کلمه جو
صفحه اصلی

calve


معنی : جدا کردن، زاییدن، گوساله زاییدن، بشکل غار درامدن
معانی دیگر : (در مورد گاو) گوساله زاییدن، (در مورد فیل و کرگدن و نهنگ و غیره) بچه زاییدن، غارزدن

انگلیسی به فارسی

گوساله زاییدن، زاییدن، غارزدن، به‌شکل غار درآمدن، جدا کردن


گوساله، زاییدن، گوساله زاییدن، بشکل غار درامدن، جدا کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: calves, calving, calved
(1) تعریف: to give birth to a calf.

(2) تعریف: of a glacier or iceberg, to break up, thus making a separate piece.
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to give birth to (a calf).

(2) تعریف: of a glacier or iceberg, to cause (a mass of ice) to break loose.

• give birth to a calf; break away from a glacier and form an iceberg (glaciology)
when a cow calves, it gives birth to a calf.
calves is the plural of calf.

مترادف و متضاد

جدا کردن (فعل)
chop, cut off, disconnect, intercept, rupture, analyze, choose, part, divide, dispart, amputate, separate, unzip, detach, segregate, try, calve, select, rive, cleave, unlink, pick out, sequester, insulate, dissociate, disassociate, individuate, disunite, draw off, enisle, excide, exscind, lixiviate, uncouple, prescind, seclude, sequestrate, sever, sunder, untwist

زاییدن (فعل)
breed, bear, teem, litter, generate, calve, produce, bring out, farrow

گوساله زاییدن (فعل)
calve

بشکل غار درامدن (فعل)
calve

جملات نمونه

1. Many good cows have evil calves.
[ترجمه ترگمان] خیلی از گاوه ای خوب، ماهیچه شیطان دارن
[ترجمه گوگل]بسیاری از گاوهای خوب، گوساله های بد دارند

2. We watched the cow suckling her calves.
[ترجمه ترگمان]دیدیم که گاو گوساله بچه اش را بغل می کند
[ترجمه گوگل]ما تماشا کردیم که گوساله را شیرین کنیم

3. The calves are grazed intensively during their first season.
[ترجمه ترگمان]گوساله ها در طول فصل اول خود به شدت زخمی شده اند
[ترجمه گوگل]گوساله ها در فصل اول خود فشرده می شوند

4. The studies were carried out on calves that had been weaned at 5 weeks of age.
[ترجمه ترگمان]این مطالعات بر روی کودکانی انجام شد که پنج هفته پس از آن از شیر گرفته شده بودند
[ترجمه گوگل]مطالعات انجام شده بر روی گوساله هایی که در سن 5 هفته از سن جدا شده بودند

5. The cow is expected to calve next week.
[ترجمه ترگمان]انتظار می رود که این گاو هفته آینده به calve برود
[ترجمه گوگل]انتظار می رود که گاو هفته آینده را بیدار کند

6. The cowboys branded a hundred calves in the roundup.
[ترجمه ترگمان]کابوی ها صد گوساله را برای جمع آوری اعانه جمع کردند
[ترجمه گوگل]گاوچران ها در صدد جمع آوری صد گوساله هستند

7. When his cows calve each year he keeps one or two calves for his family.
[ترجمه ترگمان]هر سال که گاوها به calve می روند، یک یا دو گوساله برای خانواده اش نگهداری می کند
[ترجمه گوگل]هنگامی که گاوهای خود هر سال را هضم می کند، یک یا دو گوساله را برای خانواده اش نگه می دارد

8. They usually require close management during calving.
[ترجمه ترگمان]آن ها معمولا در طول calving به مدیریت نزدیک نیاز دارند
[ترجمه گوگل]آنها معمولا در طی زایمان به مدیریت نزدیک نیاز دارند

9. The ancient Greeks sacrificed lambs or calves before engaging in battle.
[ترجمه ترگمان]یونانیان باستان پیش از درگیر شدن در نبرد، بره ها یا گوساله ها را قربانی می کردند
[ترجمه گوگل]یونان باستان قبل از مشارکت در جنگ، بره ها یا گوساله ها را قربانی کرد

10. The glacier calved a large iceberg.
[ترجمه ترگمان]کوه یخی یک کوه یخی بزرگ زاییده بود
[ترجمه گوگل]یخچال و فریزر یک کوه یخ بزرگی را کشت

11. These calves are reared for beef.
[ترجمه ترگمان]این calves برای گوشت گوساله بزرگ شده اند
[ترجمه گوگل]این گوساله ها برای گوشت گاو کشت می شوند

12. Our cows will be calving soon.
[ترجمه ترگمان] گاوه ای ما به زودی به calving می رسن
[ترجمه گوگل]گاوهای ما به زودی زایمان خواهند کرد

13. The calves are roped and branded.
[ترجمه ترگمان]گوساله ها طناب دار و برچسب خورده دارند
[ترجمه گوگل]گوساله ها روت شده اند و مارک دارند

14. The cow had difficulties calving.
[ترجمه ترگمان]گاو روش مشکل داشت
[ترجمه گوگل]گاو مشکل زایمان داشت

15. The calves were really adorable.
[ترجمه ترگمان] The واقعا دوست داشتنی بودن
[ترجمه گوگل]گوساله ها واقعا شایان ستایش بودند

Whales go south for mating and calving.

نهنگان برای جفت‌گیری و زایمان به جنوب می‌روند.


پیشنهاد کاربران

ساق پا

فرو ریختن یخچال طبیعی


کلمات دیگر: