کلمه جو
صفحه اصلی

cajole


معنی : گول زدن، ریشخند کردن
معانی دیگر : خر کردن، زبان بازی کردن، (با چاپلوسی و غیره) وادار به کاری کردن، چاپلوسی

انگلیسی به فارسی

ریشخندکردن، گول زدن، چاپلوسی، گول


کجول، گول زدن، ریشخند کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: cajoles, cajoling, cajoled
مشتقات: cajolingly (adv.), cajoler (n.)
• : تعریف: to coax or persuade insistently, as by flattery or false promises.
مشابه: charm, talk, wheedle

- He tried to cajole the teacher into letting him retake the exam.
[ترجمه محمدرضا ربیعی ] او با چرب زبانی سعی کرد تا معلم راضی شود که دوباره امتحان بگیرد
[ترجمه navid] او با چرب زبانی سعی کرد تا معلم راضی شود که او دوباره امتحان بدهد
[ترجمه ترگمان] او سعی کرد تا معلم را راضی کند تا امتحان را بگیرد
[ترجمه گوگل] او سعی کرد تا معلم را مجبور کند تا امتحان را دوباره امتحان کند

• persuade; tempt, entice, beguile; entrap
if you cajole someone into doing something that they do not want to do, you persuade them to do it.

مترادف و متضاد

گول زدن (فعل)
renege, con, fool, cheat, gyp, hustle, dodge, rig, bamboozle, outwit, deceive, defraud, dupe, cajole, hoax, gouge, befool, beguile, entrap, gull, gum, hocus, rogue, gaff, swindle, thimblerig, chouse, jockey, finagle, fob, wheedle

ریشخند کردن (فعل)
praise, blandish, coax, bamboozle, cajole, carny, lout, blarney, carney, sweet-talk, wheedle

attempt to coax; flatter


Synonyms: apple polish, argue into, banter, beguile, blandish, bootlick, brownnose, build up, butter up, con, crowd, deceive, decoy, delude, dupe, entice, entrap, get around, get next to, hand a line, induce, influence, inveigle, jolly, lay it on thick, lure, make up to, maneuver, massage, mislead, oil, play up to, push, rub the right way, seduce, snow, soap, soften, soft-soap, spread it on, stroke, suck up to, sweeten up, sweet-talk, tantalize, tempt, urge, wheedle, work on, work over


Antonyms: bully, force, repel


جملات نمونه

1. we used to cajole pari into ironing our shirts
ما با چرب زبانی پری را به اطو کردن پیراهن هایمان وا می داشتیم.

2. It is difficult to cajole him into consent.
[ترجمه فاروق حمزه زاده] سخته که او تن به رضایت دهد
[ترجمه زمان سلطانمرادی] سخته که او را وادار به رضایت کنید
[ترجمه زمان سلطانمرادی] راضی کردن او کار دشواریست
[ترجمه ترگمان]وادار کردن او به رضایت دشوار است
[ترجمه گوگل]دشوار است او را مجبور به رضایت کند

3. He really knows how to cajole people into doing what he wants.
[ترجمه فاروق حمزه زاده] واقعا او میداند مردم را برای آنچه که می خواهد راضی کند
[ترجمه فاروق حمزه زاده] واقعا او میداند چگونه مردم را برای آنچه که می خواهد راضی کند
[ترجمه ترگمان]اون واقعا می دونه چطور مردم رو راضی کنه تا کاری رو که می خواد انجام بدن
[ترجمه گوگل]او واقعا می داند که چگونه مردم را به انجام آنچه که می خواهد می دهد

4. Aid workers do their best to cajole rich countries into helping.
[ترجمه فاروق حمزه زاده] کارکنان تمام تلاششان را می کنند تا کشور های ثروتمند را برای کمک کردن راضی کنند
[ترجمه ترگمان]امدادگران نهایت تلاش خود را می کنند تا کشورهای ثروتمند را راضی به کمک کنند
[ترجمه گوگل]کارکنان کمک می کنند تا به کشورهایی ثروتمند کمک کنند

5. The most effective technique is to cajole rather than to threaten.
[ترجمه ترگمان]موثرترین روش، چاپلوسی کردن به جای تهدید است
[ترجمه گوگل]مؤثرترین روش این است که به جای تهدید کردن، به زور بجنگیم

6. I managed to cajole her out of leaving too early.
[ترجمه ترگمان]موفق شدم که او را راضی کنم که زود از اینجا بیرون برود
[ترجمه گوگل]من خیلی زود او را ترک کردم

7. The adverts scold us and cajole us and wheedle us and fawn us to keep up with the Joneses.
[ترجمه ترگمان]The ما را گول می زنند و ما را گول می زنند و به ما کلک می زنند و به ما fawn تا خود را با the و Joneses نگه داریم
[ترجمه گوگل]آگهی ها ما را سرزنش می کنند و ما را تحسین می کنند و ما را می سوزانند و ما را با جونز درگیر می کنند

8. Hence, the commander had to beg, cajole, and browbeat authorities of three nations to get what he needed.
[ترجمه ترگمان]از این رو، فرمانده ناچار بود از مقامات سه کشور خواهش کند که آنچه را که نیاز داشت به دست آورند
[ترجمه گوگل]از این رو، فرمانده مجبور بود که از سه ملت خواسته باشد که به آنچه که مورد نیاز است، احترام بگذارد

9. Dealing managers and team leaders shout at, cajole and entice their dealers into selling large quantities of stock.
[ترجمه ترگمان]برخورد مدیران و رهبران تیم با چاپلوسی، تملق و جذب فروشندگان خود در فروش مقادیر زیادی سهام، فریاد می زند
[ترجمه گوگل]معامله گران مدیران و رهبران تیم فریاد می کشند و مجریان خود را مجبور می کنند مقادیر زیادی سهام را جذب کنند

10. This man, too, he tried to train, cajole, and threaten into submission.
[ترجمه ترگمان]این مرد نیز سعی کرد با cajole، cajole کند و تسلیم تسلیم شود
[ترجمه گوگل]این مرد نیز سعی داشت آموزش، تسخیر و تسلیم را تهدید کند

11. He managed to cajole Hayden to take part in the program.
[ترجمه ترگمان]او توانست هایدن را راضی کند تا در این برنامه شرکت کند
[ترجمه گوگل]او موفق به بستن هیدن در برنامه شد

12. Teachers tend to cajole, comment, and direct students at every turn.
[ترجمه ترگمان]معلمان گرایش به چاپلوسی، اظهار نظر و دانش آموزان مستقیم دارند
[ترجمه گوگل]معلمان تمایل به نوشتن، بیان، و دانش آموزان مستقیم در هر نوبت دارند

13. They too would be trying to persuade, sell, cajole their fellow officers.
[ترجمه ترگمان]آن ها هم سعی می کردند آن ها را قانع کنند، بفروشد و fellow را راضی کنند
[ترجمه گوگل]آنها هم سعی می کنند که افسران همسایه خود را متقاعد کنند، فروش کنند

14. To cajole is useless.
[ترجمه ترگمان]گول زدن بی فایده است
[ترجمه گوگل]برای cajole بی فایده است

15. Cajole, shame, bully, push away?
[ترجمه ترگمان]cajole، شرم، قلدر، هل بدید؟
[ترجمه گوگل]کجول، شرم آور، قلدر، هل می دهد؟

We used to cajole Pari into ironing our shirts.

ما با چرب‌زبانی پری را به اطو کردن پیراهن‌هایمان وا می‌داشتیم.


پیشنهاد کاربران

با چرب زبانی کسی را متقاعد کردن

متقاعد کردن تدریجی
We do our best to cajole rich countries into helping.

با استفاده از کلمات خوشایند و چرب زبانی کسی را سر راه آوردن ، مجاب کردن ) به ویژه وقتی طرف مقابل تمایلی به انجام آن ندارد ) دیله توتماخ ( به ترکی )
Persuade, tempt, lure, sweet talk, soft soap, soothe, entice, seduce , butter up, twist someone's arm, talk into, coax , flattery , wheedle , get, encourage, prod , stimulate, woo

His mother pleaded, cajoled and prayed for her son to get started on his work.


ترغیب کردن به انجام کاری ( یا به اصطلاح خودمون خر کردن کسی به انجام کاری )

گپ دادن


کلمات دیگر: