کلمه جو
صفحه اصلی

ambiguous


معنی : مبهم، دو پهلو، تاریک، باابهام
معانی دیگر : (کلام) دوپهلو، چندپهلو، دارای دو یا چند معنی، گنگ، (جانورشناسی - گیاه شناسی - قابل رده بندی در دو یا چند نوع یا طبقه) نامشخص، چند رده، تاریک از لحاظ مفهوم

انگلیسی به فارسی

مبهم، (کلام) دوپهلو، چندپهلو، دارای دو یا چند معنی، گنگ


(جانورشناسی - گیاه‌شناسی - قابل رده‌بندی در دو یا چند نوع یا طبقه) نامشخص، چند رده


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: ambiguously (adv.), ambiguousness (n.)
(1) تعریف: having two or more possible meanings or interpretations.
مترادف: equivocal
متضاد: unambiguous, unequivocal
مشابه: cryptic, double, two-edged, weasel-worded

- Because the statement was ambiguous, it was understood differently by different people.
[ترجمه shayan bagheri] مفهوم بیانیه به دلیل دو پهلو بودن ، توسط افراد مختلف متفاوت برداشت میشد
[ترجمه ترگمان] از آنجا که این بیانیه مبهم بود، به طور متفاوت توسط افراد مختلف درک شده است
[ترجمه گوگل] از آنجا که این بیانیه مبهم بود، توسط افراد مختلف متفاوت بود

(2) تعریف: unclear; uncertain; obscure.
مترادف: cryptic, equivocal, obscure, uncertain, unclear, vague
متضاد: clear, explicit, lucid, unambiguous, unequivocal
مشابه: cloudy, enigmatic, hedged, indefinite, indirect, indistinct, nebulous, noncommittal, oracular, puzzling

- His face wore an ambiguous expression.
[ترجمه ترگمان] چهره اش حالتی مبهم داشت
[ترجمه گوگل] چهره او یک عبارت مبهم داشت
- This sentence is ambiguous and leaves the reader confused.
[ترجمه ترگمان] این جمله مبهم است و خواننده را گیج می کند
[ترجمه گوگل] این جمله مبهم است و خواننده را گیج می کند

• open to dispute, having many possible interpretations; obscure, vague
something that is ambiguous can be understood in more than one way.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] مبهم، تاریک، دو پهلو

مترادف و متضاد

having more than one meaning


مبهم (صفت)
hazy, involved, involute, obscure, opaque, ambiguous, vague, enigmatic, misty, dim, dusky, esoteric, mysterious, forked, nebular, imprecise

دو پهلو (صفت)
ambiguous, equivocal, two-sided

تاریک (صفت)
blind, ambiguous, dark, dim, black, gloomy, dusky, somber, sombre, benighted, murk, caliginous, cimmerian, darkling, lackluster, stygian

با ابهام (صفت)
ambiguous

Synonyms: clear as dishwater, cryptic, doubtful, dubious, enigmatic, enigmatical, equivocal, inconclusive, indefinite, indeterminate, inexplicit, muddy, obscure, opaque, puzzling, questionable, tenebrous, uncertain, unclear, unintelligible, vague


Antonyms: clear, definite, explicit, lucid


جملات نمونه

1. an ambiguous insect
حشره ی چند رده

2. the diplomat's ambiguous remarks
سخنان دوپهلوی دیپلمات

3. she gave an ambiguous nod
سرش را به طور مبهمی تکان داد.

4. This agreement is very ambiguous and open to various interpretations.
[ترجمه ترگمان]این توافقنامه بسیار مبهم است و برای تعابیر مختلف باز است
[ترجمه گوگل]این توافق بسیار مبهم است و برای تفسیرهای مختلف باز است

5. He gave me an ambiguous answer.
[ترجمه منصور] او یک پاسخ مبهم به من داد.
[ترجمه ترگمان]او جوابی مبهم به من داد
[ترجمه گوگل]او پاسخ منفی به من داد

6. The paragraph is rendered ambiguous by the writer's careless use of pronouns.
[ترجمه ترگمان]پاراگراف با استفاده بی قید نویسنده از ضمیر ambiguous مشخص می شود
[ترجمه گوگل]پاراگراف با استفاده بی ادعا از ضمایر، مبهم است

7. His reply to my question was somewhat ambiguous.
[ترجمه ترگمان]جواب او به سوال من تا حدی مبهم بود
[ترجمه گوگل]پاسخ او به سوال من تا حدودی مبهم بود

8. The phrasing of the report is ambiguous.
[ترجمه ترگمان]تعبیر این گزارش مبهم است
[ترجمه گوگل]اصطلاح گزارش مبهم است

9. The wording of the agreement is ambiguous.
[ترجمه ترگمان]متن این قرارداد مبهم است
[ترجمه گوگل]متن قرارداد مبهم است

10. The wording was deliberately ambiguous.
[ترجمه ترگمان]کلمات به عمد مبهم بود
[ترجمه گوگل]این عبارت عمدا مبهم بود

11. I suspected that he was being deliberately ambiguous.
[ترجمه ترگمان]من حدس می زدم که او به عمد مبهم است
[ترجمه گوگل]من مشکوک بودم که عمدا مبهم بود

12. In fact, your ambiguous words amount to a refusal.
[ترجمه ترگمان]در واقع کلمات مبهم شما به یک امتناع بستگی دارد
[ترجمه گوگل]در حقیقت، کلمات مبهم شما به انکار می رسند

13. His role has always been ambiguous.
[ترجمه ترگمان]نقش او همیشه مبهم بوده است
[ترجمه گوگل]نقش او همیشه مبهم بوده است

14. It's an ambiguous statement.
[ترجمه ترگمان]این یک بیانیه مبهم است
[ترجمه گوگل]این یک بیانیه مبهم است

an ambiguous insect

حشره‌ی چند رده


She gave an ambiguous nod.

سرش را به طور مبهمی تکان داد.


the diplomat's ambiguous remarks

سخنان دوپهلوی دیپلمات


پیشنهاد کاربران

گنگ

دارای ایهام یا کنایه

مبهم

دو دل، شک، تردید

شک، دودلی، تردید

عوارض جانبی ( دارو )

Hazy

مبهم، گنگ، دو پهلو ( کلام )
Ambiguous = vague

مبهم , دوپهلو

# He gave me an ambiguous answer
# The contract is phrased in a rather ambiguous way
# This sentence is ambiguous and leaves the reader confused


کلمات دیگر: