کلمه جو
صفحه اصلی

campaign


معنی : سفر، لشکر کشی، یک رشته عملیات جنگی، مسافرت درداخل کشور
معانی دیگر : (ارتش - یک سلسله عملیات نظامی به منظور خاص)، لشگرکشی، رزم آوری، اردوکشی، حملات پیاپی، (یک سلسله فعالیت های سازمان یافته به منظور خاص) پیکار، مبارزه، مبارزه کردن، پیکار کردن، رزمیدن، جنگیدن، (میز و صندلی و غیره) صحرایی، ساده و سبک و تاشو، سفری، زمین مسطح، جلگه، مبارزه انتخاباتی

انگلیسی به فارسی

کمپین، پویش


(نظامی) عملیات نبرد جنگ


اقدامات، فعالیت‌ها، مبارزات


(نظامی) دست به عملیات زدن، در عملیات شرکت گردن


اقدام کردن، دست به مبارزه زدن


کمپین، لشکر کشی، سفر، یک رشته عملیات جنگی، مسافرت درداخل کشور


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a military operation organized to achieve specific objectives.
مترادف: operation
مشابه: action, battle, maneuver, mission, movement, offensive, tactics, war

- He led a successful military campaign against the invaders.
[ترجمه سعید قربانی] او عملیاتی موفق را بر ضد مهاجمان هدایت نمود
[ترجمه ترگمان] او رهبری یک کمپین موفق نظامی علیه مهاجمان را بر عهده داشت
[ترجمه گوگل] او یک مبارزۀ موفق نظامی علیه مهاجمان را رهبری کرد
- Napoleon's campaign into Russia was a failure.
[ترجمه سعید قربانی] لشگرکشی ناپلئون به روسیه با شکست مواجه شد.
[ترجمه ترگمان] مبارزه ناپلئون با روسیه یک شکست بود
[ترجمه گوگل] مبارزات ناپلئون به روسیه شکست خورد

(2) تعریف: a systematic, concerted set of activities undertaken for a particular purpose.
مترادف: crusade, drive
مشابه: effort, endeavor, movement, operation, push, tactics, war

- We're launching a new advertising campaign for this product.
[ترجمه ترگمان] ما در حال راه اندازی یک کمپین تبلیغاتی جدید برای این محصول هستیم
[ترجمه گوگل] ما یک کمپین تبلیغاتی جدید برای این محصول راه اندازی می کنیم
- They're on a campaign to raise money for the Red Cross.
[ترجمه nona] انها در سفر هستند تا برای صلیب سرخ پول جمع اوری کنند
[ترجمه ترگمان] آن ها در حال مبارزه برای جمع آوری پول برای صلیب سرخ هستند
[ترجمه گوگل] آنها در حال مبارزه برای جمع آوری پول برای صلیب سرخ هستند

(3) تعریف: a political competition for elective public office.
مترادف: race
مشابه: competition, election

- Her campaign for governor was a great success.
[ترجمه ترگمان] مبارزات انتخاباتی او برای فرماندار یک موفقیت بزرگ بود
[ترجمه گوگل] مبارزات او برای فرماندار موفقیت بزرگ بود
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: campaigns, campaigning, campaigned
مشتقات: campaigner (n.)
• : تعریف: to be actively involved in a campaign.
مترادف: electioneer, run
مشابه: barnstorm, compete, drum up, solicit, stump, whistle-stop

- Bill Clinton campaigned for president in 1996.
[ترجمه احمد عزیزی] بیل کلینتون برای رییس جمهوری در سال ۱۹۹۶ رقابت کرد
[ترجمه ترگمان] بیل کلینتون در سال ۱۹۹۶ برای ریاست جمهوری مبارزه کرد
[ترجمه گوگل] بیل کلینتون در سال 1996 برای رییس جمهور مبارزه کرد

• series of military operations; series of activities organized to accomplish a goal (political, etc.)
conduct a campaign (series of military operations; series of activities organized to accomplish a goal)
a campaign is a set of activities planned to achieve something such as social or political change.
to campaign means to carry out activities planned to achieve something such as social or political change.
in a war, a campaign is a series of planned movements by armed forces.

مترادف و متضاد

attempt to win; attack


سفر (اسم)
expedition, progress, travel, volume, book, tour, trip, journey, voyage, campaign, junket, pilgrimage, traveling, trek

لشکر کشی (اسم)
campaign, geostrategy

یک رشته عملیات جنگی (اسم)
campaign

مسافرت درداخل کشور (اسم)
campaign

Synonyms: crusade, drive, expedition, fight, movement, offensive, operation, push, warfare


attempt to win political election


Synonyms: agitate, barnstorm, canvass, contend for, contest, crusade, electioneer, go to grass roots, hit the trail, lobby, mend fences, muckrake, mudsling, politick, press the flesh, ring doorbells, run, run for, shake hands and kiss babies, solicit votes, stand for, stump, tour, whistle-stop


جملات نمونه

1. campaign trail
(مبارزات انتخاباتی) مسیر سفرهای نامزد انتخابات

2. his campaign gained momentum
مبارزه ی (انتخاباتی) او شتاب بیشتری به خود گرفت.

3. literacy campaign
پیکار سواد آموزی

4. the campaign against illiteracy
پیکار با بیسوادی

5. a pitiless campaign against corruption in government
مبارزه ی بی امان بر ضد فساد در دولت

6. an election campaign
پیکار انتخاباتی

7. she will open her campaign soon
او به زودی مبارزه ی انتخاباتی خود را شروع خواهد کرد.

8. we must wage a campaign against illiteracy
ما بایستی بر ضد بیسوادی پیکار کنیم.

9. he spoke in many places during the campaign
طی مبارزات انتخاباتی در چندین محل سخنرانی کرد.

10. he confronted his opponent in every stage of the campaign
در تمام مراحل مبارزه جلو حریف خود ایستاد.

11. The campaign was designed to increase public awareness of the problem.
[ترجمه ترگمان]این برنامه برای افزایش آگاهی مردم از این مشکل طراحی شده است
[ترجمه گوگل]این کمپین به منظور افزایش آگاهی عمومی از مشکل طراحی شده بود

12. Campaign leaders were caught flat-footed when the opinion polls suddenly started to swing the other way.
[ترجمه ترگمان]رهبران کمپین هنگامی که نظرسنجی ها به طور ناگهانی شروع به نوسان کردن راه دیگر کردند، به راه افتادند
[ترجمه گوگل]رهبران کمپین زمانی که نظرسنجی های نظرسنجی به طور ناگهانی شروع به چرخش دیگر راه گرفتند، صریح و تند تند تند رفتند

13. His campaign was not going well.
[ترجمه ترگمان]مبارزات او به خوبی پیش نمی رفت
[ترجمه گوگل]مبارزات او خوب نبود

14. They've worked night and day to publicise their campaign.
[ترجمه ترگمان]آن ها شب و روز کار کرده اند تا تبلیغات خود را به اطلاع عموم برسانند
[ترجمه گوگل]آنها شب و روز برای تبلیغ کمپین خود کار کرده اند

15. They conducted a vigorous campaign for a shorter working week.
[ترجمه ترگمان]آن ها یک کمپین قوی برای یک هفته کاری کوتاه تر برگزار کردند
[ترجمه گوگل]آنها یک کمپین قوی برای یک هفته کار کوتاه تر انجام دادند

16. Every single ad in the campaign has been a gem.
[ترجمه ترگمان]هر تبلیغ در این کمپین یک جواهر بوده است
[ترجمه گوگل]هر آگهی در این کمپین یک جواهر است

17. The general slurred over his contribution to the campaign.
[ترجمه ترگمان]این ژنرال از کمک خود به این مبارزه ایراد می گیرد
[ترجمه گوگل]عمومیت بیش از سهم خود در مبارزات انتخاباتی است

18. The sales campaign was a total disaster.
[ترجمه ترگمان]کمپین فروش یک فاجعه کامل بود
[ترجمه گوگل]کمپاین فروش یک فاجعه بود

19. This is a nationwide campaign to recruit women into trade unions.
[ترجمه ترگمان]این یک فعالیت ملی برای استخدام زنان در اتحادیه های تجاری است
[ترجمه گوگل]این یک کمپین سراسری برای استخدام زنان در اتحادیه های کارگری است

children's food campaign

پویش غذای کودکان


پیشنهاد کاربران

تشکیلات

پویش

جنبش

هم راستا

کمپین تبلیغاتی

نهضت - عملیات

بسیج
عملیات ( مثلا عملیات حفاری )
جنبش
نهضت
پویش

کارزار

[سیاست]

کارزار ، جنبش

( مهندسی عمران ) : عملیات

اقدام کردن
دست به مبارزه زدن

( نظامی ) دست به عملیات زدن، در عملیات شرکت کردن
( اسم ) پویش، مبارزه، کارزار



advertisement campaign
فعالیتهای تبلیغاتی

مجموعه اقدامات، مجموعه فعالیت ها، مجموعه مبارزات
مثال: a political campaign

جنجال

اردوکشی -

پیکار کردن، پیکار، جنبش، نهضت

camp
for example: Camp David

جنگاوری

چالش

پویش، نهضت، جنبش، کمپین تبلیغاتی، تشکیلات

عملیات کاوش ( در باستان شناسی )

campaign
این واژه در اسل به مینه ی اُردوکِشی ، لشکرکِشی ، نبرد به کار میرفته و با واژه ی آلمانی Kampf به مینه : جَنگ، نبرد همریشه است.
این واژه در پارسی در دو هوزه و زمینه ی علوم اجتماعی و علوم سیاسی کاربرد پیدا کرده است :
در علوم اجتماعی : همکاری گروهی از مَردم برای نیکوکاری : کَمپِین دیوار مهربانی ، فرهنگستان برای این فهمیده ( مفهوم ) واژه ی " پویش " را بَرگزیده است :
کمپین دیوار مهربانی = پویش دیوار مهربانی
در علوم سیاسی : همکاری گروهی در حِزب ( باهَماد ) برای پیروزی : کمپین انتخاباتی.
فرهنگستان زبان و ادب فارسی برای این فهمیده واژه ی
" کارزار " را برگزیده است :
کَمپِین انتخاباتی = کارزار ِ انتخاباتی
انتخابات = گُزیناک ، گُزیدار ، گُزیدِمان ، گُرینِمان

دوستانی ک معنی این کلمه رو نوشتن پویش اشتباه هست مخصوصا کاربر علی. . .
Campain میشه پویش انا لین کلمه با g نوشته میشه Campaign ک میشه تشکیلات و. . . لطفا دقت کنید و بدون اطلاعات کافی رای ندید : )

قابل توجه اقای ارشام بهمن ابادی
کلمه ای به نام campain در انگلیسی وجود نداره و بر اساس دیکشنری کمریج:
( campain is a common misspelling of campaign )
بنابراین معنی کلمه campaign پویش و کارزار و غیره هست و همگی درست هستند . لطفا شما اطلاعات غلط نده به بقیه

پویش، نهضت، جنبش
A set of activities planned to achieve sth such as social or political change

campaign ( عمومی )
واژه مصوب: پویش
تعریف: مجموعه فعالیت های برنامه ریزی شده و هدفمند اجتماعی یا اقتصادی یا سیاسی

کارزاریدَن.


کلمات دیگر: