کلمه جو
صفحه اصلی

barely


معنی : با اشکال، بطور عریان
معانی دیگر : آشکارا، فاش، بی آلایش، فقط، درست، به سختی، کم، حداقل، ناچیز

انگلیسی به فارسی

به‌طور عریان، با اشکال


به سختی، با اشکال، بطور عریان


انگلیسی به انگلیسی

قید ( adverb )
(1) تعریف: only just; hardly.
مترادف: hardly, just, scarcely
متضاد: easily, extremely, well
مشابه: by the skin of one's teeth, ill, little, slightly

- Please speak louder. I can barely hear you.
[ترجمه مایا] لطفا بلندتر صحبت کن. صدایت را درست نمی شنوم،
[ترجمه RNK] لطفا بلندتر صحبت کن به سختی صدایت را میشنوم
[ترجمه وحید] میشه بلندتر صحبت کنی، صداتو به زور میشنوم.
[ترجمه ترگمان] لطفا بلندتر صحبت کنید به سختی صدات رو می شنوم
[ترجمه گوگل] لطفا با صدای بلند صحبت کن من به سختی می تواند شما را بشنود

(2) تعریف: sparsely.
مترادف: scantly, sparsely
متضاد: fully
مشابه: scarcely, slightly

- barely equipped troops
[ترجمه ترگمان] سربازان به سختی تجهیز شده بودند
[ترجمه گوگل] سربازان ناتوان
- barely dressed
[ترجمه ترگمان] به زحمت لباس می پوشید،
[ترجمه گوگل] به سختی لباس پوشیدم

• hardly, scarcely
if something is barely true or possible, it is only just true or possible.

مترادف و متضاد

با اشکال (قید)
barely

بطور عریان (قید)
barely

not quite


Synonyms: almost, hardly, just, only just, scantily, scarcely


جملات نمونه

1. barely enough
به سختی کافی

2. a barely furnished room
اتاقی دارای حداقل اثاثیه

3. a barely palpable dust
گرد و خاکی که به دشواری قابل لمس بود

4. he barely made it to class on time
نزدیک بود دیر سر کلاس حاضر شود.

5. he barely speaks english
او به سختی انگلیسی تکلم می کند.

6. the refugees barely exist
پناهندگان به سختی زندگی می کنند.

7. a village of barely a hunderd souls
دهکده ای که تعداد سکنه ی آن تنها به صد نفر می رسد (می رسید)

8. the big ship barely skinned through the canal
کشتی بزرگ به سختی از آبراه رد شد.

9. the ship was barely visible on the horizon
به سختی می شد کشتی را در افق دید.

10. to state unpleasant facts barely
واقعیت های ناخوشایند را آشکارا اظهار داشتن

11. Her face was barely discernible in the gloom.
[ترجمه ترگمان]چهره اش در تاریکی به سختی قابل تشخیص بود
[ترجمه گوگل]چهره او در تاریکی به سختی قابل تشخیص بود

12. There was a barely veiled hostility in her tone.
[ترجمه ترگمان]لحن hostility به سختی در صدایش موج می زد
[ترجمه گوگل]در لحن او خصومت به سختی پوشیده بود

13. A viral illness left her barely able to walk.
[ترجمه ترگمان]یک بیماری ویروسی او را به سختی قادر به راه رفتن کرد
[ترجمه گوگل]بیماری ویروسی او را به سختی می توانست راه برود

14. He could barely afford the railway fare.
[ترجمه ترگمان]به زحمت می توانست کرایه قطار را بدهد
[ترجمه گوگل]او به سختی توانست هزینه کرایه تاکسی را تامین کند

15. I barely restrained myself from hitting him.
[ترجمه ترگمان]به سختی می توانستم خودم را از ضربه زدن به او خودداری کنم
[ترجمه گوگل]من به سختی خودم را از زدن او باز داشتم

to state unpleasant facts barely

واقعیتهای ناخوشایند را آشکارا اظهار داشتن


barely enough

به سختی کافی


He barely made it to class on time.

نزدیک بود دیر سر کلاس حاضر شود.


He barely speaks English.

او به سختی انگلیسی صحبت می‌کند.


a barely furnished room

اتاقی دارای حداقل اثاثیه


پیشنهاد کاربران

Only
Just

به سختی
با اشکال

مشقت بار ( ی )

بگی نگی
نه چندان

درست همین حالا only just

( با اعدا ) فقط ( only )

ندرتا

به سختی

بزور

به زحمت

only just: فقط و فقط

تنها، تنها فقط، نه چندان، به ندرت، خیلی کم، به زور

نه چندان - به ندرت - بسیار کم

بطور عریان
با اشکال
به سختی

نوعی نان که درست میشود از گندم و جو برای غذای حیوانات یا آبجو

Many people would think that I can barely speak my native language muchless English but I disregarded their words as at that time the only objective I was growing in my mind was to reach the sence of mastery خیلی از مردم فکر میکردند که من زبان مادری خودم رو به سختی می تونم صحبت بکنم چه برسه به اینگلیسی اما من از کنار همه ی حرف هی اونا گذشتم چون اون موقع تنها هدفی رو که در ذهن خود پرورش می دادم این بود که به تسلط برسم________________________واژه ی barely در جمله ی بالا به معنای به ندرت یا به سختی است=hardly=rarely=scarcely=seldomکه البته هر کدوم از این ها تفاوت های اندکی با هم دارند ولی در کل همون معنا رو دارند . متشکرم

Just, only, hardly, به سختی . فقط

barely
به سختی

جو میشد==>barley
این قید درواقع bare بوده به معنی عریان، stripped

خیلی کم

I have two tests tomorrow, and I've barely had time to study

Only/ just

!!!!!!! NOTICE !!!!!!!
Barley
Barely
are totally DIFFERENT

به محض، به سختی

به ندرت
تقریباً اصلاً

Seldom
Rarely
Scarcely


کلمات دیگر: