کلمه جو
صفحه اصلی

conjure


معنی : التماس کردن به، جادو کردن، سحر کردن
معانی دیگر : (به ویژه با سوگند) استدعا کردن، التماس کردن، (در اصل) هم قسم شدن، هم سوگند شدن (در توطئه و غیره)، (از راه ورد و جادو) احضار روح کردن، (شیاطین یا اجنه را) فراخواندن، طلسم کردن، تردستی کردن، شعبده بازی کردن، سوگند دادن

انگلیسی به فارسی

التماس کردن به، سوگند دادن، جادو کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: conjures, conjuring, conjured
(1) تعریف: to do or produce by or as if by magic or sleight of hand.
مشابه: produce

- The magician conjured a rabbit from a hat.
[ترجمه ترگمان] جادوگر یک خرگوش را از کلاه بیرون آورد
[ترجمه گوگل] شعبده باز یک خرگوش را از کلاه برداشت

(2) تعریف: to call forth or appeal to (a spirit or devil).
مترادف: call, call forth, evoke, invoke, summon
مشابه: arouse, raise

- In this scene, the witches chant, seeking to conjure evil spirits.
[ترجمه ترگمان] در این صحنه، جادوگرها در جستجوی ارواح خبیث هستند
[ترجمه گوگل] در این صحنه، جادوگران آواز می خوانند، به دنبال ایجاد ارواح شیطانی هستند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: conjure up
(1) تعریف: to call forth or appeal to a spirit or devil.

- The accusation was that she had conjured.
[ترجمه ترگمان] اتهام این بود که او سحر و جادو کرده بود
[ترجمه گوگل] اتهام وی این بود که او متهم شده بود

(2) تعریف: to practice magic or magicians' tricks.

• implore, appeal; invoke, summon; perform magic, bewitch
if you conjure something into existence, you make it appear as if by magic.
if you conjure up a memory, picture, or idea, you create it in your mind.

مترادف و متضاد

cast spell


appeal to, implore


التماس کردن به (فعل)
conjure, implore

جادو کردن (فعل)
enchant, conjure

سحر کردن (فعل)
witch, fascinate, spellbind, enchant, conjure, practise magic, practise surcery

Synonyms: adjure, ask, beg, beseech, brace, crave, entreat, importune, pray, supplicate, urge


Antonyms: disgust, turn off


Synonyms: bewitch, call upon, charm, enchant, ensorcel, entrance, exorcise, fascinate, invoke, levitate, play tricks, raise, rouse, summon, voodoo


جملات نمونه

1. conjure up
1- (با چشم بندی یا سحر و جادو) احضار کردن

2. i conjure you to consider my case
شما را (به مقدسات ) قسم می دهم که به کار من رسیدگی کنید.

3. a name to conjure with
نام معروف و ذی نفوذ،آدم مهم و سرشناس

4. he claims that he can conjure up spirits
او ادعا می کند که می تواند ارواح را فرا بخواند.

5. He could conjure coins from behind people's ears.
[ترجمه ترگمان]او می تواند سکه ها را از پشت گوش مردم بیرون بکشد
[ترجمه گوگل]او می توانست سکه ها را از گوش های مردم بیرون کند

6. How am I expected to conjure up a meal for six of his friends with almost nothing in the fridge?
[ترجمه ترگمان]از کجا انتظار داشتم برای شش تا از دوستانش با تقریبا هیچ چیز در یخچال غذا درست کنم؟
[ترجمه گوگل]چگونه می توان انتظار داشت که برای شش تن از دوستانش تقریبا هیچ چیز در یخچال نوشید؟

7. I can't simply conjure up the money out of thin air.
[ترجمه ترگمان]من نمی تونم به سادگی پول رو از هوای رقیق درست کنم
[ترجمه گوگل]من نمی توانم پول را از هوا نازک کنم

8. Her grandfather taught her to conjure.
[ترجمه ترگمان]پدربزرگش بهش یاد داد که جادو کنه
[ترجمه گوگل]پدربزرگش به او آموخت که به او احترام بگذارد

9. When we think of adventurers, many of us conjure up images of larger-than-life characters trekking to the North Pole.
[ترجمه ترگمان]وقتی در مورد ماجراجویان فکر می کنیم، بسیاری از ما تصاویری از شخصیت های زنده و بزرگ تر را یاد می گیریم که به قطب شمال سفر می کنند
[ترجمه گوگل]هنگامی که ما به ماجراجویان فکر می کنیم، بسیاری از ما تصاویری از کاراکترهای بزرگتر از زندگی را به قطب شمال هدایت می کنیم

10. Unfortunately, I can't just conjure up the money out of thin air!
[ترجمه ترگمان]متاسفانه، من نمی تونم پول رو از هوای رقیق درست کنم!
[ترجمه گوگل]متأسفانه من نمی توانم پول را از هوا نازک کنم!

11. What does the word "feminist" conjure up for you?
[ترجمه ترگمان]واژه \"فمینیستی\" برای شما چه معنایی دارد؟
[ترجمه گوگل]کلمه 'فمینیست' چه چیزی برای شما تعریف می کند؟

12. I conjure you most earnestly to reconsider your position.
[ترجمه ترگمان]من به شما اجازه می دهم که در موقعیت خود تجدید نظر کنید
[ترجمه گوگل]من شما را با احترام ترغیب می کنم تا موضع خود را بازبینی کنید

13. Dieting always seems to conjure up images of endless salads.
[ترجمه ترگمان]Dieting همیشه به نظر می رسد که تصاویری از سالاد بی پایانی را به نمایش می گذارد
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که رژیم غذایی تصاویری از سالاد های بی پایان ایجاد کند

14. He strained to conjure up her face and voice, but they had vanished.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد قیافه و صدایش را به خود جلب کند، اما ناپدید شده بود
[ترجمه گوگل]او به چهره و صدای او التماس کرد، اما از بین رفت

15. I cannot but conjure up the memories of the good old days.
[ترجمه ترگمان]خاطره روزه ای خوش قدیم را نمی توانم به یاد بیاورم
[ترجمه گوگل]من نمی توانم خاطرات روزهای خوب را تحقیر کنم

I conjure you to consider my case.

شما را (به مقدسات ) قسم می‌دهم که به کار من رسیدگی کنید.


He claims that he can conjure up spirits.

او ادعا می‌کند که می‌تواند ارواح را فرا بخواند.


The music conjured up many memories.

موسیقی خاطرات فراوانی را زنده کرد.


اصطلاحات

conjuring trick

چشم‌بندی، ترفند جادویی، حیله‌ی شعبده‌بازی


a name to conjure with

نام معروف و ذی نفوذ، آدم مهم و سرشناس


conjure up

1- (با چشم بندی یا سحر و جادو) احضار کردن


conjure up

2- به یاد آوردن، به خاطر خطور دادن


پیشنهاد کاربران

conjure verb
شعبده باری کردن
پدیدار کردن ، ظاهر کردن، رقم زدن

conjure up phrasal verb
به یادآوردن به فکر واداشتن
ظاهر کردن با شعبده

conjure noun
شعبده باز

احضار روح، فراخوانی ( شیاطین و اجنه و غیره ) - جادوگری، تردستی، شعبده بازی

تصویری را به ذهن آوردن

احضار روح

تداعی کردن

پدیدار کردن، به عرصه ظهور آوردن

قسم دادن ( به مقدسات )

ظاهر کردن

1.
To call ( an image ) to the mind
To bring to mind
To evoke


2.
( of a word, sound, smell, etc )
To cause someone to think of something

به یاد اوردن


کلمات دیگر: