کلمه جو
صفحه اصلی

hustle


معنی : شتاب، فشار، تکان، زور، هل دادن، فشار دادن، پیش بردن، تکان دادن، گول زدن، فریفتن، بزور وادار کردن
معانی دیگر : با خشونت (با کسی) رفتار کردن، کنار زدن، (با فشار) عقب زدن، تنه زدن، (با خشونت) وادار کردن، کشان کشان بردن، دست به یخه شدن، (عامیانه) شتاباندن، تعجیل کردن، وادار به عجله کردن، (خودمانی) کلاه (سر کسی) گذاشتن، (با دغلکاری و اصرار) کسی را تیغ زدن، به کسی انداختن، به کسی قالب کردن، کلاشی کردن، (از میان جمعیت با فشار) رد شدن، با عجله گذشتن، (عامیانه) با سرعت و حرارت کار کردن، هم ور آمدن، کار تند و پراشتیاق، جنب و جوش، بشکولیدن، خیزیدن، دوندگی کردن، جان فشانی کردن، (خودمانی) فاحشگی کردن، جندگی کردن (به ویژه با جلب مشتری در خیابان ها)، کش و واکش، دست به یقه شدن، (خودمانی) تکاپو (به ویژه توام با نادرستی)، تلاش معاش (با دغلکاری)، عجله

انگلیسی به فارسی

فشار، تکان، شتاب، زور، فشار دادن، گول زدن، هل دادن، بزور وادار کردن، تکان دادن، فریفتن، پیش بردن


هل دادن، فشار دادن، تکان دادن، بزور وادار کردن،پیش بردن، فریفتن، گول زدن، تکان، شتاب، عجله، فشار، زور


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: hustles, hustling, hustled
(1) تعریف: to work or go swiftly or vigorously.
مترادف: hasten, hurry, rush, speed
مشابه: bustle, hump, make haste, run, scramble, scurry

- They hustled to finish the task on time.
[ترجمه ترگمان] آن ها عجله کردند تا کار را به موقع تمام کنند
[ترجمه گوگل] آنها بر این اعتقاد بودند که وظیفه را به موقع انجام دهند

(2) تعریف: to push, shove, or jostle.
مترادف: jostle, push, shove
مشابه: elbow, nudge, press

- They hustled their way to the front of the line.
[ترجمه ترگمان] به سمت جلو صف راه افتادند
[ترجمه گوگل] آنها راه خود را به جلو خط راه انداختند

(3) تعریف: (informal) to aggressively pursue profits.
مشابه: jostle, scramble

- We have to hustle if we're going to outsell our competitors.
[ترجمه ترگمان] اگر قرار باشد رقبای خود را outsell کنیم باید عجله کنیم
[ترجمه گوگل] اگر قصد فروش رقبای خود را داشته باشیم، باید آن را خراب کنیم
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to force or help (someone) to move rapidly from, into, through, or toward a place.
مترادف: push
مشابه: bundle, hasten, rush, shove, urge

- The owner of the bar hustled the troublemaker out the door.
[ترجمه ترگمان] صاحب میخانه از در بیرون رفت
[ترجمه گوگل] صاحب این نوار، ناخوشایند را از درب بیرون آورد
- Secret service officers hustled the diplomat through the crowd.
[ترجمه ترگمان] افسران سرویس مخفی از میان جمعیت، دیپلمات را تعقیب می کردند
[ترجمه گوگل] افسران سرویس مخفی از طریق جمعیت، دیپلمات را برانگیختند

(2) تعریف: to push or prod roughly, esp. so as to hurry (someone).
مترادف: hurry, prod, push
مشابه: goad, rush, shove

- The police hustled the suspect into the patrol car.
[ترجمه ترگمان] پلیس این مظنون را به اتومبیل گشتی زد
[ترجمه گوگل] پلیس این مظنون را به ماشین گشت زد

(3) تعریف: (informal) to induce (someone) by high-pressure methods to do or buy something.
مترادف: high-pressure, push
مشابه: pressure

- How did they hustle you into investing your money in such a scheme?
[ترجمه ترگمان] چطور شد که شما پول خود را در چنین طرحی سرمایه گذاری کردید؟
[ترجمه گوگل] چگونه آنها را به سرمایه گذاری پول خود در چنین طرح تردید کردید؟

(4) تعریف: (informal) to try to sell (something) by high-pressure methods.
مترادف: push
مشابه: hawk, sell

- They found him hustling watches on a street corner downtown.
[ترجمه ترگمان] او را پیدا کردند که در گوشه خیابان به کمین نشسته اند
[ترجمه گوگل] آنها متوجه شدند که او ساعتها در مرکز شهر خیابان قرار دارد
اسم ( noun )
(1) تعریف: rapid, busy, or vigorous activity.
مترادف: activity, bustle
مشابه: flutter, hubbub, hurry-scurry, scurry, stir

- They enjoy the hustle of the marketplace.
[ترجمه ترگمان] آن ها از شلوغی بازار لذت می برند
[ترجمه گوگل] آنها از مواجهه بازار لذت می برند
- We were happy to leave the hustle of the city behind.
[ترجمه ترگمان] ما خوشحال بودیم که ترک شهر را پشت سر بگذاریم
[ترجمه گوگل] ما خوشحال شدیم که پشت سر این شهر را ترک کنیم

(2) تعریف: an aggressively competitive endeavor.
مشابه: business, endeavor, enterprise

- Getting this account was quite a hustle.
[ترجمه ترگمان] این حساب بسیار شلوغ بود
[ترجمه گوگل] گرفتن این حساب کاملا شلوغ بود

(3) تعریف: a disco style dance originally popular in the U.S. in the 1970s.

- The bride and groom joined in with the others to do the hustle.
[ترجمه ترگمان] عروس و داماد با دیگران پیوستند تا با عجله این کار را انجام دهند
[ترجمه گوگل] عروس و داماد با دیگران همکاری می کنند تا این فشار را انجام دهند

• activity, tumult, bustle
work quickly; push, shove, prod; act aggressively (especially in business); work as a prostitute (slang)
if you hustle someone, you try to hurry them into doing something, for example by talking persuasively to them, or by pulling or pushing them.
if you hustle, you try very hard, perhaps by using dishonest or devious means, to get something such as money or promises from someone; used in american english.

مترادف و متضاد

شتاب (اسم)
hurry, pelt, acceleration, haste, speed, velocity, precipitation, dispatch, hustle, expedience, expediency, tilt

فشار (اسم)
compression, rush, stress, tension, violence, hustle, constraint, pressure, oppression, thrust, push, press, pressing, squeeze, discharge head, vim, enforcement, impressure, inrush, squeeze play

تکان (اسم)
stroke, move, movement, motion, hustle, shake, shock, rock, wag, jerk, jostle, jar, convulsion, tremor, jolt, tremour

زور (اسم)
strength, might, energy, force, violence, power, vivacity, hustle, zing, strain, vigor, pressure, thrust, push, dint, tuck, zip, vim, stunt, vis

هل دادن (فعل)
jog, hitch, hustle, shoulder, haul, poach, push, shove, poke

فشار دادن (فعل)
hustle, push, press, squeeze, trample

پیش بردن (فعل)
encourage, advance, carry out, further, expedite, hustle

تکان دادن (فعل)
agitate, twiddle, stir, move, hitch, hustle, shake, flick, wiggle, budge, shock, startle, impulse, pulsate, wag, shag, jar, concuss, convulse, jolt, jounce, shrug off

گول زدن (فعل)
renege, con, fool, cheat, gyp, hustle, dodge, rig, bamboozle, outwit, deceive, defraud, dupe, cajole, hoax, gouge, befool, beguile, entrap, gull, gum, hocus, rogue, gaff, swindle, thimblerig, chouse, jockey, finagle, fob, wheedle

فریفتن (فعل)
fudge, cheat, hustle, wile, lure, decoy, charm, inveigle, entice, deceive, bewitch, delude, enchant, seduce, skunk, captivate, diddle, tempt, euchre, fob, jilt, mesmerize

بزور وادار کردن (فعل)
hustle, coerce

hurry; work hurriedly


Synonyms: apply oneself, be conscientious, bulldoze, bustle, elbow, fly, force, haste, hasten, hotfoot, impel, jog, press, push, race, rush, shove, speed, thrust, use elbow grease


Antonyms: dally, delay, procrastinate, slow, wait


جملات نمونه

1. hustle a little, the guests are arriving!
یک خورده جم بخور،مهمان ها دارند می آیند!

2. hustle and fetch furs . . .
خیزید و خز آرید . . .

3. the hustle and bustle of the big city
شلوغی و سروصدای شهر بزرگ

4. to hustle a rowdy customer out of a bar
مشتری مزاحم و دعوایی را از میخانه بیرون انداختن

5. he tried to hustle me into buying his old car
او سعی کرد با اصرار ماشین قراضه ی خود را به من قالب کند.

6. i don't like the hustle and bustle of the bazaar
از شلوغی و همهمه ی بازار خوشم نمی آید.

7. he wished to be away from the hustle and jostle of the bazaar
او آرزو می کرد که از سر و صدا و ازدحام بازار به دور باشد.

8. You have to hustle further if you want to finish it.
[ترجمه ترگمان]اگه می خو ای تمومش کنی باید عجله کنی
[ترجمه گوگل]اگر میخواهید آن را تمام کنید، باید بیشتر تلاش کنید

9. I hate all the hustle of Saturday shopping.
[ترجمه ترگمان]من از شلوغی خرید روز شنبه متنفرم
[ترجمه گوگل]من از همه سختی های روز شنبه بیزارم

10. Shell Cottage provides the perfect retreat from the hustle and bustle of London.
[ترجمه ترگمان]کلبه پوسته خروج کامل از شلوغی و شلوغی لندن را فراهم می کند
[ترجمه گوگل]کلبه کلبه عقب رفتن کامل از شلوغی و شلوغی لندن را فراهم می کند

11. Jenny was exhausted by the hustle of city life.
[ترجمه ترگمان]جنی از شلوغی زندگی شهری خسته شده بود
[ترجمه گوگل]جنی با خشونت زندگی شهرانه خسته شد

12. He said he had to hustle to support his family.
[ترجمه ترگمان]او گفت که باید عجله کند تا خانواده اش را حمایت کند
[ترجمه گوگل]او گفت که باید از خانواده اش حمایت کند

13. You'll have to hustle if you're to get home for supper.
[ترجمه ترگمان]اگر قرار است برای شام به خانه بروی، باید عجله کنی
[ترجمه گوگل]اگر می خواهید برای شام به خانه برسید، مجبور خواهید شد آن را بپوشانید

14. We have to hustle the preparations for a summit meeting between the USA and China.
[ترجمه ترگمان]ما باید تدارکات برای نشست سران بین آمریکا و چین را به خطر بیندازیم
[ترجمه گوگل]ما باید آمادگی برای یک نشست سران قوا را بین ایالات متحده و چین متمرکز کنیم

15. We need to hustle if we're going to make this flight.
[ترجمه ترگمان]اگر می خواهیم این پرواز را انجام دهیم باید عجله کنیم
[ترجمه گوگل]اگر این پرواز را انجام می دهیم، باید به آن بپردازیم

16. I was tired of the hustle and bustle of New York.
[ترجمه ترگمان]از زور و شلوغی نیویورک خسته شده بودم
[ترجمه گوگل]از خستگی و خستگی از نیویورک خسته شدم

17. Also, the pressure on ministers to hustle along with the removal of lead may subside after a general election.
[ترجمه ترگمان]هم چنین فشار بر وزرا برای عجله همراه با حذف سرب ممکن است بعد از انتخابات عمومی فروکش کند
[ترجمه گوگل]همچنین فشار بر وزیران برای جلوگیری از تشدید فشار همراه با حذف سرب ممکن است بعد از انتخابات عمومی فروکش کند

to hustle a rowdy customer out of a bar

مشتری مزاحم و دعوایی را از میخانه بیرون انداختن


The thief was hustled into a taxi.

دزد را کشان‌کشان به داخل تاکسی بردند.


She was hustled into marrying a man she did not like.

باعجله او را وادار به ازدواج با مردی کردند که از او خوشش نمی‌آمد.


He tried to hustle me into buying his old car.

او سعی کرد با اصرار ماشین‌قراضه‌ی خود را به من قالب کند.


He kept hustling his friends for money.

او مدام برای پول دوستانش را تیغ می‌زد.


He hustled school boys out of their lunch money with phony dice.

با تاس‌های تقلبی پول ناهار شاگرد مدرسه‌ها را می‌برد.


I lifted the baby and hustled through the crowd.

بچه را بلند کردم و با فشار از میان مردم رد شدم.


Curious crowds hustled to the scene of the crime.

انبوه مردم کنجکاو با فشار و ازدحام به محل جنایت روی آوردند.


hustle a little, the guests are arriving!

یک خورده جم بخور، مهمان‌ها دارند می‌آیند!


Hustling workers finished the bridge in a week.

کارگران پرکار پل را ظرف یک هفته تمام کردند.


hustle and fetch furs ...

خیزید و خز آرید ...


I don't like the hustle and bustle of the Bazaar.

از شلوغی و همهمه‌ی بازار خوشم نمی‌آید.


اصطلاحات

hustle-bustle

جنب‌وجوش، پرکاری و حرارت، شوروغوغا


پیشنهاد کاربران

بازی هوشمندانه

صفت برای افراد:متقلب کلاهبردار. شیاد

خلاف

جنب و جوش . شور و غوغا


از هر راهی پول در آوردن، تجارت، تجارت غیرقانونی و فروش مواد واینجو چیزها

نیرنگ ، نیرنگ بازی ، فریب

حقه بازی ، دغلکاری

اخاذی

۱ - بدو بدو - جنب و جوش، قاچا قاچ ( ترکی )
hustle and bustle
۲ - کلاهبرداری، تلکه کردن
By that elaborate scum they were trying to hustlee the elderly
۳ - بزور کسی را وادار به کاری کردن
• She grabbed the reporter and hustled him out the door
• The police hustled away news crews and asked the young demonstrators to stop holding signs
. or filming videos
۴ - شغل جانبی در اصطلاح side hustle
?Is that side hustle a business or a hobby

سخت کوش

سر کسی شیره مالیدن

شیادی

زحمت کشیدن


کلمات دیگر: