کلمه جو
صفحه اصلی

call on


معنی : سر زدن، خدمت کسی رسیدن
معانی دیگر : (در کتابخانه ها) شماره ی کتاب، 1- (مختصرا) ملاقات کردن، به دیدار رفتن 2- در خواست کردن، دعوت (به صحبت یا عمل) کردن

انگلیسی به فارسی

سر زدن


انتخاب کردن کسی برای جواب دادن (مانند یک دانش‌آموز در یک کلاس)


درخواست کردن چیزی از کسی


فراخواندن، احضار کردن


تصحیح کردن


تماس بگیرید، خدمت کسی رسیدن، سر زدن


انگلیسی به انگلیسی

• visit; call upon; ask a person for an answer in class (as in "the teacher always calls on me in class because she thinks i always know the answer")

مترادف و متضاد

سر زدن (فعل)
appear, drift in, be committed, drop in, originate, visit, call on

خدمت کسی رسیدن (فعل)
drop in, visit, call on, serve out

Visit (a person); to pay a call to


Select (a student in a classroom)


Request or ask something of (a person)


Have recourse to; to summon up


correct


جملات نمونه

1. The foreign guests will call on you next Wednesday afternoon.
[ترجمه M.b] مهمانان خارجی هفته آینده چهارشنبه بعد از ظهر به شما سر خواهند زد.
[ترجمه ترگمان]مهمانان خارجی چهارشنبه بعد از ظهر به شما تلفن خواهند کرد
[ترجمه گوگل]مهمانان خارجی روز چهارشنبه بعد از ظهر به شما خواهند گفت

2. The President paid a courtesy call on Emperor Akihito.
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور a را به ملاقات امپراطور Akihito پرداخت
[ترجمه گوگل]رئیس جمهور از امپراتور اکیویتو دعوت کرد

3. We thought we'd call on James on the way home.
[ترجمه zahra1998] ما فکر کردیم که سرراه به جیمز هم سر بزنیم
[ترجمه ترگمان]فکر کردیم سر راه خونه \"جیمز\" با \"جیمز\" تماس بگیریم
[ترجمه گوگل]ما فکر کردیم که ما از جیمز به خانه می رویم

4. I'm now going to call on the President to make the draw.
[ترجمه ترگمان]حالا می خواهم به رئیس جمهور زنگ بزنم تا نقاشی بکشد
[ترجمه گوگل]من اکنون میخواهم از رییس جمهور درخواست کنم تا قرعه کشی کنم

5. She would have to call on all her strength if she was to survive the next few months.
[ترجمه ترگمان]اگر مجبور بود چند ماه دیگر زنده بماند، مجبور می شد با تمام قدرتش تماس بگیرد
[ترجمه گوگل]او مجبور شد تمام قدرتش را به او بگوید اگر چند ماه بعد زنده بماند

6. I like that you should call on me frequently.
[ترجمه fatemeh] دوست دارم بیشتر از این به من سر بزنی
[ترجمه ترگمان] دوست دارم که بیشتر از این به من زنگ بزنی
[ترجمه گوگل]من دوست دارم که شما باید اغلب با من تماس بگیرید

7. Why not call on me tomorrow?
[ترجمه sara] چرا فردا یه سر به من نمیزنی؟
[ترجمه ترگمان]چرا فردا بهم زنگ نمی زنی؟
[ترجمه گوگل]چرا من فردا نمیخوام؟

8. I had occasion to call on him last year.
[ترجمه ترگمان] سال پیش فرصت داشتم که بهش زنگ بزنم
[ترجمه گوگل]من تا به حال به مناسبت به او در سال گذشته تماس بگیرید

9. Let's call on John/at John's house.
[ترجمه ترگمان]اجازه بدهید به جان \/ در خانه جان زنگ بزنیم
[ترجمه گوگل]بیایید در جان جان / در خانه جان

10. They will call on you to render assistance.
[ترجمه ترگمان]آن ها را برای کمک صدا می کنند
[ترجمه گوگل]آنها از شما برای کمک به شما دعوت می کنند

11. We sometimes have to call on outside expertise.
[ترجمه ترگمان]ما گاهی مجبوریم از تخصص خارج خبر داشته باشیم
[ترجمه گوگل]ما گاهی اوقات مجبوریم از تخصص خارج استفاده کنیم

12. I will now call on Lily for an answer.
[ترجمه ترگمان]الان به لی لی زنگ می زنم تا جواب بده
[ترجمه گوگل]من الان به لیلی جواب خواهم داد

13. Give me a call on my mobile.
[ترجمه ترگمان]به موبایلم زنگ بزن
[ترجمه گوگل]به تلفن من تلفن بزنید

14. Why don't you call on my sister when you're in Brighton?
[ترجمه sara] چرا وقتی تو برایتون هستی به خواهر من سر نمیزنی؟
[ترجمه ترگمان]چرا وقتی توی \"برایتون\" هستی به خواهرم زنگ نمی زنی؟
[ترجمه گوگل]چرا وقتی در Brighton هستید، از خواهر من تماس نگیرید؟

15. We base this call on grounds of social justice and equity.
[ترجمه ترگمان]ما این درخواست را بر مبنای عدالت اجتماعی و دارایی قرار می دهیم
[ترجمه گوگل]ما این دعوت را بر پایه عدالت اجتماعی و عدالت بنا می کنیم

پیشنهاد کاربران

رسیدگی کردن

to ask for a response from; to visit ( also: to drop in on )

دیدن کردن

to challenge one to prove that one's claims or boasts are true

to visit some body
ملاقات کردن دیدارکردن باکسی
سرزدن به کسی

ask someone on to do something


Ask to recite in class
To visit

صدا کردن

فراخواندن، درخواست کردن ( از فرد یا سازمانی ) برای انجام کاری

Visit

- call on سر زدن
- call in فراخواندن
- call up تلفن کردن

خواهان ( چیزی ) بودن
درخواست کردن

صدا زدن . ملاقات کردن . سرزدن

کسی را برای مدت کوتاهی دیدن

دعوت ( به عمل ) کردن

I’m now going to call on the President to make the draw
مدیر/رئیس رو دعوت خواهم کرد واسه انجام اون قرعه کشی

1. to formally ask someone to do something : فراخواندن، صدا زدن

2. to visit someone for a short time :
سرزدن ، دیدن ، ملاقات کردن


به دیدن کسی آمدن

سرْوقت کسی رفتن: [مجاز] به ملاقات او رفتن.


کلمات دیگر: