کلمه جو
صفحه اصلی

psychological


وابسته به روان شناسی، روان شناختی، روانی، دماغی

انگلیسی به فارسی

وابسته به روان شناسی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: psychologically (adv.)
(1) تعریف: of or relating to psychology.
مشابه: mental

(2) تعریف: of, connected with, or affecting the mind or emotions.
مشابه: interior, psychic

• of psychology; of the mind, of mental and emotional conditions
psychological means concerned with people's minds and thoughts.
psychological also means relating to psychology.

مترادف و متضاد

concerning the mind


Synonyms: cerebral, cognitive, emotional, experimental, imaginary, intellective, intellectual, in the mind, mental, psychical, subconscious, subjective, unconscious


Antonyms: body, physical


جملات نمونه

1. psychological warfare
جنگ روانی

2. in a psychological test the mice were taught to find their way through a labyrinth
در یک آزمون روان شناسی به موش ها یاد دادند که راه خود را در یک پیچراه پیدا کنند.

3. vexed with a psychological disorder
دچار اختلال روانی

4. he could not withstand psychological pressure
او تاب تحمل فشار روانی را نداشت.

5. frustrating one's natural instincts could lead to psychological complications
سرکوب کردن غرایز طبیعی ممکن است منجر به پیچیدگی های روانی شود.

6. Victory in the last game gave them a psychological advantage over their opponents.
[ترجمه ترگمان]پیروزی در آخرین بازی به آن ها برتری روانی نسبت به مخالفان خود داد
[ترجمه گوگل]پیروزی در آخرین بازی به آنها مزیت روانی بیش از مخالفان آنها داد

7. The problem was psychological rather than physiological.
[ترجمه ترگمان]این مشکل روانی بود تا فیزیولوژیکی
[ترجمه گوگل]مشکل روانی بود نه فیزیولوژیکی

8. Psychological and sociological studies were emphasizing the importance of the family.
[ترجمه ترگمان]مطالعات روانشناسی و جامعه شناسی بر اهمیت خانواده تاکید داشتند
[ترجمه گوگل]مطالعات روانشناختی و جامعه شناسی بر اهمیت خانواده تاکید داشتند

9. Psychological problems very often underlie apparently physical disorders.
[ترجمه ترگمان]مشکلات روانی اغلب زمینه ساز اختلالات فیزیکی هستند
[ترجمه گوگل]مشکلات روانی اغلب به نظر می رسد اختلالات فیزیکی است

10. Abuse can lead to both psychological and emotional problems.
[ترجمه ترگمان]سو استفاده می تواند منجر به مشکلات روانی و عاطفی هم بشود
[ترجمه گوگل]سوءاستفاده می تواند منجر به مشکلات روحی و عاطفی شود

11. Sleep disorders are a serious psychological problem .
[ترجمه ترگمان]اختلالات خواب یک مشکل روانی جدی هستند
[ترجمه گوگل]اختلالات خواب یک مشکل روانشناختی جدی است

12. He saw religion as a psychological crutch.
[ترجمه ترگمان]دین دین را به عنوان یک عصای روانشناسی می دید
[ترجمه گوگل]او دین را به عنوان یک روح روانی دید

13. Her symptoms are more psychological than physical .
[ترجمه ترگمان]علائم او بیشتر روانی هستند تا فیزیکی
[ترجمه گوگل]علائم او روان شناختی بیش از فیزیکی است

14. Recurrent dreams are not necessarily indicative of psychological problems.
[ترجمه ترگمان]رویاهای شیرین لزوما نشان دهنده مشکلات روانی نیستند
[ترجمه گوگل]رویاهای مجدد لزوما نشان دهنده مشکلات روحی نیستند

15. The psychological effects on the United States were immense and in Washington the wounds have still not fully healed.
[ترجمه ترگمان]اثرات روانی در ایالات متحده بسیار زیاد بود و در واشنگتن زخم ها هنوز کاملا التیام نیافته بودند
[ترجمه گوگل]اثرات روحی بر ایالات متحده بسیار زیاد بود و در واشنگتن هنوز زخم ها هنوز به طور کامل بهبود نمی یابند

16. Depression is both biological and psychological.
[ترجمه ترگمان]افسردگی هم زیست شناختی و هم روان شناختی است
[ترجمه گوگل]افسردگی هم بیولوژیکی و هم روانشناسی است

17. Even minor head injuries can cause long-lasting psychological effects.
[ترجمه ترگمان]حتی آسیب های سر جزئی می توانند باعث تاثیرات طولانی مدت روانی شوند
[ترجمه گوگل]حتی آسیب های سر جزئی ممکن است اثرات روانی طولانی مدت را ایجاد کند

18. Where does the stress fall in "psychological"?
[ترجمه ترگمان]استرس در \"روانشناسی\" افت می کند؟
[ترجمه گوگل]استرس در روانشناسی کجاست؟

پیشنهاد کاربران

روان شناختی

روانشناسی

روانی ، ذهنی

related to the mental and emotional state of a person
مربوط به حالات روحی روانی ذهنی احساسی یک فرد


کلمات دیگر: