کلمه جو
صفحه اصلی

bound to

پیشنهاد کاربران

( اصطلاح ) قصد داشتن، مصمم بودن برای چیزی یا انجام کاری

apt or likely to do something
certain to do sth

به احتمال زیاد
حتما
بدون شک / بی شک
باید
مجبور بودن/ مکلف بودن
I am bound to say باید بگم
She was bound to marry him مجبور بود ( مکلف بود ) با او ازدواج کند.

تقریباً قطعی است که . . .

ملزم/موظف/مقید به

بین احتمال و قطعیت،
Strong probability

Going to

وابسته بودن به . . .
نیازمند بودن به . . .

لاجرم

. . . که قرار است. . .
. . . که بناست. . .


کلمات دیگر: