کلمه جو
صفحه اصلی

fruition


معنی : استنتاج، برخورداری، باروری، تمتع، میوه اوری
معانی دیگر : میوه آوری، پر باری، ثمره، محصول، پیامد، نتیجه، (لذت استفاده یا داشتن چیزی) بهره وری، باز دهی، پایان

انگلیسی به فارسی

باروری، برخورداری، تمتع، میوه اوری، پایان، استنتاج


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the realization of something desired, usually through effort.
مترادف: realization
مشابه: accomplishment, attainment

- Many people have good ideas for inventions, but few actually bring them to fruition.
[ترجمه ترگمان] بسیاری از مردم ایده های خوبی برای اختراعات دارند، اما در واقع تعداد کمی از افراد آن را به ثمر رساندند
[ترجمه گوگل] بسیاری از مردم ایده های خوبی برای اختراعات دارند، اما بعضی از آنها در واقع آنها را به نفع خود می برند
- She lived long enough to see her dream come to fruition.
[ترجمه مرتضی مسرور] او به اندازه کافی عمر کرد تا ببیند رویایش به ثمر نشسته است
[ترجمه ترگمان] او به اندازه کافی زندگی می کرد تا رویای او به پایان برسد
[ترجمه گوگل] او به اندازه کافی بلند زندگی کرد تا ببیند رویای او به نفع است

(2) تعریف: the production of fruit by a plant.

• fulfillment, realization, accomplishment; satisfaction achieved through realization of a dream or goal; bearing of fruit
when something comes to fruition, it starts to produce the intended results; a formal expression.

مترادف و متضاد

Antonyms: failure, unfulfillment


استنتاج (اسم)
deduction, induction, conclusion, derivation, inference, fruition, evolvement

برخورداری (اسم)
enjoyment, fruition

باروری (اسم)
fruition, productivity, fecundity, fertility

تمتع (اسم)
fruition

میوه اوری (اسم)
fruition

achievement, maturation


Synonyms: accomplishment, actualization, attainment, completion, consummation, enjoyment, fulfillment, gratification, materialization, maturity, perfection, pleasure, realization, ripeness, satisfaction, success


جملات نمونه

to come to fruition

میوه دادن، به ثمر رسیدن


1. to come to fruition
میوه دادن،به ثمر رسیدن

2. this book is the fruition of years of hard work
این کتاب ثمره ی سال ها سخت کوشی است.

3. His proposals only came to fruition after the war.
[ترجمه ترگمان]پیشنهادهای او تنها پس از جنگ به ثمر رسیدند
[ترجمه گوگل]پیشنهادهای او تنها پس از جنگ به دست آمد

4. Their efforts came to fruition many years later.
[ترجمه ترگمان]تلاش های آن ها سال ها بعد به ثمر رسید
[ترجمه گوگل]تلاش های آنها سال ها بعد به بهره برداری رسید

5. These plans take time to come to fruition.
[ترجمه ترگمان]این برنامه ها زمان برای به ثمر رساندن زمان صرف می کنند
[ترجمه گوگل]این برنامه ها زمان زیادی برای به دست آوردن است

6. His extravagant ideas were never brought to fruition.
[ترجمه ترگمان]عقاید عجیب و غریب او هرگز به ثمر نرسید
[ترجمه گوگل]ایده های عجیب و غریب او هرگز به دست نیاورده بود

7. The technical difficulty in bringing the changes to fruition says something about how dramatic they are.
[ترجمه ترگمان]مشکل فنی در آوردن تغییراتی که به بار می آورد، چیزی در مورد این که آن ها چقدر دراماتیک هستند، می گوید
[ترجمه گوگل]مشکل فنی در آوردن تغییرات به نفع چیزی است که در مورد چگونگی دراماتیک آنها می گوید

8. Neither came to fruition, and I shall never know why.
[ترجمه ترگمان]هیچ یک از آن ها به حقیقت پی نبرده و من هرگز نخواهم فهمید چرا
[ترجمه گوگل]نه به نفع من بود و من هرگز نمی دانستم چرا

9. The Witch King's long plan had come to fruition.
[ترجمه ترگمان]نقشه طولانی پادشاه به ثمر رسیده بود
[ترجمه گوگل]طرح طولانی جادوگر پادشاه به نفع خود بود

10. He discussed how he brought his idea to fruition.
[ترجمه ترگمان]او در مورد این که چگونه ایده خود را به ثمر رساند، بحث و تبادل نظر کرد
[ترجمه گوگل]او بحث کرد که چگونه ایده خود را به ارمغان آورد

11. Seeing my work come to fruition gives me a strong sense of fulfilment.
[ترجمه ترگمان]می بینم که کار من به پایان می رسد و به من احساس قدرت می دهد
[ترجمه گوگل]دیدن کار من برای به دست آوردن به من احساس قوی از تحقق می دهد

12. Many people have worked together to bring this scheme to fruition.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم با هم کار کرده اند تا این طرح را به ثمر برسانند
[ترجمه گوگل]بسیاری از مردم با هم کار کرده اند تا این طرح را به نفع خود تحقق بخشند

13. It was left to her successor to bring the plan to its full fruition.
[ترجمه ترگمان]این مساله به جانشین او محول شده بود تا این طرح را به ثمر برساند
[ترجمه گوگل]این به جانشین او منتهی شد تا برنامه را به نفع کاملش بیاورد

14. After months of hard work, our plans finally came to fruition .
[ترجمه ترگمان]بعد از ماه ها کار سخت، برنامه های ما سرانجام به نتیجه رسیدند
[ترجمه گوگل]بعد از چند ماه کار سخت، برنامه های ما به پایان رسید

This book is the fruition of years of hard work.

این کتاب ثمره‌ی سال‌ها سخت‌کوشی است.


پیشنهاد کاربران

If a plan, project etc comes to fruition, it is successfully put into action and completed, often after a long process.

میوه دهی.
به حاصل رسی

fertility
enjoyment

Noun :

"Come to fuitition"

realization
actualization
واقعیت ( به . . . پیوستن )
حقیقت
تحقق
achievement
attainment
accomplishment
resolution
success
موفقیت ( به. . . رسیدن )
( به دست آمدن )

completion
conclusion
پایان
نتیجه
اتمام
close
finish

effecting
اثر - ثمر

بهره وری و بازدهی
implementation
execution
performance
اجرا ( به . . . در آمدن )
اعمال
مرحله ی عمل / اجرا




کلمات دیگر: