1. barely enough
به سختی کافی
2. a barely furnished room
اتاقی دارای حداقل اثاثیه
3. a barely palpable dust
گرد و خاکی که به دشواری قابل لمس بود
4. he barely made it to class on time
نزدیک بود دیر سر کلاس حاضر شود.
5. he barely speaks english
او به سختی انگلیسی تکلم می کند.
6. the refugees barely exist
پناهندگان به سختی زندگی می کنند.
7. a village of barely a hunderd souls
دهکده ای که تعداد سکنه ی آن تنها به صد نفر می رسد (می رسید)
8. the big ship barely skinned through the canal
کشتی بزرگ به سختی از آبراه رد شد.
9. the ship was barely visible on the horizon
به سختی می شد کشتی را در افق دید.
10. to state unpleasant facts barely
واقعیت های ناخوشایند را آشکارا اظهار داشتن
11. Her face was barely discernible in the gloom.
[ترجمه ترگمان]چهره اش در تاریکی به سختی قابل تشخیص بود
[ترجمه گوگل]چهره او در تاریکی به سختی قابل تشخیص بود
12. There was a barely veiled hostility in her tone.
[ترجمه ترگمان]لحن hostility به سختی در صدایش موج می زد
[ترجمه گوگل]در لحن او خصومت به سختی پوشیده بود
13. A viral illness left her barely able to walk.
[ترجمه ترگمان]یک بیماری ویروسی او را به سختی قادر به راه رفتن کرد
[ترجمه گوگل]بیماری ویروسی او را به سختی می توانست راه برود
14. He could barely afford the railway fare.
[ترجمه ترگمان]به زحمت می توانست کرایه قطار را بدهد
[ترجمه گوگل]او به سختی توانست هزینه کرایه تاکسی را تامین کند
15. I barely restrained myself from hitting him.
[ترجمه ترگمان]به سختی می توانستم خودم را از ضربه زدن به او خودداری کنم
[ترجمه گوگل]من به سختی خودم را از زدن او باز داشتم