(adjective) تربیت نشده، تادیب نشده، بی انتظام
undisciplined
(adjective) تربیت نشده، تادیب نشده، بی انتظام
انگلیسی به فارسی
تربیت نشده،تادیب نشده،بی انتظام
بی نظم
انگلیسی به انگلیسی
صفت ( adjective )
• : تعریف: combined form of disciplined.
• متضاد: disciplined
• مشابه: obstreperous, wild
• متضاد: disciplined
• مشابه: obstreperous, wild
• not disciplined, lacking discipline, untrained
someone who is undisciplined behaves badly, with a lack of self-control.
someone who is undisciplined behaves badly, with a lack of self-control.
مترادف و متضاد
uncontrolled
Synonyms: defiant, disorderly, headstrong, inconsistent, insubordinate, lacking self-control, mischievous, naughty, noncompliant, ungoverned, unrestrained, unruly, untrained, wayward
جملات نمونه
1. Teachers often view youth workers as undisciplined and ineffectual.
[ترجمه ترگمان]معلمان اغلب کارگران جوان را بی نظم و ineffectual می بینند
[ترجمه گوگل]معلمان اغلب کارگران جوان را به عنوان بی رحم و بی اثر در نظر می گیرند
[ترجمه گوگل]معلمان اغلب کارگران جوان را به عنوان بی رحم و بی اثر در نظر می گیرند
2. His talent is raw and undisciplined.
[ترجمه ترگمان]استعداد او خام و بی نظم است
[ترجمه گوگل]استعداد او خام و بی نظم است
[ترجمه گوگل]استعداد او خام و بی نظم است
3. He condemned what he saw as undisciplined adventurism.
[ترجمه ترگمان]اون کاری رو کرد که به عنوان \"adventurism بی ملاحظه\" دیده بود
[ترجمه گوگل]او محکومیت آنچه را که او را به عنوان ماجراجویی بی رحم دید
[ترجمه گوگل]او محکومیت آنچه را که او را به عنوان ماجراجویی بی رحم دید
4. But we had an untrained and undisciplined group, with too many leaders, and things started to break down.
[ترجمه ترگمان]اما ما یک گروه آموزش ندیده و بی نظم، با رهبران بسیاری داشتیم و همه چیز شروع به تجزیه و تحلیل کرد
[ترجمه گوگل]اما ما یک گروه غیرمتمرکز و بی نظم داشتیم، با رهبران بیش از حد بسیاری، و همه چیز شروع به شکستن
[ترجمه گوگل]اما ما یک گروه غیرمتمرکز و بی نظم داشتیم، با رهبران بیش از حد بسیاری، و همه چیز شروع به شکستن
5. She was rude, untidy, undisciplined, unfettered and anarchic, and he loved it.
[ترجمه ترگمان]او خشن، بی نظم و بی نظم و unfettered و anarchic بود و از آن خوشش می آمد
[ترجمه گوگل]او بی ادب، بی روح، بی نظم، بی نظیر و انارشی بود، و او را دوست داشت
[ترجمه گوگل]او بی ادب، بی روح، بی نظم، بی نظیر و انارشی بود، و او را دوست داشت
6. His colleagues told him he was an undisciplined, violent and thoroughly unsavoury character.
[ترجمه ترگمان]همکارانش به او گفتند که او یک شخصیت undisciplined، خشن و کاملا unsavoury است
[ترجمه گوگل]همکاران او به او گفتند که او شخصیت بی رحم، خشونت آمیز و کاملا ناراحت کننده است
[ترجمه گوگل]همکاران او به او گفتند که او شخصیت بی رحم، خشونت آمیز و کاملا ناراحت کننده است
7. The pair of them were wild, undisciplined creatures.
[ترجمه ترگمان]هر دو موجود وحشی و بی تربیت بودند
[ترجمه گوگل]جفت آنها موجودات وحشی و ناسازگار بود
[ترجمه گوگل]جفت آنها موجودات وحشی و ناسازگار بود
8. Apart from the undisciplined piles in front of Nigel, the books were in orderly rows arranged according to subject.
[ترجمه ترگمان]به غیر از the undisciplined در جلو نی گل، کتاب ها مرتب و منظم چیده شده بودند
[ترجمه گوگل]به غیر از شمعهای ناسازگار در جلوی نایجل، این کتابها به ترتیب ردیف مرتب شده بودند بر اساس موضوع
[ترجمه گوگل]به غیر از شمعهای ناسازگار در جلوی نایجل، این کتابها به ترتیب ردیف مرتب شده بودند بر اساس موضوع
9. You will pay for your improvident undisciplined behavior.
[ترجمه ترگمان]شما تاوان آن رفتار undisciplined را خواهید داد
[ترجمه گوگل]شما برای رفتار بد رفتار ناپذیر خود را پرداخت خواهید کرد
[ترجمه گوگل]شما برای رفتار بد رفتار ناپذیر خود را پرداخت خواهید کرد
10. I'm lazy, undisciplined, and spend more time with my children and friends than I do writing.
[ترجمه ترگمان]من تنبل، بی نظم هستم و زمان بیشتری را با فرزندان و دوستانم در مقایسه با نوشتن می گذرانم
[ترجمه گوگل]من تنبل، ریاکار نیستم و زمان بیشتری را با فرزندان و دوستانم سپری می کنم تا اینکه نوشتن کنم
[ترجمه گوگل]من تنبل، ریاکار نیستم و زمان بیشتری را با فرزندان و دوستانم سپری می کنم تا اینکه نوشتن کنم
11. We live in an undisciplined world.
[ترجمه ترگمان]ما تو یه دنیای بی تربیت زندگی می کنیم
[ترجمه گوگل]ما در یک دنیای ناامن زندگی می کنیم
[ترجمه گوگل]ما در یک دنیای ناامن زندگی می کنیم
12. Young Monks are an undisciplined lot.
[ترجمه ترگمان]مان کس یانگ خیلی undisciplined
[ترجمه گوگل]راهبان جوان چندین رشته نیستند
[ترجمه گوگل]راهبان جوان چندین رشته نیستند
13. He was undisciplined, a perpetual rebel, even as an actor.
[ترجمه ترگمان]او یک شورشی دائمی بود، حتی به عنوان یک هنرپیشه
[ترجمه گوگل]او به عنوان یک بازیگر به تنهایی، شورشی دائمی بود
[ترجمه گوگل]او به عنوان یک بازیگر به تنهایی، شورشی دائمی بود
14. Don't form an undisciplined way of life.
[ترجمه ترگمان]یه راه بی تربیت برای زندگی ایجاد نکن
[ترجمه گوگل]یک شیوه ناسازگار زندگی را شکل ندهید
[ترجمه گوگل]یک شیوه ناسازگار زندگی را شکل ندهید
پیشنهاد کاربران
بی نظم و بی انظباط
lacking in discipline; uncontrolled in behaviour or manner
unruly
disobedient
naughty
uncontrollable
wild
unruly
disobedient
naughty
uncontrollable
wild
کلمات دیگر: