کلمه جو
صفحه اصلی

put off


معنی : تاخیر کردن، عقب انداختن، معوق گذاردن، از سر باز کردن، سردواندن، ببعد موکول کردن
معانی دیگر : 1- به بعد موکول کردن، عقب انداختن 2- دور انداختن 3- احتراز کردن، گوش به نشنید زدن 4- برزخ کردن، ناراحت کردن، متالم کردن، طفره، بهانه، عذر، تعویق، انصراف، طفره رفتن

انگلیسی به فارسی

معوق گذاردن


تاخیر کردن، عقب انداختن


حواس کسی را پرت کردن، ناراحت کردن


از دست دادن علاقه و شوق


باز کردن، از سر باز کردن، تاخیر کردن، ببعد موکول کردن، معوق گذاردن، سردواندن، عقب انداختن


انگلیسی به انگلیسی

عبارت ( phrase )
(1) تعریف: to delay.
مترادف: defer, delay, postpone

- I know I have to go to the dentist, but I keep putting it off.
[ترجمه محمد امین عظیم زادگان] من می دانم که من باید به دندانپزشک مراجعه کنم اما من آن را به تعویق می اندازم
[ترجمه iahmadrezam] من میدونم که باید دندانپزشکی برم، اما همچنان به تعویقش میندازم ( عقبش میندازم )
[ترجمه بیژن] میدونم لازمه که دندانپزشکی برم اما مدام عقب میندازمش
[ترجمه ترگمان] ، میدونم که باید برم دندون پزشکی ولی همش رو خاموش می کنم
[ترجمه گوگل] من می دانم که من باید به دندانپزشک مراجعه کنم، اما من آن را خاموش می کنم
- Don't put off writing that letter; get started on it now.
[ترجمه Arash hz] نوشتن آن نامه را به تعویق ننداز, همین حالا شروع به نوشتن کن.
[ترجمه ترگمان] این نامه را ننویس، حالا شروع کن
[ترجمه گوگل] این نامه را نوشتن نکنید؛ در حال حاضر شروع به کار کن
- Let's put off the meeting until next month.
[ترجمه Miss karimi] بیایید جلسه را به ماه آینده موکول کنیم.
[ترجمه iahmadrezam] بیایید جلسه رو تا ماه بعد عقب بندازیم.
[ترجمه ترگمان] اجازه بدهید جلسه را تا ماه بعد موکول کنیم
[ترجمه گوگل] بیایید جلسه را تا ماه آینده سپری کنیم

(2) تعریف: to cause someone to turn away; repel; discourage.
متضاد: allure, attract, encourage

- I was going to try some of that cheese, but the smell put me off.
[ترجمه Miss Karimi] من قصد دارم برخی از این پنیر را امتحان کنم، اما بو مرا منصرف کرد.
[ترجمه iahmadrezam] میخواستم مقداری از اون پنیر رو امتحان کنم، ولی بوش منو منصرف کرد.
[ترجمه ترگمان] می خواستم کمی از آن پنیر را امتحان کنم، اما بویش مرا خاموش کرد
[ترجمه گوگل] من قصد دارم برخی از این پنیر را امتحان کنم، اما بوی من را ترک کرد
- She wanted to study French, but the old-fashioned approach of the teacher put her off.
[ترجمه Miss Karimi] او می خواست فرانسه بخواند اما روش قدیمی مدرس او را منصرف کرد.
[ترجمه ترگمان] می خواست به زبان فرانسه درس بخواند، اما روش قدیمی معلم او را اخراج کرد
[ترجمه گوگل] او می خواست فرانسه را بخواند اما رویکرد قدیمی مدرس او را ترک کرد
- There is something about him that puts me off.
[ترجمه Atefeh] چیزی در مورد او هست که من رو ناراحت می کند.
[ترجمه ترگمان] یه چیزی در مورد اون هست که من رو لو میده
[ترجمه گوگل] چیزی در مورد او وجود دارد که من را خاموش می کند

• postpone; take off clothing (archaic); disgust, repulse; deter

مترادف و متضاد

تاخیر کردن (فعل)
postpone, lag, linger, blench, delay, dally, defer, put off, retard, put over, tarry, stick around, loiter

عقب انداختن (فعل)
postpone, delay, defer, put off

معوق گذاردن (فعل)
suspend, postpone, delay, put off

از سر باز کردن (فعل)
evade, put off, put over

سردواندن (فعل)
gammon, muff, put off, goof off

به بعد موکول کردن (فعل)
put off, shelve

defer, delay


Synonyms: adjourn, dally, dawdle, dillydally, drag one’s feet, hold off, hold over, lag, lay over, linger, loiter, poke, postpone, prorogue, put back, reschedule, retard, shelve, stay, suspend, tarry, trail


Antonyms: accomplish, achieve, carry out, do, succeed


Procrastinate


Distract; to disturb the concentration of


Cause to dislike; to discourage (from doing)


جملات نمونه

1. Don’t put off what you can do today till tomorrow.
[ترجمه Hossein kishani] کار امروزت را به فردا نسپار
[ترجمه ترگمان]کاری که امروز می تونی انجام بدی رو کنار نذار تا فردا
[ترجمه گوگل]امروز روز تا فردا کاری را انجام ندهید

2. Never put off till tomorrow what can [may] be done today.
[ترجمه ترگمان]تا فردا کاری را که ممکن است امروز انجام شود موکول نکنید
[ترجمه گوگل]تا فردا هرگز نباید روزی چه کارهایی انجام شود

3. Never put off until tomorrow what you can do today.
[ترجمه ترگمان]تا فردا کاری که از دستت بر میاد رو انجام نده
[ترجمه گوگل]هرگز تا فردا هر کاری را که امروز می توانید انجام دهید را کنار بگذارید

4. Never put off till tomorrow what may be done today.
[ترجمه ترگمان]این کار را تا فردا انجام نده، امروز چه کار باید کرد
[ترجمه گوگل]تا فردا هرگز تا امروز چه چیزی را انجام می دهی

5. Never put off till tomorrow what you can do today.
[ترجمه ترگمان]تا فردا کاری که از دستت بر میاد رو انجام نده
[ترجمه گوگل]تا فردا هرگز چیزی را که امروز می توانید انجام دهید را کنار بگذارید

6. Don’t put off till tomorrow what should be done today.
[ترجمه ترگمان]تا فردا کاری را که باید امروز انجام شود موکول نکنید
[ترجمه گوگل]تا فردا نباید روزه بگیرد

7. Never put off what you can do today until tomorrow.
[ترجمه ترگمان] تا فردا کاری که میتونی بکنی رو خاموش نکن
[ترجمه گوگل]هرگز چیزی را که امروز می توانید تا فردا انجام دهید، نگذارید

8. People are put off by his strident voice.
[ترجمه ترگمان]صدای گوش خراش مردم بلند شد
[ترجمه گوگل]مردم با صدای جدی خود را کنار گذاشته اند

9. Women who put off having a baby often make the best mothers.
[ترجمه قاسم] دوستان کسی معنی دقیق این جمله را می تونه بنویسه ؟
[ترجمه Ehsan] زنانی که بچه دار شدن را به تعویق می اندازند اغلب مادرهای عالی می شوند.
[ترجمه ترگمان]زنانی که بچه دار می شوند اغلب بهترین مادران را می سازند
[ترجمه گوگل]زنان اغلب مادران را ترجیح می دهند

10. Never put off until tomorrow what may be done today.
[ترجمه ترگمان]تا فردا کاری را که ممکن است امروز انجام شود به تعویق نیندازید
[ترجمه گوگل]هرگز تا فردا هر روز کاری را انجام دهید

11. Never put off the work till tomorrow what you can put off today.
[ترجمه ترگمان]تا فردا کاری که می تونی بکنی رو خاموش نکن
[ترجمه گوگل]هرگز کاری را تا فردا انجام ندهید که امروز می توانید آن را کنار بگذارید

12. Mr Bint has a propensity to put off decisions to the last minute.
[ترجمه ترگمان]آقای بنت میل دارد در دقیقه آخر تصمیم بگیرد
[ترجمه گوگل]آقای بنت تمایل دارد تا تصمیمات را به آخرین لحظه برساند

13. Don't be put off by his physical appearance .
[ترجمه ترگمان]با ظاهر فیزیکی او دست نزن
[ترجمه گوگل]ظاهر فیزیکی خود را از دست ندهید

14. Some students are put off studying his work because of the ornate language of the poetry.
[ترجمه ترگمان]برخی از دانش آموزان به دلیل زبان آراسته شعر، مشغول مطالعه آثار او هستند
[ترجمه گوگل]بعضی از دانش آموزان به علت زبان غریزی از شعر، کار خود را از دست می دهند

15. Many applicants for the grant are put off by the maze of regulations and conditions.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از متقاضیان این کمک بلاعوض به وسیله پیچ وخم مقررات و شرایط حذف شده اند
[ترجمه گوگل]بسیاری از متقاضیان اعطای مجوز توسط پیچ و خم مقررات و شرایط است

پیشنهاد کاربران

ممانعت یا متقاعد کردن کسی از انجام کاری ( v )

رای کسی را زدن - منصرف کردن

put of= postpone

His constant question put me off. [make me angry/annoyed]

پیچاندن کسی، طفره رفتن از قرار با کسی.

put someone off
cancel or postpone an appointment with someone. یک قرار ملاقات با کسی را لغو یا به تعویق اندازد.
"he'd put off Martin until nine o'clock"

cause someone to lose interest or enthusiasm. کسی که علاقه یا شور و شوق را از دست بدهد.
"she wanted to be a nurse, but the thought of night shifts put her off"

cause someone to feel dislike or distrust. باعث شود کسی احساس ناراحتی یا بی اعتمادی داشته باشد
"she had a coldness that just put me off"

distract someone. منحرف کردن کسی
"don't put me off—I'm trying to concentrate"

delay sth عقب انداختن چیزی*ب تاخیر انداختن

تمرکز کسی را بر هم زدن
Stop laughing! You will put her off

Do it right now

توی ذوق کسی زدن

دست به سر کردن کسی

the accident pet me off driving تصادفه دلمو از رانندگی کردن زد
دل زدگی . دل رو زدن

دست دست کردن

به تعویق انداختن

در امان ماندن

کنار گذاشتن

Make someone not want or like something

مثال :
She wanted to be a nurse, but the thought of night shifts put her off
میخواست پرستار بشه ، اما فکر شیف شب اون رو منصرف کرد ، یا کاری کرد که منصرف بشه ، یا دلش رو زد.


@لَنگویچ

Women who put off having a baby often make the best mothers.
دوستان کسی هست معنی دقیق جمله را بنویسه ؟

امروز و فردا کردن، اهمال کار کردن

زن کسی که به تاخیر می اندازد داشتن کودک را معمولا میخواهد درست کنه مادر های خوب
جمله بی معنایی است

به تاخیر انداختن

۱ - موکول کردن، به تاخیر انداختن، به تعویق انداختن
The match has been put off until tomorrow because of bad weather.
۲ - دلزده کردن، دلسرد کردن
Don’t let the restaurant’s decor put you off – the food is really good
۳ - لفتش دادن، کشش دادن
When he calls, put him off as long as you can.
۴ - تمرکز کسی را بهم ریختن
It puts me off when you watch me all the time.
۵ - پیاده کردن
I’ll put you off at the supermarket.


Women who put off having a baby often make the best mothers.
زنانی که بچه داشتن را به تاخیر می اندازند، بهترین مادران خواهند شد !
البته اگه بعدا بچه دار بشن؟!!!!

سایتتون خیلی خوب شده ولی بازم پر از تبلیغاته. تو رو به اونی دینی که ندارید تبلیغاتش رو کم کنید.

Women who put off having a baby often make the best mothers
اینجا put off به معنای به تعویق انداختن نیست معنای دیگه put off است ، از بوی چیزی بد اومدن

معمولا زنانی که از بوی بچه هم بدشون می اومد بهترین مادرها میشن

Put off
A bad taste or a bad smell .
cause to feel intense dislike or distaste
از مزه یا بوی چیزی بد اومدن


کلمات دیگر: