کلمه جو
صفحه اصلی

put down


معنی : از بین بردن، کنار گذاردن، بزور بچیزی خاتمه دادن، خوار وخفیف کردن، هرز اب ساختن
معانی دیگر : 1- منکوب کردن، درهم کوبیدن، سرکوب کردن 2- تنزل رتبه دادن، (از اختیارات یا مقام و غیره) محروم کردن 3- یادداشت کردن، نت برداشتن، ثبت کردن 4- نسبت دادن، ناشی (از چیزی) دانستن 5- فرود آمدن (هواپیما)، به زمین نشستن 6- حقیر شمردن، کوچک کردن، تحقیر کردن، سرکوفت زدن

انگلیسی به فارسی

متوقف کردن، دست کشیدن


قطع کردن تماس تلفنی


در فهرست وارد کردن


تخفیف دادن


خواباندن کودک


فرود آمدن (هواپیما)


پیاده کردن (از ماشین)


توهین کردن، تحقیر کردن


پرداختن


به زور جلوی چیزی را گرفتن و خاتمه دادن


مهرین کشی کردن، از روی ترحم کشتن


یادداشت کردن


انگلیسی به انگلیسی

عبارت ( phrase )
(1) تعریف: to stop holding; lay (something) down.
متضاد: lift, pick up, take

- Put down that gun.
[ترجمه بنفش] اسلحه را زمین گذاشتن
[ترجمه Maral] اون اسلحه رو بذار زمین
[ترجمه ترگمان] اون اسلحه رو بذار زمین
[ترجمه گوگل] قرار دادن این اسلحه

(2) تعریف: to write down, as on paper.
مترادف: record, write
مشابه: book, enter, jot down, log, note, pen, register

(3) تعریف: to forcefully repress.
مترادف: quash, quell, suppress
مشابه: crush, repress, squelch, stifle, throttle

- The soldiers put down the protest.
[ترجمه ترگمان] سربازان اعتراضات را خاموش کردند
[ترجمه گوگل] سربازان این اعتراض را کنار گذاشتند

(4) تعریف: to treat as insignificant or ridiculous.
مترادف: belittle, denigrate, depreciate, disparage, ridicule
مشابه: deride, disdain, embarrass, mortify
اسم ( noun )
(1) تعریف: (informal) a comment or action that has the intent or result of embarrassing, humiliating, or rejecting someone.
مشابه: affront

(2) تعریف: the landing of an airplane, helicopter, or the like.

• place or set down; write down, put to print; crush, repress (riots); humiliate, belittle (slang); kill or destroy (animals); disgrace, shame, crushing retort
a put-down is a remark or action which makes someone appear foolish; an informal word.
humiliating act or comment; (slang) rejection (of a person, idea, etc.); cancellation (slang)

مترادف و متضاد

write into record


Land


از بین بردن (فعل)
destroy, spoil, annihilate, eradicate, put down, swoop, wash out, liquidate, liquidize, depredate, extirpate

کنار گذاردن (فعل)
put down, put up, put away, put by, shelve

بزور بچیزی خاتمه دادن (فعل)
put down

خوار و خفیف کردن (فعل)
put down

هرز اب ساختن (فعل)
put down

Synonyms: enter, inscribe, jot down, log, record, set down, take down, transcribe, write down


Antonyms: erase, extract


subdue


Synonyms: annihilate, crush, defeat, dismiss, extinguish, quash, quell, reject, repress, silence, squash, stamp out, suppress


Antonyms: boost, build up


comment negatively


Synonyms: belittle, condemn, crush, decry, deflate, derogate, discount, dismiss, disparage, downcry, humiliate, minimize, mortify, opprobriate, reject, run down, shame, slight, snub, write off


Antonyms: build up, compliment, flatter, praise


Insult, belittle or demean


Pay


Halt, eliminate, stop or squelch often by force


Terminate a call; to hang up


Add a name to a list


Make prices or taxes, lower


Place a baby somewhere to sleep


Drop someone off or let them out of a vehicle


Cease, temporarily or permanently reading (a book)


جملات نمونه

1. We've put down a 5% deposit on the house.
[ترجمه ترگمان]ما ۵ درصد پول رو توی خونه گذاشتیم
[ترجمه گوگل]ما 5٪ سپرده را در خانه گذاشته ایم

2. He stooped and put down his gun.
[ترجمه Saba sahafi] او سر فرود آورد و تفنگش را کنار گذاشت
[ترجمه ترگمان]خم شد و تفنگش را کنار گذاشت
[ترجمه گوگل]او خفه شد و تفنگش را گذاشت

3. The army put down the rebellion.
[ترجمه Ssss] شورش توسط ارتش شکسته شد
[ترجمه محمد] ارتش شورش رو سرکوب کرد
[ترجمه ترگمان]ارتش شورش را آغاز کرد
[ترجمه گوگل]ارتش شورش را شکست

4. Put down that book and help your mother with the dishes.
[ترجمه ترگمان]آن کتاب را بگذارید و به مادرتان کمک کنید تا ظرف ها را بشوید
[ترجمه گوگل]این کتاب را بگذار و مادرت را با غذا کمک کنی

5. The military junta is determined to put down all political opposition.
[ترجمه ترگمان]شورای نظامی مصمم است تا همه احزاب مخالف سیاسی را سرکوب کند
[ترجمه گوگل]جنات نظامی متعهد است تا همه مخالفت های سیاسی را کنار بگذارد

6. Put down your name in capitals.
[ترجمه ترگمان]اسمت رو در پایتخت بنویس
[ترجمه گوگل]نام خود را در پایتخت قرار دهید

7. Susannah put down the paintbrush and stood back to admire her handiwork.
[ترجمه ترگمان]سوزانا قلم مو را پایین گذاشت و به عقب ایستاد تا کارش را تحسین کند
[ترجمه گوگل]سوزانا پرچین را خاموش کرد و پشت سر او را تحسین کرد

8. The British soon put down the rebellion.
[ترجمه ترگمان]انگلیسی ها بزودی شورش را خاموش کردند
[ترجمه گوگل]بریتانیا به زودی شورش را خاتمه داد

9. The military were called out to put down the riot.
[ترجمه محمد] از ارتش خواسته شد تا شورش ها رو خاموش ( سرکوب ) کند
[ترجمه ترگمان]ارتش را احضار کردند تا شورش را در بیاورند
[ترجمه گوگل]ارتش از سرگیری شورش ها خواسته شد

10. The past thing we can unforget,but we should put down.
[ترجمه ترگمان]آخرین کاری که میتونیم بکنیم اینه که ولی باید بی خیال بشیم
[ترجمه گوگل]چیز گذشته ما می توانیم فراموش نشدنی، اما ما باید قرار داده است

11. We put down some poisoned bait to kill the rats.
[ترجمه ترگمان] ما یه طعمه مسموم کردیم که موش ها رو بکشیم
[ترجمه گوگل]ما برخی از طعمه های سمی را برای کشتن موش ها گذاشتیم

12. When they got to Montana, they put down roots and built a life.
[ترجمه بهزاد] وقتی به مونتانا رسیدند، زندگی پایدار توام با آرامشی را داشتند و یک زندگی را ساختند. ( put down roots= زندگی پایدار و توام با آرامش داشتن )
[ترجمه ترگمان]وقتی به مونتانا رسیدند، ریشه ها را گذاشتند و یک زندگی ساختند
[ترجمه گوگل]هنگامی که آنها به مونتانا می آمدند، ریشه ها را کشیدند و زندگی می کردند

13. His latest book has been severely put down in the newspaper report.
[ترجمه ترگمان]آخرین کتاب او در گزارش روزنامه ها به شدت کاهش یافته است
[ترجمه گوگل]آخرین کتاب او به شدت در گزارش روزنامه قرار داده شده است

14. We've put down on our staff development plan for this year that we would like some technology courses.
[ترجمه ترگمان]ما برنامه توسعه پرسنل خود را برای امسال موکول کرده ایم که برخی از دوره های فن آوری را دوست داریم
[ترجمه گوگل]ما برنامه توسعه کارکنان ما برای این سال را که برخی از دوره های تکنولوژی را دوست داریم، قرار داده ایم

15. I said goodbye and put down the telephone .
[ترجمه ترگمان]از او خداحافظی کردم و تلفن را خاموش کردم
[ترجمه گوگل]من خداحافظی کردم و تلفن را گذاشتم

پیشنهاد کاربران

بنا نهادن، پی ریزی کردن

You look nice when you put your hair down : وقتی موهات بازه زیبا و خوشگلی

I'll put it down to a simple misunderstanding
میذارمش به حساب یه سوءتفاهم ساده

نوشتن

انتقاد کردن

تحقیر و تمسخر

گذاشتن

Put it down تا اخر پای چیزی یا کسی رفتن

Stop holding : دست نگه داشتن

توهین کردن

تیک زدن ( گزینه )

به زور به چیزی خاتمه دادن، سرکوب کردن
to put down a rebellion
The military government is determined to put down all opposition.
The state police assisted the municipal police in putting down the riot.

کشتن یا از بین بردن ( حیوانات )
put down a dog

کنار گذاشتن

Informal.
a disparaging, belittling, or snubbing remark.
a remark or act intended to humiliate or embarrass someone

گذاشتن. قراردادن

تحت کنترل در آوردن، خاموش کردن، فرونشاندن، منکوب کردن

ثبت نام و اطلاعات در یک نوشته و فرم و لیست

بر خواصتن

تحقیر. تخریب. دست کم گرفتن

گوشی روی کسی قطع کردن She put the phone down on me

گذاشتن یاقرار دادن چیزی

چیزی را زمین گذاشتن مثلاً کیفت را زمین بگذار.

Put down
پیاده شدن از وسیله نقلیه
Put - down به شکل noun
توهین بی احترامی
She was tired of his put - downs

به معنی بیعانه دادن

Humiliate

My dog is old. She is 18 years old. That's an old lady
You gotta put her down 6 : باید بکشیش

یعنی kill an old animal وقتی با حیوانات میادش

to think that a problem or situation is caused by a particular thing
باور به اینکه دلیل رخ دادن هرچیزی وابسته به اتفاقی دیگر است


کلمات دیگر: