فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: introduces, introducing, introduced
مشتقات: introducible (adj.), introducer (n.)
• (1) تعریف: to present (a person) to one or more people.
• مترادف: present
• مشابه: acquaint, announce
- Let me introduce you to my friends.
[ترجمه 🖤Ayda🖤] اجازه دهید شما را با دوستانم آشنا کنم
[ترجمه هستی] بیا تا به دوستانم معرفی ات کنم
[ترجمه محمد حیدری] بزار به دوستام معرفیت کنم
[ترجمه انا] بگذار به دوستانم معرفی ات بکنم
[ترجمه راضیه رضایی] اجازه بدهید شما را به دوستانم معرفی کنم
[ترجمه ترگمان] اجازه بدهید شما را به دوستانم معرفی کنم
[ترجمه گوگل] اجازه بدهید شما را به دوستانم معرفی کنم
- I'm sorry; I forgot to introduce myself.
[ترجمه کاوه رضایی] متاسفم. فراموش کردم خودم رو معرفی کنم
[ترجمه 🖤Ayda🖤] معذرت می خواهم ؛فراموش کردم خودم را معرفی کنم
[ترجمه محمد حیدری] عذر می خواهم; یادم رفت خودم رو معرفی کنم.
[ترجمه ترگمان] متاسفم؛ یادم رفت خودم را معرفی کنم
[ترجمه گوگل] متاسفم؛ من خودم را فراموش کردم
• (2) تعریف: to bring to one's notice or into one's experience.
• مترادف: advance, broach, offer, propose, suggest
• مشابه: advocate, disclose, expose, initiate, mention, present, promote, reveal, show, usher
- I'd like to introduce a new topic of discussion.
[ترجمه 🖤Ayda🖤] من دوست دارم که مبحث جدیدی برای گفت وگو بیان کنم
[ترجمه محمد حیدری] می خواهم موضوع جدید بحث رو معرفی کنم.
[ترجمه محمد حیدری] مایلم تا با موضوعی جدید از بحث آشناتون کنم.
[ترجمه ترگمان] من دوست دارم یک موضوع جدید بحث را معرفی کنم
[ترجمه گوگل] من می خواهم موضوع جدیدی از بحث را معرفی کنم
- My friends introduced classical music to me when I was in college.
[ترجمه 🖤Ayda🖤] زمانی که در کالج بودم دوستانم من را با موسیقی سبک کلاسیک آشنا کردند
[ترجمه محمد حیدری] وقتی تو دانشکده بودم دوستام موسیقی کلاسیک رو بهم معرفی کردن.
[ترجمه ترگمان] زمانی که در کالج بودم دوستانم موسیقی کلاسیک را به من معرفی کردند
[ترجمه گوگل] دوستان من وقتی من در کالج بودم موسیقی کلاسیک را به من معرفی کرد
- She introduced to the students some entirely new concepts.
[ترجمه ترگمان] او به دانشجویان برخی مفاهیم کاملا جدید را معرفی کرد
[ترجمه گوگل] او برخی از مفاهیم کاملا جدید را به دانشجویان معرفی کرد
• (3) تعریف: to bring into being for the first time.
• مترادف: begin, found, inaugurate, institute, launch, start
• متضاد: abrogate
• مشابه: create, establish, initiate, install, originate, pioneer, usher in
- The company is introducing an exciting new line of swimsuits.
[ترجمه ترگمان] این شرکت در حال معرفی یک خط جدید هیجان انگیز از swimsuits است
[ترجمه گوگل] این شرکت خط جدید هیجان انگیز لباس شنا را معرفی می کند
- Congress has just introduced a new bill to fight crime.
[ترجمه ترگمان] کنگره تازه لایحه جدیدی را برای مبارزه با جرائم مطرح کرده است
[ترجمه گوگل] کنگره لایحه جدیدی را برای مبارزه با جرم معرفی کرده است
• (4) تعریف: to preface or begin.
• مترادف: begin, kick off, open, preface, start
• مشابه: commence, lead off, prelude, prologue
- A reggae band introduces the show.
[ترجمه ترگمان] یک گروه موسیقی رگی این نمایش را معرفی می کند
[ترجمه گوگل] گروه رگگایی این نمایش را معرفی می کند
• (5) تعریف: to bring to public notice.
• مترادف: announce, herald, present, proclaim
• متضاد: withdraw
• مشابه: disclose, harbinger, reveal, unveil
- At the town meeting, the mayor introduced his plan for reviving downtown business.
[ترجمه ترگمان] در جلسه شهر، شهردار نقشه خود برای احیای تجارت در مرکز شهر را مطرح کرد
[ترجمه گوگل] در جلسه شهر، شهردار طرح خود را برای احیای کسب و کار در مرکز شهر معرفی کرد
• (6) تعریف: to insert or put into.
• مترادف: insert, inset, intercalate, interpolate, interpose
• متضاد: abstract
• مشابه: add, embed, enter, implant, inject, insinuate, integrate, put
- The settlers introduced new plant species to the region.
[ترجمه ترگمان] مهاجران گونه های گیاهی جدیدی را به این منطقه معرفی کردند
[ترجمه گوگل] مهاجران گونه های جدید گیاهی را به منطقه معرفی کردند