1. to deaden a blow
از شدت ضربه کاستن
2. drugs that deaden pain
داروهایی که درد را می کشند
3. He was given drugs to deaden the pain.
[ترجمه ترگمان]بهش دارو داده تا درد رو بکشه
[ترجمه گوگل]او داروها را برای کاهش درد به او داد
4. Too many rules might deaden creativity.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از قوانین ممکن است معکوس شوند
[ترجمه گوگل]قوانین بیش از حد بسیاری ممکن است خلاقیت را از بین ببرند
5. We can deaden the noise of the room with thick walls.
[ترجمه آرسام] ما می توانیم سر و صدای اتاق را با دیوارهای ضخیم از بین ببریم.
[ترجمه ترگمان]ما می توانیم صدای اتاق را با دیواره ای ضخیم بکشیم
[ترجمه گوگل]ما می توانیم سر و صدا اتاق را با دیوارهای ضخیم خاموش کنیم
6. Thick walls deaden the noise from the street.
[ترجمه ترگمان]دیواره ای ضخیم، سر و صدا از خیابان بیرون زده اند
[ترجمه گوگل]دیوارهای ضخیم از سر کوچه بیرون می آیند
7. He needs morphine to deaden the pain in his chest.
[ترجمه آرسام] او برای از بین بردن درد سینه به مورفین نیاز دارد.
[ترجمه ترگمان]به مرفین احتیاج دارد تا درد را از سینه اش بیرون بکشد
[ترجمه گوگل]او به مورفین نیاز دارد تا درد در سینه اش را از بین ببرد
8. Double glazing has helped to deaden the noise from the motorway.
[ترجمه ترگمان]لعاب مضاعف به بی اثر کردن سر و صدای بزرگراه کمک کرده است
[ترجمه گوگل]دو لعاب به سر و صدا از بزرگراه کمک کرده است
9. Laughter here might anaesthetize our feelings, deaden us to the moral issue.
[ترجمه ترگمان]خنده در اینجا ممکن است احساسات ما را تحت تاثیر قرار دهد و ما را به مساله اخلاقی محدود کند
[ترجمه گوگل]خنده در اینجا ممکن است احساسات ما را بیهوش کند، ما را به مسئله اخلاقی بکشاند
10. He drank alcohol to deaden the pain.
[ترجمه ترگمان]الکل می نوشید تا درد را بکشد
[ترجمه گوگل]او الکل را دوست داشت تا دردش را خنثی کند
11. Alcohol serves to deaden feelings which the individual can not manage, or wishes to avoid.
[ترجمه ترگمان]الکل برای بی اثر کردن احساسات عمل می کند که فرد نمی تواند مدیریت کند و یا بخواهد از آن اجتناب کند
[ترجمه گوگل]الکل برای خنثی کردن احساسات است که فرد نمی تواند مدیریت کند یا مایل به اجتناب از آن باشد
12. Two of these pills will deaden the ache.
[ترجمه ترگمان]دوتا از این قرص ها درد رو باطل می کنن
[ترجمه گوگل]دو مورد از این قرص ها درد را خنثی می کنند
13. To deaden, as to feelings or moral scruples; callous.
[ترجمه ترگمان]بی جان کردن، مثل احساسات یا scruples اخلاقی، بی عاطفه
[ترجمه گوگل]برای خنثی کردن، به عنوان احساسات و یا اخلاقی؛ خوبه
14. Her feet were deaden with cold.
[ترجمه ترگمان]پاهایش بی حس شده بودند
[ترجمه گوگل]پاهای او با سرما خفه شد
15. The tender committee have not set bidding deaden yet.
[ترجمه ترگمان]این کمیته حساس هنوز اسیر شدن نشده است
[ترجمه گوگل]کمیته مناقصه هنوز تعیین نشده است