1- داخل شدن، وارد شدن 2- ملحق شدن یا کردن (به دسته یا کلوپی)، پیوستن به 3- صمیمی شدن با، رابطه ی نزدیک برقرار کردن با
get in
1- داخل شدن، وارد شدن 2- ملحق شدن یا کردن (به دسته یا کلوپی)، پیوستن به 3- صمیمی شدن با، رابطه ی نزدیک برقرار کردن با
انگلیسی به فارسی
وارد چیزی شدن (حقیقی یا مجازی)
داخل شدن
عضویت در مدرسهی گزینشی
انتخاب شدن برای شغل
انگلیسی به انگلیسی
عبارت ( phrase )
• (1) تعریف: to go in; enter.
- We couldn't get in without tickets.
[ترجمه KING AMIN] ما بدون بلیط نمیتوانیم وارد بشیم
[ترجمه امین] ما بدون بلیط ها نتوانستیم وارد بشویم.
[ترجمه aydaw] ما نتونستیم بدون بلیط ها وارد شویم.
[ترجمه ترگمان] ما بدون بلیط نتونستیم وارد بشیم[ترجمه گوگل] ما نمی توانیم بدون بلیط بمانیم
• (2) تعریف: to arrive.
- The bus won't get in until noon.
[ترجمه ترگمان] تا ظهر سوار اتوبوس نمی شه
[ترجمه گوگل] اتوبوس تا ظهر نمی رسد
[ترجمه گوگل] اتوبوس تا ظهر نمی رسد
• enter, go into
arrive (as in: "do you know the time jane's plane gets in?")
arrive (as in: "do you know the time jane's plane gets in?")
مترادف و متضاد
infiltrate; find a way in
Synonyms: alight, appear, arrive, blow in, come, embark, enter, gain ingress, get inside, include, insert, interpose, land, mount, penetrate, reach, show, show up, turn up
Antonyms: get out
Enter a place, to gain access
Secure membership at a selective school
Be elected to some office
جملات نمونه
1. Don't throw out your dirty water before you get in fresh.
[ترجمه ترگمان]قبل از اینکه سرحال به شی آب کثیفت را بیرون نیا
[ترجمه گوگل]قبل از اینکه تازه بشوید، آب کثیف خود را از بین نبرید
[ترجمه گوگل]قبل از اینکه تازه بشوید، آب کثیف خود را از بین نبرید
2. The devil may get in by the keyhole, but the door won't let him out.
[ترجمه ترگمان]شیطان می تواند از سوراخ کلید وارد شود، اما در باز نمی شود
[ترجمه گوگل]شیطان ممکن است از طریق سوراخ کلید وارد شود، اما درب او را به بیرون نمی راند
[ترجمه گوگل]شیطان ممکن است از طریق سوراخ کلید وارد شود، اما درب او را به بیرون نمی راند
3. He always tries to get in with the most influential people.
[ترجمه ترگمان]همیشه سعی می کند با نفوذترین افراد این کار را انجام دهد
[ترجمه گوگل]او همیشه سعی می کند با افراد با نفوذ ترین نفوذ کند
[ترجمه گوگل]او همیشه سعی می کند با افراد با نفوذ ترین نفوذ کند
4. I'm definitely going to get in touch with these people.
[ترجمه ترگمان]من مطمئنم که با این آدم ها ارتباط برقرار می کنم
[ترجمه گوگل]من قطعا با این افراد ارتباط برقرار خواهم کرد
[ترجمه گوگل]من قطعا با این افراد ارتباط برقرار خواهم کرد
5. I need to get in contact with Mr. Barr right away.
[ترجمه ترگمان]من باید با آقای \"Barr\" ارتباط برقرار کنم
[ترجمه گوگل]من باید با آقای آقای بار بار تماس داشته باشم
[ترجمه گوگل]من باید با آقای آقای بار بار تماس داشته باشم
6. Big business will never let petty nationalism get in the way of a good deal.
[ترجمه ترگمان]ملت بزرگ هرگز اجازه نخواهد داد که nationalism با هم معامله کنند
[ترجمه گوگل]کسب و کار بزرگ هرگز اجازه نیافتن خرده نگرانی را به راه یک معامله خوب می دهد
[ترجمه گوگل]کسب و کار بزرگ هرگز اجازه نیافتن خرده نگرانی را به راه یک معامله خوب می دهد
7. He invited us to get in the car and go for a ride with him.
[ترجمه یگانه] او از ما دعوت کرد تا سوال ماشین او بشویم و با او برویم
[ترجمه ترگمان]از ما دعوت کرد سوار اتومبیل بشویم و با او برویم[ترجمه گوگل]او از ما دعوت کرد تا به ماشین برود و برای او سوار شود
8. How can he get in touch with you?
[ترجمه ترگمان]چطور میتونه باه ات ارتباط برقرار کنه؟
[ترجمه گوگل]چگونه می تواند با شما ارتباط برقرار کند؟
[ترجمه گوگل]چگونه می تواند با شما ارتباط برقرار کند؟
9. Nothing will get in my way of. . .
[ترجمه ترگمان] هیچ چیز به روش من
[ترجمه گوگل]چیزی در راه من نخواهد بود
[ترجمه گوگل]چیزی در راه من نخواهد بود
10. How can he get in contact with you?
[ترجمه ترگمان]چطور میتونه با تو ارتباط برقرار کنه؟
[ترجمه گوگل]چگونه می تواند با شما ارتباط برقرار کند؟
[ترجمه گوگل]چگونه می تواند با شما ارتباط برقرار کند؟
11. It was impossible for anyone to get in because no one knew the password.
[ترجمه ترگمان]برای کسی غیر ممکن بود که وارد شود چون کسی رمز عبور را نمی دانست
[ترجمه گوگل]برای هر کسی غیر ممکن بود زیرا کسی رمز عبور را نمی دانست
[ترجمه گوگل]برای هر کسی غیر ممکن بود زیرا کسی رمز عبور را نمی دانست
12. Labour are sure to get in at the next election.
[ترجمه ترگمان]آن ها مطمئن هستند که در انتخابات بعدی شرکت خواهند کرد
[ترجمه گوگل]کارگران مطمئن هستند که در انتخابات بعدی شرکت کنند
[ترجمه گوگل]کارگران مطمئن هستند که در انتخابات بعدی شرکت کنند
13. You can get in with this set of keys.
[ترجمه ترگمان]میتونی با این دسته کلید وارد بشی
[ترجمه گوگل]شما می توانید با این مجموعه کلید وارد شوید
[ترجمه گوگل]شما می توانید با این مجموعه کلید وارد شوید
14. He smashed a window to get in and nicked a load of silver cups.
[ترجمه ترگمان]او یک پنجره را خرد کرد تا به داخل بیاید و یک عالمه فنجان نقره ای را سوراخ کند
[ترجمه گوگل]وی یک پنجره را برای ورود و بارگیری از لیوان نقره شکست داد
[ترجمه گوگل]وی یک پنجره را برای ورود و بارگیری از لیوان نقره شکست داد
15. It only costs a couple of quid to get in.
[ترجمه ترگمان]فقط چند پوند برای رسیدن به آن هزینه دارد
[ترجمه گوگل]این فقط یک زن و شوهر برای مقابله با هزینه است
[ترجمه گوگل]این فقط یک زن و شوهر برای مقابله با هزینه است
پیشنهاد کاربران
اضافه شدن به جمعی
وارد شدن
Jimmy and May get in the car
جیمی و می وارد ماشین شدند
Jimmy and May get in the car
جیمی و می وارد ماشین شدند
1.
to succeed in doing, making, or delivering
2 :
to include in one's schedule
to succeed in doing, making, or delivering
2 :
to include in one's schedule
سوار شدن
رسیدن ( اتوبوس، قطار و . . . )
چت کردن
آوردن، داخل کردن ، وارد کردن
get on : سوار شدن
get in : وارد شدن
get in : وارد شدن
get in:وارد شدن
گذاشتن چیزی داخل چیزی ( مثل گذاشتن وسایل داخل کیف دستی )
وارد شدن
انتخاب شدن
وصول کردن
جمع آوری کردن
جمع آوری کردن
دریافت کردن، فهمیدن، گرفتن ( در معنای ادراک و درک کردن )
My bag is pretty big and I can get may laptop and all my business papers in it
به دست آوردن
حاصل کردن
can i get this in medium size
حاصل کردن
can i get this in medium size
Get in man. Shut the door : سوار شو مرد. درو ببند
1 داخل شدن
2 پذیرفته شدن
2 پذیرفته شدن
انتخاب شدن، قبول شدن در انتخابات ( informal )
گاهی به معنی ( ( زیر دوش آب رفتن ) ) هستش
Get in/out سوار و پیاده شدن از تاکسی و ماشین شخصی
Get on/off سوار و پیاده شدن اتوبوس، قطار، کشتی، هواپیما
Get on/off سوار و پیاده شدن اتوبوس، قطار، کشتی، هواپیما
کلمات دیگر: