کلمه جو
صفحه اصلی

deformed


معنی : بدشکل، ناقص شده
معانی دیگر : دژ دیس، زشت، بدریخت، از ریخت افتاده، کج و کوله، معیوب، ناقص

انگلیسی به فارسی

بدشکل، ناقص‌شده


ناقص شده، بدشکل


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: having a disfigured, warped, or distorted shape; misshapen.
مشابه: misshapen

• impaired, maimed; disfigured, marred; spoiled

مترادف و متضاد

بدشکل (صفت)
malformed, awry, shapeless, deformed

ناقص شده (صفت)
deformed

disfigured, distorted


Synonyms: askew, awry, bent, blemished, bowed, buckled, contorted, cramped, crippled, crooked, curved, damaged, disjointed, gnarled, grotesque, humpbacked, hunchbacked, ill-made, irregular, knotted, maimed, malformed, mangled, marred, misproportioned, misshapen, out of shape, scarred, twisted, ugly, warped


Antonyms: beautified, beautiful, graceful, improved, shapely, symmetrical


جملات نمونه

1. a face deformed by burns
چهره ای که در اثر سوختگی شکل طبیعی خود را از دست داده است

2. burn scars have deformed her face
آثار سوختگی صورتش را از شکل انداخته است.

3. his spine is deformed
ستون فقرات او کج و معوج است.

4. this drug may have caused deformed babies
احتمالا این دارو موجب معیوب شدن نوزادان شده است.

5. A deformed body may have a beautiful soul.
[ترجمه ترگمان]یک بدن بد شکل ممکن است روح زیبایی داشته باشد
[ترجمه گوگل]بدن تغییر شکل ممکن است یک روح زیبا داشته باشد

6. He was born with a deformed right leg.
[ترجمه گلی افجه ] او با یک پای راست ناقص بدنیا آمد
[ترجمه ترگمان]او با یک پای ناقص ناقص به دنیا آمده بود
[ترجمه گوگل]او با یک پای راست تغییر شکل متولد شد

7. She was born with deformed hands.
[ترجمه ترگمان]او با دستان deformed به دنیا امده بود
[ترجمه گوگل]او با دست های نابالغ متولد شد

8. The disease had deformed his spine.
[ترجمه ترگمان]این بیماری ستون فقراتش را خراب کرده بود
[ترجمه گوگل]این بیماری ستون فقرات خود را تغییر داده است

9. The silver was deformed under stress.
[ترجمه ترگمان]نقره ها از شدت فشار تغییر شکل داده بودند
[ترجمه گوگل]نقره تحت فشار استرس تغییر کرد

10. The child was born deformed in consequence of an injury to its mother.
[ترجمه ترگمان]کودک در نتیجه آسیب به مادرش از شکل افتاده بود
[ترجمه گوگل]در نتیجه یک آسیب به مادرش دچار تغییر شکل شده است

11. The trees had been completely deformed by the force of the wind.
[ترجمه ترگمان]درختان در اثر وزش باد تغییر شکل داده بودند
[ترجمه گوگل]درختان به طور کامل توسط نیروی باد تغییر یافته است

12. Children have been born deformed and there are fears of genetic defects; many adults are suffering from wasting diseases.
[ترجمه ترگمان]کودکان ناقص به دنیا آمده اند و ترس از نقص های ژنتیکی وجود دارد؛ بسیاری از بزرگسالان از هدر دادن بیماری ها رنج می برند
[ترجمه گوگل]کودکان متولد شده اند و ترس از نقص ژنتیکی دارند؛ بسیاری از بزرگسالان از بیماری های رنج می برند

13. Large turkeys are often unhealthy and deformed by the time they are slaughtered.
[ترجمه ترگمان]بوقلمون بزرگ اغلب از زمانی که کشته می شوند، ناسالم و بدشکل هستند
[ترجمه گوگل]بوقلمون های بزرگ اغلب ناسالم هستند و تا زمان کشتن آنها تغییر شکل می یابند

14. Her face is deformed, she has no effective heart or lung function, and she probably has brain damage.
[ترجمه ترگمان]صورتش تغییر شکل داده، هیچ قلبی یا ریه effective ندارد، و احتمالا آسیب مغزی هم دارد
[ترجمه گوگل]چهره اش تغییر شکل یافته است، او هیچ اثر قلب و ریه ندارد و احتمالا آسیب مغزی دارد

15. My body was deformed by the weight of the belt to hold the leg in place.
[ترجمه ترگمان]بدن من از وزن کمربند برای نگه داشتن پا تغییر شکل داده بود
[ترجمه گوگل]بدن من با وزن کمربند تغییر کرد تا پا را در جای خود حفظ کند

a face deformed by burns

چهره‌ای که در اثر سوختگی شکل طبیعی خود را از دست داده است


پیشنهاد کاربران

تغییر شکل

تغییر شکل بد
از فرم در آمدن
کج و معیوب


کلمات دیگر: