فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: extracts, extracting, extracted
• (1) تعریف: to remove or take out by use of force.
• مترادف: wrench, wrest, yank
• متضاد: bury, insert
• مشابه: extricate, jerk, mine, pluck, pull, remove
- The dentist extracted his tooth.
[ترجمه رؤیا رحیمی] دندانپزشک دندان او را کشید.
[ترجمه آریا] دندانپزشک دندان او را بیرون کشید
[ترجمه Ati] دندانپزشک دندان او را خارج کرد
[ترجمه ترگمان] دندان پزشک دندان خود را بیرون کشید
[ترجمه گوگل] دندانپزشک دندان او را استخراج کرد
• (2) تعریف: to obtain with effort.
• مترادف: exact, pry, wrest, wring
• مشابه: educe, elicit, force, pull, wrench
- The police extracted a confession from him.
[ترجمه رؤیا رحیمی] پلیس از او اعتراف نامه گرفت - پلیس از او اقرار گرفت
[ترجمه ترگمان] پلیس از او اعتراف گرفت
[ترجمه گوگل] پلیس اعتراف خود را از دست داد
• (3) تعریف: to separate or draw out (juice from a fruit, metal from an ore, or the like) by pressure, distillation, or chemical action.
• مترادف: distill, separate
• مشابه: abstract, crush, isolate, juice, press, purify, squeeze, wring
- The machine extracts the juice from the lemons.
[ترجمه رؤیا رحیمی] دستگاه آب لیموها را گرفت.
[ترجمه ترگمان] اون دستگاه عصاره لیمو رو درست کرد
[ترجمه گوگل] این دستگاه عصاره آب از لیمو است
• (4) تعریف: to excerpt from some piece of writing.
• مترادف: cite, excerpt, quote from
• مشابه: cull, derive, distill, paraphrase, refer to
- The teacher extracted an important paragraph from the book and read it to the class.
[ترجمه رؤیا رحیمی] معلم یک پاراگراف مهم را از کتاب انتخاب کرد و آن را در کلاس خواند.
[ترجمه ترگمان] معلم یک پاراگراف مهم از کتاب را بیرون کشید و آن را به کلاس خواند
[ترجمه گوگل] معلم یک پاراگراف مهم را از کتاب گرفته و آن را به کلاس خواند
• (5) تعریف: to derive (satisfaction, comfort, or the like), usu. from some event or circumstance.
• مترادف: derive, get, take
• مشابه: borrow, experience
- She had to admit that she extracted some pleasure from her seeing her sister get in trouble.
[ترجمه ترگمان] ناچار بود اعتراف کند که از دیدار خواهرش لذت می برد
[ترجمه گوگل] او مجبور شد اعتراف کند که او از دیدن او خواهر خود دچار مشکل شده است
• (6) تعریف: in mathematics, to calculate (the root of a number).
• مشابه: derive
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a condensation and concentration of a substance.
• مترادف: concentrate, distillate, essence, quintessence
• مشابه: abstract, condensation
- The coffee bread is flavored with almond extract.
[ترجمه رؤیا رحیمی] نان قهوه با عصاره بادام ، طعم دار شده است.
[ترجمه ترگمان] نان قهوه با عصاره بادام شیرین بسته می شود
[ترجمه گوگل] نان قهوه با عصاره بادام طعم دارد
• (2) تعریف: an excerpt from something written.
• مترادف: excerpt, passage
• مشابه: citation, selection
• (3) تعریف: something extracted.
• مترادف: core, distillate, element, essence, essential, quintessence, root
• مشابه: concentrate, derivation