کلمه جو
صفحه اصلی

basically


معنی : بطور اساسی
معانی دیگر : بطور اساسی

انگلیسی به فارسی

به‌طور اساسی، در اصل، اساساً، در اساس


اساسا، بطور اساسی


انگلیسی به انگلیسی

قید ( adverb )
• : تعریف: in an important or central way; at heart.

- He has done some bad things but is basically a good person.
[ترجمه ترگمان] او کاره ای بدی کرده است اما اساسا فرد خوبی است
[ترجمه گوگل] او چیزهای بدی را انجام داده است، اما اساسا شخص خوبی است

• essentially; fundamentally
you use basically to indicate what the most important feature of something is or to give a general description of something complicated.

مترادف و متضاد

بطور اساسی (قید)
basically

fundamentally


Synonyms: at heart, at the bottom, essentially, firstly, in essence, inherently, in substance, intrinsically, mostly, primarily, radically


Antonyms: additionally, extra, inessentially


جملات نمونه

1. they are basically the same
آنان اصولا مشابه هستند.

2. The party's principles are basically egalitarian.
[ترجمه بهروز مددی] اصول کلی حزب اساسا بر پایه برابری و مساوات می‎باشد.
[ترجمه ترگمان]اصول حزب اساسا برابر تساوی است
[ترجمه گوگل]اصول حزب اساسا مساوی است

3. He believes that all people are basically evil.
[ترجمه ترگمان]او معتقد است که همه مردم اساسا شریر هستند
[ترجمه گوگل]او معتقد است که همه مردم اساسا بد هستند

4. The official report basically exonerated everyone.
[ترجمه ترگمان]گزارش رسمی اساسا همه را تبرئه کرده است
[ترجمه گوگل]گزارش رسمی اساسا همه را آزاد کرد

5. Basically it was a fine performance I have only minor quibbles to make about her technique.
[ترجمه ترگمان]اساسا این یک عملکرد خوب بود که من فقط quibbles جزئی در مورد روش او داشتم
[ترجمه گوگل]اساسا عملکرد خوب بود، من تنها کیبلی های کوچک را در مورد تکنیک خود دارم

6. The two approaches are basically very similar.
[ترجمه ترگمان]دو رویکرد اساسا بسیار مشابه هستند
[ترجمه گوگل]دو رویکرد اساسا بسیار شبیه است

7. There have been some problems but basically it's a good system.
[ترجمه ترگمان]مشکلاتی وجود داشته است اما اساسا یک سیستم خوب است
[ترجمه گوگل]برخی از مشکلات وجود دارد اما اساسا این یک سیستم خوب است

8. She takes a basically conservative view of society.
[ترجمه ترگمان]او اساسا دیدگاه محافظه کارانه جامعه را از خود نشان می دهد
[ترجمه گوگل]او دیدگاه عمیقی محافظه کارانه را در مورد جامعه به وجود می آورد

9. She has a conception of people as being basically good.
[ترجمه ترگمان]او تصوری از مردم دارد که اساسا خوب هستند
[ترجمه گوگل]او مفهومی از مردم را به عنوان اساسا خوب است

10. It was basically a selfish act, though no doubt a sophist would argue that it was done for the general good.
[ترجمه ترگمان]این کار اساسا یک اقدام خودخواهانه بود، هر چند بدون شک a استدلال می کرد که این کار برای عموم خوب انجام شده است
[ترجمه گوگل]این اساسا یک عمل خودخواهانه بود، هرچند بدون شک یک سوفیست استدلال می کند که این کار برای خیر عمومی انجام می شود

11. Contrary to popular belief, gorillas are basically shy, gentle creatures.
[ترجمه ترگمان]برخلاف باور عمومی، گوریل ها اساسا خجول و نجیب هستند
[ترجمه گوگل]برخلاف باور عموم، گوریلها اساسا خجالتی هستند، موجودات ملایم

12. Yes, that's basically correct.
[ترجمه ترگمان]بله، این اساسا صحیح است
[ترجمه گوگل]بله، این اساسا درست است

13. Basically the system ought to have worked.
[ترجمه ترگمان]اساسا این سیستم باید کار می کرد
[ترجمه گوگل]اساسا این سیستم باید کار کند

14. Basically, I'm just lazy.
[ترجمه ترگمان]اساسا من فقط تنبلم
[ترجمه گوگل]اساسا من فقط تنبل هستم

I was basically a coward

در اصل یک بزدل بودم


All cheeses are made in basically the same way

همه‌ی پنیرها اساساً به یک روش درست می‌شوند


پیشنهاد کاربران

ذاتا

در واقع

مبنایی

به طور اساسی . . .
اساسا. . .

به نقل از هزاره:
اساساً
از بنیاد
علی الاصول

از پایه و اساس. . . . . . در پایه و اساس

در اصل

اساساً، در اصل

به طور کلی

اصولاً

اساسا - اصولا

اساسا - به طور کلی

به طور اساسی

mainly


کلمات دیگر: