کلمه جو
صفحه اصلی

bandy


معنی : چوگان سر کج، چوگان بازی، چنبری، کچ، خط خط، مخطط یا راهراه، بحی کردن، رد و بدل کردن، اینسو و انسو پرت کردن
معانی دیگر : فرستادن و (در مقابل) دریافت کردن، مبادله کردن، (شایعات و حرف های مفت را) تکرار کردن، پراکندن، حرف رد و بدل کردن، بگومگو کردن، (ورزش) بندی (نوعی بازی شبیه فیلد هاکی که در بخشی از اروپا رواج دارد)، چوگان این بازی (که سرش خمیده است)، بحک کردن

انگلیسی به فارسی

رد و بدل کردن، این سو و آن سو پرت کردن، بحث کردن، چوگان سر کج، چوگان‌بازی، کچ، چنبری


گیم پلی، چوگان سر کج، چوگان بازی، رد و بدل کردن، بحی کردن، اینسو و انسو پرت کردن، چنبری، کچ، خط خط، مخطط یا راهراه


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bandies, bandying, bandied
(1) تعریف: to exchange or pass back and forth between two or more people, often competitively.
مشابه: exchange

- I'm not going to bandy words with you; just do as you're told.
[ترجمه Ali.S] من نمیخوام باهات کل کل کنم ، فقط کاری رو که گفتی انجام بده
[ترجمه ترگمان] من با تو حرف نمی زنم، فقط کاری را که گفتی انجام بده
[ترجمه گوگل] من نمی خواهم با شما حرف بزنم؛ فقط انجام دهید همانطور که گفتید
- They bandied hostile looks for a moment, but they both backed off.
[ترجمه ترگمان] لحظه ای چهره خصمانه به خود گرفتند، اما هر دو عقب رفتند
[ترجمه گوگل] آنها یک لحظه متوسل به خصومت شدند، اما هر دو به عقب برگشتند

(2) تعریف: to throw or hit back and forth, as a ball.
صفت ( adjective )
• : تعریف: of legs, curved outward; bowed.
متضاد: straight
اسم ( noun )
عبارات: bandy about
• : تعریف: previously, a form of tennis.

• fight using words or fists; pass back and forth
having crooked legs
if you bandy ideas or arguments, you discuss them with other people in a casual way.
if you bandy words with someone, you argue with them.
if ideas or words are bandied about or are bandied around, they are discussed or used by a lot of people, often casually or without paying too much attention to what they mean.

مترادف و متضاد

چوگان سر کج (اسم)
bandy

چوگان بازی (اسم)
bandy, polo, polo stick

چنبری (صفت)
round, bandy, curved, circular, toric

کچ (صفت)
bandy

خط خط (صفت)
bandy, striped, stripy

مخطط یا راه راه (صفت)
bandy

بحی کردن (فعل)
quarrel, argue, bandy, discuss, dissert

رد و بدل کردن (فعل)
bandy

اینسو و انسو پرت کردن (فعل)
bandy

جملات نمونه

1. don't bandy words with him; he is very testy
با او یک و دو نکن،خیلی زودخشم است.

2. Don't bandy words with me, young man!
[ترجمه ترگمان]مرد جوان، با من حرف نزن!
[ترجمه گوگل]# 39 ؛ کلمات کلاهبرداری را با من انجام نده ، جوان!

3. I couldn't help laughing at his bandy legs.
[ترجمه ترگمان]نمی توانستم جلوی خنده ام را بگیرم
[ترجمه گوگل]نمی توانم #39 ؛ از خندیدن به پاهای باندپیچ او کمک کنم

4. I haven't come here to bandy words with you.
[ترجمه ترگمان]من نیومدم اینجا با تو حرف بزنم
[ترجمه گوگل]من شماره 39 را ندارم: اینجا آمده ام تا با شما کلمات کلاهبرداری کنم

5. She wants to bandy a pen with me.
[ترجمه ترگمان]میخواد با من یه قلم رو برداره
[ترجمه گوگل]او می خواهد یک قلم با من ببندد

6. His two drivers are bandy, bleach-blond Dan Runte and tall, woolly haired Eric Meagher.
[ترجمه ترگمان]دو راننده او عبارتند از: دن، سفید کننده سفید، دن Runte و موهای بلند، اریک meagher
[ترجمه گوگل]دو راننده او ، دن رانت ، مو بور و سفید ، و اریک میگر موی بلند و پشمالو هستند

7. By a matching procedure, a new method to bandy the effects of steady current on the radiation problem with non-uniform flow in the nearfield is proposed.
[ترجمه ترگمان]در روش تطبیق، یک روش جدید برای بندی اثرات جریان ثابت بر روی مساله تابش با جریان غیر یکنواخت در the پیشنهاد شده است
[ترجمه گوگل]با یک روش تطبیق ، یک روش جدید برای ایجاد اثرات جریان ثابت بر روی مشکل تابش با جریان غیر یکنواخت در میدان نزدیک ارائه شده است

8. Sambo of the bandy legs slammed the carriage door on his young weeping mistress.
[ترجمه ترگمان]صدای پای بندی در کالسکه را با خانم گریان و گریان خود به هم کوبید
[ترجمه گوگل]سامبو از پاهای باند درب کالسکه را به معشوقه گریان جوانش زد

9. We grow out of having short bandy legs and no teeth. We would also grow out of having a naked skin if it proved to be a disadvantage.
[ترجمه ترگمان]ما از داشتن پاهای کج و خمیده و بدون دندان رشد می کنیم ما همچنین در صورتی که ثابت شود یک پوست برهنه داشته باشیم، از داشتن پوست برهنه نیز رشد خواهیم کرد
[ترجمه گوگل]ما از داشتن پاهای باند کوتاه و بدون دندان رشد می کنیم اگر اثبات شود که این یک نقطه ضعف است ، از داشتن پوست برهنه رشد خواهیم کرد

10. We are not going to bandy words. We just require you to vacate this room.
[ترجمه ترگمان] ما قرار نیست با \"بندی\" حرف بزنیم فقط ازت میخوایم که این اتاق رو تخلیه کنی
[ترجمه گوگل]قرار نیست کلمات باندپیچی کنیم ما فقط از شما می خواهیم که این اتاق را خالی کنید

11. Others, like speed skiing, bandy, and skijoring have been demonstration sports but never incorporated officially as an Olympic sport.
[ترجمه ترگمان]برخی دیگر مانند اسکی سرعت، بندی، و skijoring ورزش های نمایشی بوده اند اما هرگز رسما به عنوان ورزش المپیک شرکت نکرده اند
[ترجمه گوگل]سایر موارد ، مانند اسکی سرعت ، باندی و اسکیورینگ ، ورزش نمایشی بوده اند اما هرگز به طور رسمی به عنوان یک ورزش المپیکی در آن گنجانده نشده اند

12. Bandy legs, or Moreover, a thousand people!
[ترجمه ترگمان]پا به پا، یا به علاوه هزار نفر!
[ترجمه گوگل]پاهای باندپیچی ، یا علاوه بر این ، هزار نفر!

13. If you're worried that will cause bandy legs, you still hold him more.
[ترجمه ترگمان]اگر نگران این هستی که باعث cause پاهایش شود، باز هم او را بیشتر نگه می داری
[ترجمه گوگل]اگر #39 هستید ؛ نگران هستید که باعث ایجاد پاهای باندی شود ، هنوز او را بیشتر نگه دارید

14. We can't take you seriously when you just bandy words.
[ترجمه ترگمان]وقتی داری کلمات رو ادا می کنی، ما نمی تونیم تو رو جدی بگیریم
[ترجمه گوگل]ما نمی توانیم #39 شما را جدی بگیریم وقتی فقط کلمات را پهن می کنید

The ideas bandied back and forth between producers and writers.

عقایدی که مرتباً بین نویسندگان و کارگردانان مبادله می‌شد.


The reports being bandied about are completely false.

گزارش‌هایی که دهان‌به‌دهان می‌گردد، کاملاً دروغ است.


Don't bandy words with him; he is very testy.

با او یک و دو نکن، خیلی زودخشم است.


پیشنهاد کاربران

پا پرانتزی


کلمات دیگر: