کلمه جو
صفحه اصلی

baste


معنی : کوک موقتی، شلاق زدن، چرب کردن، نم زدن
معانی دیگر : (دوزندگی) کوک زدن، درشت و بطور موقت دوختن، بخیه ی درشت زدن، شلال کردن، کره ی آب کرده یا آب گوشت را روی گوشت در حال بریان شدن ریختن (تا آبدار و نرم شود)، چرب کردن (گوشت روی آتش)، مورد حمله ی لفظی قرار دادن، سخت تاختن بر، کتک مفصل زدن، چوب زدن، تنبیه بدنی کردن، چرب کردن گوشت کباب، زخم زبان زدن، کوک موقتی بلباس

انگلیسی به فارسی

چرب کردن (گوشت کباب)، نم زدن، (در گفت‌وگو) شلاق زدن، زخم زبان زدن، کوک موقتی (به لباس)


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bastes, basting, basted
• : تعریف: to sew temporarily with long, loose stitches, as in temporarily assembling the pieces of a garment prior to final sewing.
مشابه: tack

- She basted the sleeves and the side seams.
[ترجمه ترگمان] آستین ها و درزه ای دو طرف را باز می کند
[ترجمه گوگل] او آستین و جناغ های جانبی را برداشت
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bastes, basting, basted
مشتقات: baster (n.)
• : تعریف: to moisten (esp. meat) with a liquid during cooking.

- It's time to baste the turkey again.
[ترجمه ترگمان] دیگه وقتشه که دوباره بوقلمون رو بخوریم
[ترجمه گوگل] وقت آن است که بوقلمون را دوباره بشکنیم
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bastes, basting, basted
(1) تعریف: to beat or thrash with a stick; cudgel.
مشابه: belabor, cane, drub

(2) تعریف: to rebuke or scold harshly.
مشابه: belabor, berate

• attach with loose stitches (sewing); drip fat on meat during cooking; beat, hit
if you baste meat, you pour hot fat and the juices from the meat itself over it while it is cooking in an oven.
if you baste pieces of material, you sew them together with big, loose stitches before sewing them properly.

مترادف و متضاد

کوک موقتی (اسم)
baste

شلاق زدن (فعل)
flog, beat, belt, thong, baste, whip, thrash, whiplash, wallop, flail, belabor, belabour, leather, horse, cat, flagellate, horsewhip, scutch, welt

چرب کردن (فعل)
baste, lubricate, grease, dub, liquor

نم زدن (فعل)
baste, bedew, dabble, sauce

moisten during cooking


Synonyms: brush with liquid, drip, grease, lard, season


sew temporarily


Synonyms: catch, fasten, stitch, tack


pummel, thrash


Synonyms: batter, beat, berate, blister, clobber, club, drub, lambaste, lash, maul, pelt, revile, scold, trounce, wallop, whip, whomp


جملات نمونه

1. Just roast the chicken in the oven and baste it in oil and lemon.
[ترجمه ترگمان]فقط جوجه را در فر کباب کن و با روغن و لیمو ترش کن
[ترجمه گوگل]فقط مرغ را در فر بگذارید و آن را در روغن و لیمو بمالید

2. Turn the shanks and baste them once or twice as they cook.
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه گوگل]شان را بچرخانید و آنها را یک یا دو بار آنها را طبخ کنید

3. If he's rude to me again, I'll baste his coat.
[ترجمه ترگمان]اگر دوباره به من بی ادبی کرد، کتش را خواهم پوشید
[ترجمه گوگل]اگر او دوباره به من بی ادب باشد، من کت خود را میپوشم

4. Baste the turkey at regular intervals.
[ترجمه ترگمان]با فاصله های منظمی از بوقلمون استفاده می کنند
[ترجمه گوگل]بوقلمون را در فواصل منظم ببوسید

5. Be sure to baste on both sides.
[ترجمه ترگمان]از هر دو طرف مطمئن شوید
[ترجمه گوگل]اطمینان حاصل کنید که از هر دو طرف استفاده کنید

6. Remove from pans, baste with butter and serve warm.
[ترجمه ترگمان]از pans، baste با کره بردارید و گرم خدمت کنید
[ترجمه گوگل]از کاسه ها برداشته، با کره بمالید و خنک شود

7. Baste frequently with the sauce mixture to maintain the moisture.
[ترجمه ترگمان]baste اغلب با مخلوط سس مخلوط می شوند تا رطوبت را حفظ کنند
[ترجمه گوگل]برای حفظ رطوبت، مخلوط کردن با مخلوط سس اغلب

8. Baste occasionally during cooking. 3 Meanwhile, mix together the mustard, olive oil, cream and mixed herbs.
[ترجمه ترگمان]گاهی اوقات در هنگام پخت غذا می خورد [ ۳ ] در این میان، خردل، روغن زیتون، کرم و گیاهان مخلوط را با هم مخلوط کنید
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات در طول پخت و پز از بین بردن 3 در عین حال، خردل، روغن زیتون، کرم و گیاهان ترکیبی را هم مخلوط کنید

9. Gather the material and baste it.
[ترجمه ترگمان]مواد را جمع آوری کرده و آن را تمیز کنید
[ترجمه گوگل]مواد را جمع کن و آن را بوت کن

10. Place chicken in the hot fat and baste thoroughly. Return to the oven for 40 minutes, basting occasionally.
[ترجمه ترگمان]مرغ را در چربی داغ و baste قرار دهید برای مدت ۴۰ دقیقه به فر برمی گردم، و گاهی به روی من basting
[ترجمه گوگل]مرغ را در چربی گرم بگذارید و به طور کامل بوت کنید به مدت 40 دقیقه به گودال بازگردید، گاه گاه گمراه شوید

11. Baste frequently with pan drippings and remaining butter mixture.
[ترجمه ترگمان]گاه با آب pan و مخلوط کره باقی می ماند
[ترجمه گوگل]اغلب با تکان دادن تانک و مخلوط کره باقی مانده است

12. Q: Do I need to baste?
[ترجمه ترگمان]سوال: آیا من به baste نیاز دارم؟
[ترجمه گوگل]Q آیا من نیاز به بوت شدن دارم؟

13. Baste the potatoes occasionally.
[ترجمه ترگمان] بعضی وقت ها سیب زمینی رو کم می کنه
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات سیب زمینی را از بین ببرید

14. Baste every minutes with marinade.
[ترجمه ترگمان] هر دقیقه با این موضوع بحث می کنیم
[ترجمه گوگل]هر دقیقه با ماریناد از بین بردن

The tailor first cuts, then bastes and finally sews on the machine.

خیاط اول می‌برد، بعد کوک می‌زند و سپس چرخ می‌کند.


Two of the senators gave the president a good basting.

دو نفر از سناتورها حسابی خدمت رئیس‌جمهور رسیدند.



کلمات دیگر: