پیشوند ( prefix )
• (1) تعریف: contrary; opposing.
- counteract
[ترجمه باقر یلوه] عکس العمل
[ترجمه سهیلا] عمل متقابل
[ترجمه یک عدد سیب] در گیم : مبارزه حمله مشت زدن - بلعکس
[ترجمه ترگمان] بی اثر کردن
[ترجمه گوگل] مقابله کن
- counterpoint
[ترجمه سهیلا] نقطه مقابل
[ترجمه ترگمان] [ترجمه گوگل] counterpoint
• (2) تعریف: complementary; corresponding.
- countersignature
[ترجمه ترگمان] با امضای آن،
[ترجمه گوگل] شمارش معکوس
- counterpart
[ترجمه ترگمان] طرف مقابل
[ترجمه گوگل] همتای
اسم ( noun )
عبارات: over the counter, under the counter
• (1) تعریف: a high, flat surface, usu. long and narrow and with a solid or bulky base, at which people sit on stools or stand to transact business, eat, or prepare food.
• مشابه: buffet
- She put down the bags of groceries on the kitchen counter.
[ترجمه tina] او ( مونث ) کیسه های مواد غذایی را روی پیشخوان آشپزخانه گذاشت.
[ترجمه آناهیتا] ان خانم کیسه های مواد غذایی را روی اپن آشپزخانه گذاشت.
[ترجمه ترگمان] او کیسه groceries را روی پیشخوان آشپزخانه گذاشت
[ترجمه گوگل] او کیسه های مواد غذایی را روی شمع آشپزخانه گذاشت
- The salesclerk stood behind the counter waiting for customers.
[ترجمه نادیا] فروشندگان, پشت پیشخوان ایستاده بودند و منتظر مشتریها بودند.
[ترجمه ترگمان] The پشت باجه منتظر مشتری ایستاده بودند
[ترجمه گوگل] Salesclerk در پشت منتظر مشتریان ایستاده بود
- The coffee shop was busy, so they gave up waiting for a table and took two seats at the counter.
[ترجمه یه کسی] کافه شلوغ بود، بنابراین آنها از منتظر بودن برای یک میز دست کشیدند و دو تا صندلی در ر وبه روی هم قرار دادند.
[ترجمه ترگمان] میخانه شلوغ بود، بنابراین منتظر یک میز شدند و دو صندلی را در پیشخوان جا دادند
[ترجمه گوگل] کافی شاپ مشغول بود، بنابراین آنها انتظار داشتند که یک میز را ترک کنند و دو کرسی را در کنار یکدیگر بگذرانند
• (2) تعریف: an object, used for counting, such as a bead or a small piece of wood or metal, as in a game.
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a manual or automatic device for keeping count of something.
• (2) تعریف: a person who counts.
قید ( adverb )
• : تعریف: in an opposite or contrary manner or direction.
• مشابه: contrary
- He was drunk and driving counter to the oncoming traffic.
[ترجمه و. نجاری] درحالی که مست بود ( با حالت مستی ) در جهت مخالف ماشین ها رانندگی می کرد.
[ترجمه ترگمان] او مست بود و به طرف ترافیک در حال حرکت بود
[ترجمه گوگل] او مست بود و رانندگی با ترافیک در حال وقوع است
- Her ideas usually ran counter to the norm.
[ترجمه ترگمان] معمولا عقاید او برخلاف هنجار بود
[ترجمه گوگل] ایده هایش معمولا با عدالت مقابله می کند
صفت ( adjective )
• : تعریف: contrary; opposed.
• مشابه: contrary, reverse, thwart
- The counter current flows from west to east.
[ترجمه ترگمان] جریان مخالف از غرب به شرق جریان دارد
[ترجمه گوگل] جریان مخالف از غرب به شرق جریان دارد
- The student's argument was counter to the professor's.
[ترجمه mansour228] استدلال دانشجویان مخالف با استاد بود.
[ترجمه ترگمان] بحث محصل مغایر با پروفسور بود
[ترجمه گوگل] استدلال دانشجویان با استاد مقایسه شد
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: counters, countering, countered
• (1) تعریف: to respond to in order to make ineffective; oppose.
• متضاد: support
• مشابه: contradict, oppose, rebut
- She countered his emotional argument with factual evidence.
[ترجمه پی ناین] او ( she ) با شواهد واقعی با استدلال احساسی او ( he ) مخالفت کرد.
[ترجمه ترگمان] او استدلال emotional را با مدارک واقعی رد کرد
[ترجمه گوگل] او با استدلال عاطفی خود با شواهد واقعی مخالفت کرد
• (2) تعریف: to say in response as an opposing argument or verbal return of attack.
• مشابه: retort
- Some academics claimed that the study gave conclusive evidence, but others countered that the methodology was flawed.
[ترجمه ترگمان] برخی از دانشگاهیان ادعا کردند که این مطالعه شواهد قاطعی به دست آورده است، اما برخی دیگر معتقدند که این روش معیوب است
[ترجمه گوگل] برخی از دانشگاهیان ادعا کردند که این مطالعه شواهد قانع کننده ای را ارائه می دهد، اما برخی دیگر با این نکته مخالفند که روش شناسی ناقص است
- He accused her of having an affair, and she countered that he had been having one himself for years.
[ترجمه ترگمان] او را متهم به عشق بازی متهم کرد و او در پاسخ گفت که سال ها است که خود را به دست آورده است
[ترجمه گوگل] او او را به داشتن یک رابطه متهم کرد، و او مخالفت کرد که او سالها از خود گذشت
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to go against something; take a countering action.
• مشابه: retort
- When one partner pronounced the job applicant perfect, the other countered by saying she lacked the right experience.
[ترجمه ترگمان] زمانی که یک شریک، متقاضی کار را کامل اعلام کرد، دیگری با گفتن اینکه او تجربه درست را ندارد، مخالفت کرد
[ترجمه گوگل] هنگامی که یک شریک اعلام آمادگی شغلی را انجام داد، دیگران با بیان اینکه او فاقد تجربه درست است، مخالفت می کند
• (2) تعریف: in boxing, to deliver a blow while receiving or blocking one from one's opponent.
- He countered with his left.
[ترجمه ترگمان] او با دست چپ مخالفت کرد
[ترجمه گوگل] او با چپ او مقابله کرد
اسم ( noun )
• (1) تعریف: something contrary or opposite, as in manner or effect.
• (2) تعریف: in boxing, a blow delivered while receiving or blocking one from one's opponent.