوگل] سقوط از قفسه باعث آسیب به بسیاری از کاسه و صفحات

(2) تعریف: a noise caused by or sounding as though caused by such an occurrence.
مترادف: clatter, racket, smash
مشابه: blast, explosion

- We heard the crash as the two cars collided.
[ترجمه ترگمان] صدای برخورد دو اتومبیل به گوش ما رسید
[ترجمه گوگل] ما دو بار سقوط کردیم

(3) تعریف: a destructive impact or collision, as of one or more vehicles.
مترادف: collision, crack-up, pileup, smash, smash-up, wreck
مشابه: foul, shock

- Luckily, no one was hurt in the car crash.
[ترجمه ترگمان] خوشبختانه کسی توی تصادف ماشین آسیب ندیده
[ترجمه گوگل] خوشبختانه هیچ کس در تصادف اتومبیل صدمه دیده بود

(4) تعریف: the sudden failure of a financial or other enterprise, or of the economy in general.
مشابه: collapse, downfall, ruin

- The stock market crash ruined many investors.
[ترجمه ترگمان] سقوط بازار سهام بسیاری از سرمایه گذاران را ویران کرد
[ترجمه گوگل] سقوط بازار سهام موجب خرابی بسیاری از سرمایه گذاران شد
صفت ( adjective )
مشتقات: crasher (n.)
• : تعریف: (informal) having the purpose of accomplishing an urgent goal in a short period of time.
مترادف: urgent
مشابه: intensive

- The government set up a crash program to stimulate the economy.
[ترجمه ترگمان] دولت برنامه سقوط را راه اندازی کرد تا اقتصاد را تحریک کند
[ترجمه گوگل] دولت یک برنامه تصادف را برای تحریک اقتصاد ایجاد کرد
- She took a crash course in French before starting her job there.
[ترجمه ترگمان] قبل از شروع کارش به فرانسه به فرانسه سقوط کرد
[ترجمه گوگل] او قبل از شروع کار خود در فرانسه، درس سقوط را در فرانسه گرفت
اسم ( noun )
• : تعریف: a coarsely woven fabric made of irregular or rough yarn.

• smash, wreck; downfall, collapse; condition in which the computer becomes stuck during an operation and must be restarted (computers)
smash into, collide with force; be crashed; break into pieces, fall apart; be broken into pieces; freeze up, stop working properly (computers)
fast; strenuous; drastic
a crash is an accident in which a moving vehicle hits something and is damaged or destroyed.
if a moving vehicle crashes or if the driver crashes it, it hits something and is damaged or destroyed.
to crash also means to move or fall violently, making a loud noise.
if a business or organization crashes, it fails suddenly, often with serious financial effects on its customers.
if a computer or a computer program crashes, it fails suddenly.
a crash is also a sudden, loud noise.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] برخورد - تصادف - تصادم
[کامپیوتر] از کار افتادن ؛ خرابی ؛ شکستگی ؛ متوقف ؛ سرنگون ؛ قفل ؛ توقف سیستم از طریق خرابی سخت افزاری یا اشتباه نرم افزاری ؛ پایان عملیات کامپیوتر - خرابی، از کار افتادن خرابی ناگهانی و کامل کامپیوتر به دلیل نوعی خرابی سخت افزاری یا خطای نرم افزاری . یک سیستم عامل با طراحی خوب دارای محافظهای لازم در مقابل دستورالعمل های نا مناسب است . به طوری که برنامه ی کاربر نمی تواند موجب خرابی سیستم شود .
[برق و الکترونیک] از کار افتادگی
[ریاضیات] فشرده

مترادف و متضاد

سر و صدا (اسم)
smash, bruit, clamor, noise, racket, brabble, fuss, explosion, blatancy, roar, rattle, rumble, crash, hullabaloo, stramash, dust-up, vociferance, kick-up, noisiness, swash

سقوط (اسم)
drop, decline, downfall, fall, crash, collapse, chute, falling, crackup, prolapse, plumper, tailspin

تصادم (اسم)
smash, collision, clash, shock, crash, concussion, smash-up, traumatism

سقوط کردن هواپیما (اسم)
crash, crash landing

صدای بلند یا ناگهانی (اسم)
crash

ریز ریز شدن (فعل)
crash

ناخوانده وارد شدن (فعل)
crash

سقوط کردن (فعل)
drop, decline, fall, fall down, slump, crash, collapse

تصادم کردن (فعل)
bop, collide, crash

درهم شکستن (فعل)
overwhelm, smash, break down, force, crash, vanquish, scrunch

خرد کردن (فعل)
abate, diminish, mitigate, grind, squelch, minify, smash, chop, reduce, decrease, lessen, exterminate, eliminate, narrow, hash, fragment, fritter, annihilate, extenuate, shatter, shiver, crash, de-escalate, break to pieces, disintegrate, mash, comminute, mince, mangle, cut down, fragmentize, demolish, hack, fractionalize, pestle, steamroller

bang; banging sound


Synonyms: blast, boom, burst, clang, clap, clash, clatter, clattering, crack, din, peal, racket, slam, smash, smashing, sound, thunder, thunderclap, wham


collision, accidental hitting


Synonyms: accident, bump, collapse, concussion, crack-up, crunch, debacle, ditch, fender bender, fender tag, impact, jar, jolt, percussion, pileup, ram, rear-ender, shock, sideswipe, smash, smashup, splashdown, stack-up, thud, thump, total, washout, wreck


computer system failure


Synonyms: abend, head crash, program crash, program error, program failure, system crash, system error


break into pieces


Synonyms: bang into, crack up, crunch, dash, disintegrate, fracture, fragment, pile up, shatter, shiver, sideswipe, smash, smash up, splinter, total, wrack up


fall


Synonyms: bite the dust, bump, collapse, collide, crash-land, ditch, dive, drive into, drop, fall flat, fall headlong, fall prostrate, give way, go in, hurtle, lurch, meet, overbalance, overturn, pancake, pitch, plough into, plunge, prang, slip, smash, splash down, sprawl, topple, tumble, upset, washout


جملات نمونه

1. crash barrier
نرده ی کنار جاده (برای جلوگیری از سقوط اتومبیل و غیره)،دیواره

2. crash course
کلاس فشرده و کوتاه مدت

3. a crash program to build roads
برنامه ی ضربتی برای ساختن جاده

4. the crash cost fifty lives
سقوط (هواپیما) به قیمت جان پنجاه نفر تمام شد.

5. the crash of thunder
(صدای) غرش تندر

6. to crash a glass against a wall
لیوان را به دیوار کوبیدن و شکستن

7. the airplane crash caused heavy casualties
سقوط هواپیما موجب تلفات سنگینی شد.

8. suddenly i heard a loud crash
ناگهان صدای بلندی به گوشم رسید.

9. they got drunk and decided to crash the wedding reception
مست کردند و تصمیم گرفتند دزدکی به جشن عروسی راه یابند.

10. Griffiths is the sole survivor of the crash.
[ترجمه ترگمان]گریفیث یگانه بازمانده حادثه است
[ترجمه گوگل]گریفیتس تنها بازمانده سقوط است

11. The impact of the crash reduced the car to a third of its original length.
[ترجمه ترگمان]تاثیر تصادف اتومبیل را به یک سوم از طول اصلی خود کاهش داد
[ترجمه گوگل]تاثیر سقوط این خودرو به یک سوم از طول اصلی آن رسیده است

12. The lamp post got bent in the crash.
[ترجمه ترگمان]تیر چراغ برق روی بخاری خم شده بود
[ترجمه گوگل]پست لامپ در سقوط خم شد

13. I just want to crash out on the sofa.
[ترجمه ترگمان]فقط میخوام روی کاناپه بخوابم
[ترجمه گوگل]من فقط می خواهم بر روی مبل سقوط کند

14. Ten people were killed in the train crash.
[ترجمه ترگمان] ده نفر توی تصادف قطار کشته شدن
[ترجمه گوگل]ده نفر در تصادف قطار کشته شدند

15. Victims of the crash will be compensated for their injuries.
[ترجمه ترگمان]قربانیان سقوط خسارت خود را جبران خواهند کرد
[ترجمه گوگل]قربانیان تصادف برای جراحات خود جبران خواهند شد

16. Crash investigators have been sifting through the wreckage of the aircraft.
[ترجمه ترگمان]بازرسان Crash در حال بررسی لاشه هواپیما هستند
[ترجمه گوگل]محققان سقوط از طریق خراب کردن هواپیما از بین رفته اند

17. At least ten people were killed in the crash.
[ترجمه اسرا] حداقل ۱۰ نفر در تصادف کشته شدند
[ترجمه ترگمان]حداقل ۱۰ نفر کشته شدن
[ترجمه گوگل]دست کم ده نفر در تصادف کشته شدند

18. A girl was killed yesterday in a crash involving a stolen car.
[ترجمه ترگمان]یه دختر دیروز توی تصادف با یه ماشین دزدی کشته شد
[ترجمه گوگل]یک دختر دیروز در یک تصادف با یک ماشین ربوده شده کشته شد

19. There was a loud crash of thunder and large drops of rain started falling.
[ترجمه ترگمان]صدای غرش رعد بلند شد و قطرات درشت باران شروع به باریدن کرد
[ترجمه گوگل]یک انفجار بلند از رعد و برق وجود داشت و قطره های بزرگ باران شروع به افتادن کردند

20. He had a prophetic dream about a train crash the night before the rail disaster.
[ترجمه ترگمان]او یک خواب پیشگویی در مورد یک قطار شبانه در شب قبل از فاجعه ریل قطار دیده بود
[ترجمه گوگل]او یک رویا نبوی در مورد یک تصادف قطار شب قبل از فاجعه ریلی داشت

21. He has not driven since his near fatal crash earlier this year.
[ترجمه شایگان] از زمان تصادف مرگبار ش ا وایل امسال دیگه رانندگی نکرده
[ترجمه ترگمان]او از زمان سقوط مرگبار خود در این سال پیش نرفته است
[ترجمه گوگل]او از زمان تصادف نزدیک مرگبار اوایل امسال رانده نشده است

22. There was a loud crash offstage.
[ترجمه ترگمان]صحنه خارج از صحنه، صدای بلندی به گوش رسید
[ترجمه گوگل]یک صحنه تصادفی با صدای بلند وجود داشت

23. A loud crash of thunder broke the silence of the night.
[ترجمه ترگمان]صدای غرش رعد، سکوت شب را شکست
[ترجمه گوگل]سقوط رعد و برق از رعد و برق ساکت شد

to crash a glass against a wall

لیوان را به دیوار کوبیدن و شکستن


The airplane crashed.

هواپیما سقوط کرد.


He crashed the car against a cliff and died.

ماشین را به صخره زد و کشته شد.


Their business crashed.

وضع کاسبی آنها یکباره خراب شد.


The national economy crashed.

اقتصاد ملی از هم پاشیده شد.


He ran crashing through the branches.

او دوان‌دوان شاخه‌ها را شکست و رد شد.


They got drunk and decided to crash the wedding reception.

مست کردند و تصمیم گرفتند دزدکی به جشن عروسی راه یابند.


Suddenly I heard a loud crash.

ناگهان صدای بلندی به گوشم رسید.


the crash of thunder

(صدای) غرش تندر


The crash cost fifty lives.

سقوط (هواپیما) به قیمت جان پنجاه نفر تمام شد.


a crash program to build roads

برنامه‌ی ضربتی برای ساختن جاده


اصطلاحات

crash barrier

نرده‌ی کنار جاده (برای جلوگیری از سقوط اتومبیل و غیره)، دیواره


crash course

کلاس فشرده و کوتاه مدت


پیشنهاد کاربران

اشغال

هنگ کردن


The tree crashed to the ground

داغون، مچاله شدا ( برای ماشین )

در بازی crash time معنی زمان تصادف میدهد

Hit and make aloud noise

Hit and make a loud noise
سر و صدا کردن. صدا بلند درآوردن

از کار افتادن ( مثل یک اپلیکیشن یا کامپیوتر )

Crash out:to go to bed or go to sleep quickly

ماشین:تصادف کردن
هواپیما:سقوط کردن

ضربتی، فشرده، حالت خاص

در بازی crash bandicoot نام موجودی شبیه روباه است. جهش یافته و دیوانه وار. به دشمن خود Dr. Cortex برای نجات دنیا و دوستانش حمله میکند.

سقوط کردن

تصادف. ماشین

برخورد

معنیش تو کتاب کانون زبان ایران :
Hit and make a loud nois

معنی این کلمه تقریبا نزدیک به یک تصادف که صدای بلندی ایجاد میکند
آقا یا خانم \م trash میشه آشغال نه crash

روی سر کسی خراب شدن. تلپ شدن در جایی و هزینه زندگی را به گردن میزبان گذاشتن

تخریب


اتفاق، حادثه، تخریب

تصادف

به معنی ولو شدن روی تخت یا مبل هم میشه:
Are you going to crash on the couch
میخای روی مبل دراز بکشی ؟



صدای برخورد

A plane crash a lound noise when something falls or hits another things :I heard a crash as the tree fell.

Finish 😁😁

انفجار. تصادف. تخریب

The plane crashed 20 minutes after take - off.

هواپیما 20 دقیقه بعد از بلند شدن سقوط کرد.


make a noise

به نقل از فرهنگ هزاره:
ورشکستگی، ورشکست شدن، زمین خوردن ( برای شرکت ها و کسب و کارها )

( adj )
سقوط همراه با صدای بلند

سلام، به معنی تصادف و سقوط ( سقوط مثلا یک هواپیما یا سقوط بازار سهام و بورس نه اینکه مثلا یکی یا یه چیزی بیفته اون واژه fall هستش ) . مثال:

Many people can die in a plane crash=مردم بسیاری میتوانند در یک سقوط هواپیما کشته شوند.

This was just a normal car crash=این فقط یک تصادف ماشین معمولی بود.

The stock market crashed few weeks ago=بازار سهام چند هفته پیش سقوط کرد.

موفق باشید!

برای اسم :
تصادف ، سقوط ، صدای بلند و ناگهانی ، فشرده ( برای برنامه و کلاس )
برای فعل :
درهم شکستن ، تصادف کردن ، سقوط کردن ، ناخوانده وارد شدن

سرزده وارد جایی به قصد ماندن شدن

Fall or hit something with a loud noise

Smash

تصادف کردن_سقوط کردن

تصادف یا سقوط

Hit and make a loud noise

کانون زبان ایران ✌

ولو شدن بعد از یه غذای سنگین هم میشه فکر کنم.

اگه crash میشه تصادف پس کراش زدن میشه چی ؟

خطاب به " به تو چه "
اون کراش هستش و به معنای دوست داشتن کسی بدون اگاهی اون فرد هست.

Crash : تصادف یا بدون دعوت وارد جایی شدن
Crush on me :کراش داشتن روی من

در زبان عامیانه معنی خوابیدن را میدهد.
I am going to crash
من میخام برم بخابم.

به معنی سقوط یا برخورد با صدای بلند

crash ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: ازکارافتادگی
تعریف: حالتی که براثر خراب شدن تجهیزات سخت‏افزاری یا به وجود آمدن مشکل نرم‏افزاری پیش می آید و درنتیجه، فعالیت سامانه متوقف می شود

رفتن و ماندن در جایی و هزینه زندگی را به گردن میزبان گذاشتن
to crash: to stay at a friend’s house for a short period of time

crash
هَمریشه با :
آلمانی : Krach ( کراخ )
پارسی : کَراخیدَن ، کَراشیدَن
کَراخ ، کَراش به مینه یِ سِدایِ مَهیب اَست ، این واژه به شِکلِ " کُرچ " دَر مُرغِ کُرچ که دَر آن مُرغ سِدای بُلَندی می کُنَد ، کاربُرد دارَد.
می تَوان بَرای سَر وُ سّدایِ ناهَنجار وَ گوش خَراش اَز کَراچ / کَراش / کَراخ / کَراس بَهره بُرد.

فک کنم معنی از حال رفتن و افت انرژی هم میده


کلمات دیگر: