کلمه جو
صفحه اصلی

fragment


معنی : خرده، تکه، قطعه، پاره، باقی مانده، قطعات متلاشی، ریز کردن، خرد کردن، قطعه قطعه کردن، متلاشی شدن
معانی دیگر : (تکه یا جزئی که از چیزی کنده یا جدا کرده باشند) تکه، بریده، جز، (اجزا)، بخش، قسمت، شکنه، تکه کردن، شکنه کردن، پاره پاره کردن، خرد شدن یا کردن

انگلیسی به فارسی

پاره، خرده، تکه، قطعه، بریده، جز، (اجزا)، بخش، قسمت، شکنه


تکه کردن، شکنه کردن، پاره پاره کردن، خرد شدن یا کردن


قطعه، تکه، پاره، خرده، قطعات متلاشی، باقی مانده، قطعه قطعه کردن، ریز کردن، متلاشی شدن، خرد کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a broken off or incomplete part.
مترادف: bit, part, piece, scrap, section, snatch, snippet
مشابه: chip, crumb, fraction, morsel, nub, particle, rag, remnant, shard, shiver, shred, sliver, snip, splinter

- A fragment of glass had to be removed from his foot.
[ترجمه گنج جو] تکه ای شیشه تو پاش هس که باید بیرونش بیارین.
[ترجمه علی مترجم] یک تکه شیشه تو پاش هست که باید بیرون بیاد
[ترجمه ترگمان] یک تکه شیشه باید از پایش کنده می شد
[ترجمه گوگل] یک قطعه از شیشه باید از پا برداشته شود
- A fragment of a song kept repeating itself in my mind.
[ترجمه ترگمان] یک تکه از یک ترانه خود را در ذهنم تکرار می کرد
[ترجمه گوگل] قطعه ای از آهنگ در ذهن من تکرار شد
- I can only remember a fragment of what I learned in my French class.
[ترجمه ترگمان] فقط یک قسمتی از چیزی را که در کلاس زبان فرانسه یاد گرفتم به یاد می آورم
[ترجمه گوگل] من فقط می توانم بخشی از آنچه که در کلاس فرانسوی ام یاد گرفتم را به یاد آورم
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: fragments, fragmenting, fragmented
• : تعریف: to break or shatter into pieces; disintegrate.
مترادف: break, fraction, shatter
مشابه: splinter

- The old paper document had fragmented, and the final paragraph was missing.
[ترجمه ترگمان] نوشتار روزنامه قدیمی قطعه قطعه شده بود و بند نهایی ناپدید شده بود
[ترجمه گوگل] سند مقاله قدیمی شکسته شد و پاراگراف آخر گم شد
- Our lives fragmented during the war.
[ترجمه ترگمان] زندگی ما در طول جنگ متلاشی شده است
[ترجمه گوگل] زندگی ما در طول جنگ تقسیم شده است
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to break or shatter (something) into pieces.
مترادف: break, fraction, shatter
مشابه: section, splinter

- The wind and freezing cold fragmented the already dried-out leaves.
[ترجمه ترگمان] باد و سرما منجمد، برگه ای خشک را که قبلا خشک شده بودند را از هم گسسته بود
[ترجمه گوگل] باد و سرماخوردگی برگ های خشک شده را ترک کردند
- Repeated failures fragmented their dreams.
[ترجمه ترگمان] شکست های متعدد رویاهای آن ها را از هم گسسته بود
[ترجمه گوگل] شکست های تکراری رویاهای خود را از هم پاشیدند

• piece, part, fraction; segment; sliver
be broken into fragments; break into pieces, separate into fragments
a fragment of something is a small piece or part of it.
if something fragments or is fragmented, it breaks or separates into small pieces.
see also fragmented.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] 1- (تکه یا جزئی که از چیزى کنده یا جدا کرده باشند) تکه، پاره، قطعه، بریده، جز، (اجزا)، بخش، قسمت، شکنه 2- تکه کردن، شکنه کردن، پاره پاره کردن، خرد شدن یا کردن
[عمران و معماری] آوار - تکه
[برق و الکترونیک] تکه تکه، قطعه، پاره
[زمین شناسی] پاره، قطعه ،تکه، ریزه
[ریاضیات] پاره، تکه، خرده ریزه، قطعه،تقسیم کردن، قطعه قطعه کردن، خرده، خرد کردن
[پلیمر] پاره، قطعه

مترادف و متضاد

Antonyms: entirety, total, whole


break into pieces


Synonyms: ace, atom, bit, bite, chunk, crumb, cut, end, fraction, gob, grain, hunk, iota, job, lump, minim, morsel, particle, piece, portion, remnant, scrap, share, shiver, shred, slice, sliver, smithereen


خرده (اسم)
small, particle, bit, grain, sliver, fragment, fritter, anything small, crumb, debris, filings, mote, piece, shred, shiver, splinter, spall, vestige, groat, snip, small piece, spill, tittle, vestigium

تکه (اسم)
slice, lump, bit, whit, tailing, portion, gob, lot, fragment, item, patch, piece, dab, chunk, morsel, shred, nub, slab, cantle, scrap, doit, dribblet, loaf, ort, smidgen, nubble, pane

قطعه (اسم)
section, tract, lump, bit, part, share, portion, lot, passage, stretch, fragment, segment, mainland, block, panel, piece, goblet, dab, bloc, plank, slab, plat, plot, doit, internode, nugget, pane, snip

پاره (اسم)
bit, part, portion, rag, bribe, fragment, fritter, piece, shred, mammock, scrap

باقی مانده (اسم)
rest, surplus, residue, fragment, debris, odds and ends, residuum, remainder, remnant, dregs, leavings, loose end, survivor

قطعات متلاشی (اسم)
fragment

ریز کردن (فعل)
fragment, fragmentize

خرد کردن (فعل)
abate, diminish, mitigate, grind, squelch, minify, smash, chop, reduce, decrease, lessen, exterminate, eliminate, narrow, hash, fragment, fritter, annihilate, extenuate, shatter, shiver, crash, de-escalate, break to pieces, disintegrate, mash, comminute, mince, mangle, cut down, fragmentize, demolish, hack, fractionalize, pestle, steamroller

قطعه قطعه کردن (فعل)
anatomize, fragment, fritter, segment

متلاشی شدن (فعل)
decompose, fragment, disintegrate, crack up, splinter, disjoint

part, chip


Synonyms: burst, come apart, crumble, disintegrate, disunite, divide, rend, rive, shatter, shiver, smash, splinter, split, split up


Antonyms: complete, total


جملات نمونه

1. A fragment of the Cross is enshrined in the cathedral.
[ترجمه ترگمان]قطعه ای از صلیب در کلیسای جامع محفوظ است
[ترجمه گوگل]قطعه ای از صلیب در کلیسای جامع تثبیت شده است

2. She read everything, digesting every fragment of news.
[ترجمه ترگمان]او همه چیز را خوانده بود و هر قسمتی از اخبار را هضم می کرد
[ترجمه گوگل]او همه چیز را خوانده است، هر قطعه اخبار را هضم می کند

3. I heard only a fragment of their conversation.
[ترجمه ترگمان]من فقط یه تیکه از conversation شنیدم
[ترجمه گوگل]من فقط یک قطعه از گفتگو خود را شنیده ام

4. The government is planning to fragment the industry before privatizing it.
[ترجمه ترگمان]دولت قصد دارد پیش از خصوصی سازی این صنعت را منحل کند
[ترجمه گوگل]دولت پیش از آن که خصوصی سازی کند، قصد دارد بخش صنعت را از بین ببرد

5. Do not let the discussion fragment into a desultory conversation with no clear direction.
[ترجمه ترگمان]اجازه ندهید این بحث به یک مکالمه بی هدف و بدون جهت روشن تبدیل شود
[ترجمه گوگل]اجازه ندهید بحث بحث را به یک گفتگوی مصاحبه ای با هیچ جهت مشخصی نگذارید

6. The satellite will fragment and burn up as it falls through the Earth's atmosphere.
[ترجمه ترگمان]ماهواره در حالی که در اتمسفر زمین سقوط می کند، از بین خواهد رفت و آتش خواهد زد
[ترجمه گوگل]ماهواره به صورت فیزیکی از جو زمین خنثی خواهد شد

7. This was only a fragment of a long conversation with John.
[ترجمه ترگمان]این فقط بخشی از گفتگوهای طولانی با جان بود
[ترجمه گوگل]این فقط یک قطعه از گفتگو طولانی با جان بود

8. I overheard a fragment of their conversation.
[ترجمه ترگمان]شنیدم که یه تیکه از conversation شنیده
[ترجمه گوگل]من یک قطعه مکالمه خودم را می شنوم

9. There are two points worth noting about this fragment of conversational discourse.
[ترجمه ترگمان]در این بخش از گفتمان محاوره ای دو نکته وجود دارد
[ترجمه گوگل]در مورد این قطعه گفتمان مکالمه دو نقطه وجود دارد

10. These bullets fragment on impact.
[ترجمه ترگمان]این گلوله به ضربه اصابت می کند
[ترجمه گوگل]این گلوله بر اثر ضربه زد

11. Typically the biggest fragment produced by breakup is 10 to 50 percent of the total mass.
[ترجمه ترگمان]به طور معمول بزرگ ترین قطعه تولید شده توسط فروپاشی برابر با ۱۰ تا ۵۰ درصد کل جرم است
[ترجمه گوگل]به طور معمول، بزرگترین قطعه تولید شده توسط تجزیه 10 تا 50 درصد از کل توده است

12. Renin and atrial natriuretic peptide restriction fragment length polymorphisms: association with ethnicity and blood pressure.
[ترجمه ترگمان]Renin و دهلیزی - restriction fragment length پپتید polymorphisms: ارتباط با نژاد و فشار خون
[ترجمه گوگل]پلیمورفیسم طول رگهای قطعه رینین و پروستات پریودریتی پتیسی: ارتباط با قومیت و فشار خون

13. This cDNA fragment was used to screen several murine cDNA libraries.
[ترجمه ترگمان]از این قطعه cDNA برای نمایش چندین کتابخانه cDNA استفاده شده است
[ترجمه گوگل]این بخش از cDNA برای نمایش چندین کتابخانه cDNA موش استفاده شد

14. Comets, being weak, fragment at high altitudes.
[ترجمه ترگمان]ستاره های دنباله داری که ضعیف هستند و از ارتفاعات بلند بالا می روند
[ترجمه گوگل]کمیته ها ضعیف هستند، قطعه در ارتفاعات بالا

he first took blood and bone fragments out of the wound.

ابتدا خون و خرده استخوان‌ها را از زخم بیرون آورد.


only a few fragments of the manuscript have survived and they are not legible.

فقط چندپاره از آن نسخه‌ی خطی باقی مانده است و آن هم خوانا نیست.


the grenade fragmented the statue into thousands of pieces.

نارنجک مجسمه را به هزاران ذره خرد کرد.


fragmented thoughts

افکار ازهم گسیخته


پیشنهاد کاربران

قطعه، تکه

شاکله در مورد fragment که در برابر DOM است

تکه قطعه ، 1 - ( تکه یا جزئی که از چیزی کنده یا جدا کرده باشند ) تکه ، پاره ، قطعه ، بریده ، جز ، ( اجزا ) ، بخش ، قسمت ، شکنه 2 - تکه کردن ، شکنه کردن ، پاره پاره کردن ، خرد شدن یا کردن

قسمتی از یک فیلم یا سریاله

جدا جدا از هم

fragment = particle
به معناهای: ذره، تکه، جزء، پاره



کلمات دیگر: