کلمه جو
صفحه اصلی

deference


معنی : تمکین، تسلیم، احترام، تن دردهی
معانی دیگر : حرمت، ملاحظه، تسلیم بودن (به میل یا داوری دیگری)، سر فرود آوری، گردن نهی، احترام گذاری

انگلیسی به فارسی

تن‌دردهی، تسلیم، تمکین، احترام(گذاری)


احترام، تمکین، تسلیم، تن دردهی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: respect for and submission to the desires, opinions, or judgments of another.
مترادف: respect
متضاد: disrespect
مشابه: compliance, duty, obeisance, submission

- The hotel provided slippers and a cotton robe, along with the usual basket of fruit, in deference to the visiting dignitary from Japan.
[ترجمه ترگمان] هتل دم پایی و یک ردای پنبه به همراه سبد پر از میوه به احترام مقام بازدیدکننده از ژاپن فراهم کرد
[ترجمه گوگل] در هتل، دمپایی و پارچه ریسمانی پنبه، همراه با سبد معمولی میوه، به ارادت به مقام ارشد مهمان از ژاپن

(2) تعریف: respectful or polite regard.
مترادف: consideration, respect
متضاد: disrespect
مشابه: civility, courtesy, duty, esteem, homage, regard

- Employees should show a proper deference to the elderly.
[ترجمه ترگمان] کارمندان باید احترام درست را به افراد مسن نشان دهند
[ترجمه گوگل] کارکنان باید به افراد سالخورده احترام قائل شوند

• respect, reverence, esteem, honor
deference is a polite, respectful attitude that you show towards someone or something.

مترادف و متضاد

تمکین (اسم)
obedience, amenability, deference, docility, calmness

تسلیم (اسم)
surrender, submission, resignation, livery, deference, prehension, quietism, capitulation, delivery, rendition, passover, rendering

احترام (اسم)
tribute, regard, deference, honor, greeting, respect, obeisance, curtsey, curtsy, reverence, respectability, revere

تن دردهی (اسم)
deference

obedience, compliance


Synonyms: acquiescence, capitulation, complaisance, condescension, docility, obeisance, submission, yielding


Antonyms: disobedience, impoliteness, noncompliance


attention, homage


Synonyms: acclaim, civility, consideration, courtesy, esteem, honor, obeisance, politeness, regard, respect, reverence, thoughtfulness, veneration


Antonyms: dishonor, disregard, ignorance


جملات نمونه

1. in deference to somebody
به خاطر حرمت کسی،به ملاحظه ی کسی

2. she treats her parents with deference
او نسبت به والدین خود با احترام رفتار می کند.

3. He treats her with such deference.
[ترجمه ترگمان]او با چنان احترامی با او رفتار می کند
[ترجمه گوگل]او با چنین احترامی رفتار می کند

4. The actress was accorded all the deference of a visiting celebrity.
[ترجمه ترگمان]این هنرپیشه با تمام احترام و احترام یک فرد مشهور رفتار می کرد
[ترجمه گوگل]هنرپیشه از همه احترام یک مهمان بازدید کننده برخوردار بود

5. The traditional menu was changed in deference to Western tastes.
[ترجمه ترگمان]منوی سنتی در احترام به ذائقه غربی ها تغییر کرد
[ترجمه گوگل]منوی سنتی به خاطر سلیقه های غربی تغییر کرده است

6. The old sense of deference and restraint in royal reporting has vanished.
[ترجمه ترگمان]حس احترام و خودداری در گزارش سلطنتی از بین رفته است
[ترجمه گوگل]احساس قدردانی و محدودیت در گزارش سلطنتی از بین رفته است

7. In deference to our host I decided not to challenge his controversial remarks.
[ترجمه ترگمان]من به احترام میزبان تصمیم گرفتم نکات جنجالی او را به چالش بکشم
[ترجمه گوگل]در مورد ارادت به میزبان من تصمیم گرفتم که به بحث های متضادش توجه نکنم

8. The women wore veils in deference to the customs of the country.
[ترجمه ترگمان]زنان veils را به احترام آداب و رسوم این کشور به پا داشتند
[ترجمه گوگل]زنان در احترام به آداب و رسوم کشور حجاب را پوشیدند

9. Why do you treat your boss with such deference?
[ترجمه ترگمان]چرا با چنین احترامی با رئیست حرف می زنی؟
[ترجمه گوگل]چرا رئیس خود را با این احترام رفتار میکنید؟

10. They were married in church out of deference to their parents'wishes.
[ترجمه ترگمان]آن ها در کلیسا با احترام به خواسته های پدر و مادرشان ازدواج می کردند
[ترجمه گوگل]آنها در کلیسا از نظر احترام به والدینشان ازدواج کرده بودند

11. He treated Dean with extreme deference.
[ترجمه ترگمان]او با احترام فراوان با دین رفتار می کرد
[ترجمه گوگل]او دین را با احترام شدید درمان کرد

12. Visiting officials were treated with great deference.
[ترجمه ترگمان]مقامات میهمان با احترام زیادی رفتار کردند
[ترجمه گوگل]مقامات بازدید کننده با احترام برخورد شد

13. It made her skin crawl, the deference.
[ترجمه ترگمان]این باعث شد که پوستش سینه خیز برود، به نشانه احترام
[ترجمه گوگل]این پوست خود را خزیدن، احترام گذاشت

14. Nevertheless, in deference to the arguments of counsel, I will add further comments of my own.
[ترجمه ترگمان]با این حال، با توجه به استدلالات of، من نظرات دیگری نیز در مورد خودم اضافه می کنم
[ترجمه گوگل]با این وجود، با احترام به استدلال های مشاور، من نظرات بیشتری از خودم اضافه خواهم کرد

She treats her parents with deference.

او نسبت به والدین خود با احترام رفتار می‌کند.


اصطلاحات

in deference to somebody

به خاطر حرمت کسی، به ملاحظه‌ی کسی


پیشنهاد کاربران

رفراندوم یا چیزی که به نفع شماست


کلمات دیگر: