(verb transitive) انجام دادن، تکمیل کردن، تمام کردن، برآوردن، واقعیت دادن
fulfilled
(verb transitive) انجام دادن، تکمیل کردن، تمام کردن، برآوردن، واقعیت دادن
انگلیسی به فارسی
برآورده شد، انجام دادن، براوردن، عملی کردن، تکمیل کردن، تمام کردن، واقعیت دادن
انگلیسی به انگلیسی
• accomplished; completed; carried out, performed
جملات نمونه
1. his prophecies were all fulfilled
پیش گویی های او همه درست درآمد.
2. their expectations were not fulfilled
انتظارات آنها برآورده نشد.
3. your commands shall be fulfilled
فرمان های شما اطاعت خواهد شد.
4. without collaboration this task will not be fulfilled
بدون همکاری این کار انجام پذیر نیست.
5. the prophecy of the blind old man was fulfilled
پیش بینی پیرمرد کور درست درآمد.
6. He amply fulfilled the weight of expectation that they had placed on him.
[ترجمه ترگمان]با کمال میل به این نتیجه رسید که آن ها را به او داده اند
[ترجمه گوگل]او به اندازه کافی وزن انتظار را که بر او گذاشته بود، به دست آورد
[ترجمه گوگل]او به اندازه کافی وزن انتظار را که بر او گذاشته بود، به دست آورد
7. The doctor's instructions must be fulfilled exactly.
[ترجمه ترگمان]دستور پزشک باید دقیقا تحقق یابد
[ترجمه گوگل]دستورالعمل پزشک باید دقیقا انجام شود
[ترجمه گوگل]دستورالعمل پزشک باید دقیقا انجام شود
8. She fulfilled her ambition to become the first woman to run the 000 metres in under 30 minutes.
[ترجمه ترگمان]او آرزوی خود را برای تبدیل شدن به اولین زنی که در عرض ۳۰ دقیقه موفق به اجرای ۱،۰۰۰ متر شد، انجام داد
[ترجمه گوگل]او قصد خود را برای تبدیل شدن به اولین زن برای اجرای 000 متر در کمتر از 30 دقیقه انجام داد
[ترجمه گوگل]او قصد خود را برای تبدیل شدن به اولین زن برای اجرای 000 متر در کمتر از 30 دقیقه انجام داد
9. He has fulfilled the orders that I gave him.
[ترجمه سیاوش] دستوراتی را که به او دادم انجام داده است.
[ترجمه ترگمان]او به من دستور داده بود که به او دستور دهم[ترجمه گوگل]او دستوراتی را که من به او دادم انجام داده ام
10. When Stephen grew up,he fulfilled his hopes and became a doctor.
[ترجمه ترگمان]هنگامی که استفان بزرگ شد، او امیدهای خود را برآورده کرد و به یک پزشک تبدیل شد
[ترجمه گوگل]هنگامی که استفن بزرگ شد، او امید خود را به انجام رساند و به دکتر تبدیل شد
[ترجمه گوگل]هنگامی که استفن بزرگ شد، او امید خود را به انجام رساند و به دکتر تبدیل شد
11. May you have many dreams fulfilled.
[ترجمه ترگمان]ممکن است شما رویاهای زیادی به انجام برسانید
[ترجمه گوگل]ممکن است بسیاری از رویاها انجام شود
[ترجمه گوگل]ممکن است بسیاری از رویاها انجام شود
12. I withheld payment until they had fulfilled the contract.
[ترجمه ترگمان]من قسط آن را تا زمانی که قرارداد را برآورده نکرده بودند نگه داشتم
[ترجمه گوگل]پرداختم تا زمانی که قرارداد را برآورده نکردم
[ترجمه گوگل]پرداختم تا زمانی که قرارداد را برآورده نکردم
13. Visiting Disneyland has fulfilled a boyhood dream .
[ترجمه ترگمان]بازدید از دیزنی لند یک رویای دوران کودکی را تحقق بخشید
[ترجمه گوگل]در حال بازدید از دیزنی لند یک رویای پسرانه را انجام داده است
[ترجمه گوگل]در حال بازدید از دیزنی لند یک رویای پسرانه را انجام داده است
14. The company has not fulfilled certain contractual obligations.
[ترجمه ترگمان]این شرکت تعهدات قراردادی مشخصی را اجرا نکرده است
[ترجمه گوگل]این شرکت تعهدات قراردادی خاصی را انجام نداده است
[ترجمه گوگل]این شرکت تعهدات قراردادی خاصی را انجام نداده است
15. All the necessary conditions were fulfilled.
[ترجمه ترگمان]همه شرایط لازم برآورده شد
[ترجمه گوگل]تمام شرایط لازم انجام شد
[ترجمه گوگل]تمام شرایط لازم انجام شد
16. My childhood fantasies were finally fulfilled.
[ترجمه ترگمان]رویای دوران کودکی من بالاخره تحقق یافت
[ترجمه گوگل]فانتزی های دوران کودکی من سرانجام به پایان رسید
[ترجمه گوگل]فانتزی های دوران کودکی من سرانجام به پایان رسید
پیشنهاد کاربران
محقق شدن
راضی، خرسند، خشنود، رضایت بخش، پرثمر، پربار
راضی و خرسند
برآورده شده
کامیاب
راضی، خرسند، خشنود، براورده شدن، کامل شدن، پربار
در مبحث جاوااسکریپت و پرامیس ها منظور از تکمیل شدن پرامیس هست. و باید با متد then پرامیس تکمیل شده رو هندل یا مدیریت کنیم.
Adj:
fullfilled
1.
Providing happiness and satisfaction
2.
Feeling happiness and satisfaction
3.
Feeling happiness and satisfaction
To be fulfilled
To be accomplished
To be realized
complete
perfect
To be accomplished
To be realized
complete
perfect
در این عبارت به معنای تلاشی هستش که به ثمر نرسیده . ( تلاش بی حاصل )
see the American dream not as striving
fulfilled, but as unachieved entitlement.
see the American dream not as striving
fulfilled, but as unachieved entitlement.
کلمات دیگر: