کلمه جو
صفحه اصلی

collapse


معنی : سقوط، فروریختگی، فروکش، اوار، غش کردن، سقوط کردن، دچار سقوط و اضمحلال شدن، فرو ریختن
معانی دیگر : درهم پاشیدن، فرو پاشیدن، تنبیدن، رمبیدن، رمباندن، در هم شکسته شدن، از حال رفتن، فرو افتادن، (از نظر ارزش یا نیرو) افت کردن، (به طور شدید و ناگهانی) پایین رفتن، نقش برزمین شدن، جمع شدن، تا شدن یا کردن، فروریزی، ریزش، غش و ضعف، تلاشی، اضمحلال، متلاشی شدن

انگلیسی به فارسی

فروریختن، متلاشی شدن، دچار سقوط و اضمحلال شدن، غش کردن، آوار


سقوط - فروپاشی، سقوط، فروریختگی، فروکش، اوار، فرو ریختن، غش کردن، سقوط کردن، دچار سقوط و اضمحلال شدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: collapses, collapsing, collapsed
(1) تعریف: to fall down; give way; cave in.
مترادف: break, buckle, cave in, crumple, founder, give, sink, tumble
متضاد: endure
مشابه: break down, crack, crumble, explode, give way, slump, succumb, weaken

- The bridge collapsed because of high winds and faulty design.
[ترجمه صبا] این پل به دلیل باد شدید و طراحی نادرست سقوط کرد
[ترجمه ترگمان] این پل به دلیل باده ای شدید و طراحی معیوب از بین رفت
[ترجمه گوگل] پل به علت باد و طراحی نادرست سقوط کرد

(2) تعریف: to stop functioning or end suddenly; fail.
مترادف: break down, die, fail, founder
مشابه: abort, bite the dust, break, fall off, falter, flop, fold, frazzle, go to pot, miscarry, peter out, stall

- After the recent bombings, the peace talks collapsed.
[ترجمه ترگمان] پس از بمب گذاری های اخیر، مذاکرات صلح فرو ریخت
[ترجمه گوگل] پس از بمبگذاری های اخیر، مذاکرات صلح سقوط کرد

(3) تعریف: to be constructed so as to become more compact by folding, as chairs or tables.
مترادف: fold

- These chairs collapse, so they're easy to take in the car.
[ترجمه ایمانی] این صندلی ها جمع می شوند، بنابر این آسان در ماشین گذاشته میشوند.
[ترجمه ترگمان] این صندلی ها واژگون می شوند تا راحت تر بتوانند سوار اتومبیل شوند
[ترجمه گوگل] این صندلی ها سقوط می کنند، به طوری که آنها آسان در ماشین می گیرند

(4) تعریف: to become suddenly incapacitated or unconscious because of disease or exhaustion.
مشابه: break down, crack, drop, faint, fold, keel over, sicken, succumb, swoon, weaken

- She collapsed from a heart attack.
[ترجمه ایمانی] او با یک حمله قلبی از حال رفت.
[ترجمه اعظم ر] بدنبال حمله قلبی نقش بر زمین شد.
[ترجمه ترگمان] او از یک حمله قلبی سقوط کرد
[ترجمه گوگل] او از یک حمله قلبی فرو ریخت
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to cause to collapse.
مترادف: fold
مشابه: topple, tumble

- The movers collapsed all the folding chairs.
[ترجمه ترگمان] اسباب کشی باعث سقوط همه صندلی های تاشو شد
[ترجمه گوگل] موتورزها همه صندلی های تاشو را فرو ریختند
اسم ( noun )
(1) تعریف: a sudden falling down or inward.
مترادف: cave-in, crash
مشابه: break, buckling, catastrophe, failure, fall, plump, ruin, slump

- There was a report of a collapse in the mine.
[ترجمه Pinar] یک گزارش از ریزش در معدن بود
[ترجمه ترگمان] یه گزارش از غش کردن تو معدن بود
[ترجمه گوگل] گزارش یک فروپاشی در معدن وجود دارد

(2) تعریف: a sudden breakdown, as from stress or disease.
مترادف: breakdown
مشابه: attack, crack-up, decline, exhaustion, nervous breakdown, relapse, seizure, stroke, tailspin

- After his collapse, his doctor put him in the hospital for tests.
[ترجمه غزاله] پس از غش کردن او، دکتر او را برای آزمایش در بیمارستان قرار داد
[ترجمه Pinar] بعد از , از حال رفتن او دکترش او را برای انجام آزمایشات در بیمارستان قرار داد
[ترجمه ترگمان] بعد از سقوط، دکترش او را به بیمارستان فرستاد تا آزمایش هایی انجام دهد
[ترجمه گوگل] پس از فروپاشی او، دکتر او را برای آزمایش در بیمارستان قرار داد

• breakdown, crash; falling in; compression, hiding of subdirectories or libraries which are secondary to the heading of the current library (computers)
fall in, suddenly fall apart; fail; suddenly lose consciousness; cause to collapse
if something collapses, it suddenly falls down or falls inwards. if a person collapses, they suddenly fall down because they are ill or tired.
if a system or institution collapses, it fails completely and suddenly. verb here but can also be used as an uncount noun. e.g. ...a company on the verge of collapse.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] فرو ریختن، درهم پاشیدن، فرو پاشیدن، تنبیدن، رمبیدن، رمباندن، رمبش
[عمران و معماری] فروریختگی - فروریختن - انهدام - ریزش
[مهندسی گاز] فروریختن، متلاشی شدن
[زمین شناسی] رمبش ،فروریختگی ،فروپاشی ،فروریختن
[ریاضیات] متلاشی شدن، فروریختن
[معدن] فرو ریختن (معادن زیرزمینی)
[پلیمر] فروپاشی

مترادف و متضاد

سقوط (اسم)
drop, decline, downfall, fall, crash, collapse, chute, falling, crackup, prolapse, plumper, tailspin

فروریختگی (اسم)
collapse, falling

فروکش (اسم)
lysis, ebb, subsidence, fall, collapse, letup, falling, deflation

اوار (اسم)
detrition, debris, collapse, shakedown

غش کردن (فعل)
faint, swoon, collapse, syncopate, fall into a fit

سقوط کردن (فعل)
drop, decline, fall, fall down, slump, crash, collapse

دچار سقوط و اضمحلال شدن (فعل)
collapse

فرو ریختن (فعل)
founder, cave, disintegrate, crumble, collapse, pour down, fall in, fall to pieces, tumble down

downfall, breakdown


Synonyms: bankruptcy, basket case, cataclysm, catastrophe, cave-in, conk out, crackup, crash, debacle, destruction, disintegration, disorganization, disruption, exhaustion, failure, faint, flop, prostration, ruination, ruining, smash, smashup, subsidence, undoing, wreck


Antonyms: build-up, increase, rise, success


fall apart, break down


Synonyms: belly up, bend, break, cave in, conk out, crack up, crumple, deflate, disintegrate, droop, drop, exhaust, fail, faint, fall down, flag, flake out, fold, founder, give, give in, give out, give way, go, go to pieces, keel over, languish, shatter, subside, succumb, tire, topple, weaken, weary, wilt, yield


Antonyms: build, increase, rise


جملات نمونه

The seats in the cinema collapse automatically.

صندلی‌های سینما خود به خود تا می‌شوند.


1. A heavy flood caused the bridge to collapse.
سیل شدیدی باعث فرو ریختن پل شد

2. His failure in chemistry meant the collapse of Bob's summer plans.
مردود شدن "باب" در درس شیمی، به معنای به هم خوردن برنامه های تابستانی او بود

3. Collapse the trays and store them in the closet.
سینی ها را جمع کن و آنها را در کمد قرار بده

4. lung collapse
فروافت ریه

5. the collapse of the soviet union had dangerous political echoes
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بازتاب های سیاسی خطرناکی داشت.

6. the collapse of the stock market
سقوط بازار سهام

7. the collapse of the two countries' alliance
درهم پاشی اتحاد آن دو کشور

8. i seem to collapse around
اصلا نا ندارم.

9. the ceiling can collapse any time
سقف ممکن است هر لحظه فروریزد.

10. the seats in the cinema collapse automatically
صندلی های سینما خود به خود تا می شوند.

11. this is a structure which, of course, will collapse
این بنائیست که البته خلل خواهد یافت

12. After the disastrous collapse accident the bodies were too badly mangled to be recognized.
[ترجمه ترگمان]بعد از سانحه سقوط فاجعه بار اجساد، اجساد به شدت خرد و خمیر شده بودند تا به رسمیت شناخته شوند
[ترجمه گوگل]پس از تصادف سقوط فاجعه بار، بدنه ها بدرفتار شدند تا شناخته شوند

13. Wall Street's collapse raised spectres of the 1987 stock market crash.
[ترجمه ترگمان]فروپاشی وال استریت spectres از سقوط بازار سهام ۱۹۸۷ را نشان داد
[ترجمه گوگل]فروپاشی وال استریت موجب افزایش سقوط بازار سهام در سال 1987 شد

14. Their economy is teetering on the brink of collapse.
[ترجمه ترگمان]اقتصاد آن ها در آستانه فروپاشی است
[ترجمه گوگل]اقتصاد آنها در آستانه فروپاشی قرار دارد

15. The government predicates that the market collapse was caused by Asian financial crisis.
[ترجمه ترگمان]دولت گزاره های دولت مبنی بر سقوط بازار توسط بحران مالی آسیا را مورد تایید قرار داد
[ترجمه گوگل]دولت معتقد است که فروپاشی بازار ناشی از بحران مالی آسیا است

16. The ancient abbey was in imminent danger of collapse.
[ترجمه ترگمان]صومعه قدیمی در خطر فروپاشی قرار داشت
[ترجمه گوگل]کابین باستانی در معرض خطر نابودی قرار گرفت

17. The collapse of Communism changed East-West relations for ever.
[ترجمه ترگمان]فروپاشی کمونیسم روابط شرق - غرب را برای همیشه تغییر داد
[ترجمه گوگل]فروپاشی کمونیسم روابط شرق و غرب را برای همیشه تغییر داد

18. The company is on the edge of collapse.
[ترجمه میلاد عظیمی] این شرکت در استانه سقوط است
[ترجمه ترگمان]این شرکت در آستانه فروپاشی قرار دارد
[ترجمه گوگل]این شرکت در لبه سقوط است

19. The bridge is liable to collapse at any moment.
[ترجمه ترگمان]این پل در هر لحظه متلاشی خواهد شد
[ترجمه گوگل]پل هر لحظه ممکن است سقوط کند

20. The president said he was fine after his collapse yesterday.
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور گفت که او دیروز بعد از سقوط او حالش خوب بود
[ترجمه گوگل]رئیس جمهور گفت: او پس از فروپاشی دیروز، خوب بود

21. The system is in imminent danger of collapse.
[ترجمه ترگمان]این سیستم در خطر نابودی قرار دارد
[ترجمه گوگل]این سیستم در معرض خطر نابودی سقوط است

The roof collapsed.

طاق فرو ریخت.


Their marriage collapsed.

ازدواج آنها در هم پاشید.


The enemy's defense collapsed.

دفاع دشمن درهم شکسته شد.


Upon seeing the corpse she collapsed.

تا جسد را دید غش کرد.


I seem to collapse around.

اصلاً نا ندارم.


the collapse of the stock market

سقوط بازار سهام


My hopes collapsed.

آرزوهایم نقش بر آب شد.


lung collapse

فروافت ریه


Suddenly the parachute collapsed.

چتر نجات ناگهان مچاله شد.


the collapse of the two countries' alliance

درهم پاشی اتحاد آن دو کشور


As soon as she collapsed we rushed her to a hospital.

به مجرد از حال رفتن او را به بیمارستان رساندیم.


a collapsible bed

تخت‌خواب تاشو


پیشنهاد کاربران

Collapsing mind
معنیش چی میشه

برای:
سازه ها - - > یکباره فروریختن
شخص - - > یهو افتادن از ضعف یا بیماری
سازمانها - - > شکست خوردن
قیمت - - > سقوط

افتادن ناگهانی

Collapse - - > فروافت ( فیزیک )

He collapsed with a heart attack while he was dancing.

افتادن

بی هوش شدن

Breakdown
To fall in
Feel suddenly
Fold together

مچاله شدن ، از درون بهم ریختن
An empty tin can will collapse if the air inside it is removed
یک قوطی خالی ممکنه مچاله بشه اگ هوای داخلش از بین بره.

فروپاشی

افتادن ، سقوط کردن.
غش کردن هم میشه.
Desline , Drop , Falling , Falling down.

بستن، کنار شدن، جمع کردن چیزی
وقتی یک پنجره بازشده در ویندوز رو میبندین میگن collapse کردین.


سقوط, فروپاشی, فروریختگی

ویران شدن

درب و داغان شدن

متلاشی شدن

جمع و جور شدن، ولو شدن، ویران شدن

به معنی "جمع شدن" نیز هست. مخصوصا در نرم افزارهای کامپیوتر

Verb
( Of a person )
Fall down because of illness tiredness . . .
غش کردن یا همون غش و ضعف کردن. . .

سقوط کردن ( فروپاشی - ازبین رفتن )
از حال رفتن و غش کردن
جمع کردن یا شدن - تا شدن یا کردن
آوار

روی هم خوابیدن، مثلاً کلاپس ریه، کلاپس عروق

1. فرو ریختن
2. غش کردن، نقش بر زمین شدن
3. در مورد شش ها و رگهای خونی، یعنی از بین رفتن ( توانایی نگهداری خون یا هوا را دیگر نداشتن )

*البته اینها معانی " فعلی" بودند و می تواند اسم هم باشد

از بین رفتن

غش کردن، افتادن

رمبش

فروپاشی و سقوط در اقتصاد: مثلا در economic collapse میگیم فروپاشی یا سقوط اقتصادی

ولو شدن، از حال رفتن، غش کردن

از هم پاشیدن

to fall down suddenly

[آمار] تباهیده شدن

یکدفعه از کار افتادن

ناگهان فروکش کردن , کاهش یافتن

ب معنی تنگ شدن کانال گوش و اینا هم هست تو رفرنسها

collapse ( پزشکی )
واژه مصوب: فروخوابیدگی
تعریف: فروافتادن یا روی هم خوابیدن دیواره‏های رگ و ریه


کلمات دیگر: