کلمه جو
صفحه اصلی

bathe


معنی : ابتنی، شستشو کردن، استحمام کردن
معانی دیگر : (امریکا) حمام کردن، به گرمابه رفتن، آبتنی کردن (برای شنا و خنک شدن)، شستشو دادن (مثلا چشم ها)، خیس کردن، نم زدن، غرق (در نور و محبت و غیره) کردن، (انگلیس) آبتنی، شنا، در آب فرو بردن، غسل دادن

انگلیسی به فارسی

شستشوکردن، استحمام کردن، شستشو، آب‌تنی


حمام کردن، ابتنی، استحمام کردن، شستشو کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bathes, bathing, bathed
(1) تعریف: to give a bath to; wash.
مترادف: lave, wash
مشابه: clean, clean up, cleanse, rinse, soak

- He bathed the children and put them to bed.
[ترجمه Ftmeh] او بچه را شست و ان را در رخت خواب گذاشت
[ترجمه ترگمان] بچه ها را می شست و روی تخت خواب می گذاشت
[ترجمه گوگل] او بچه ها را تعطیل کرد و آنها را در رختخواب گذاشت

(2) تعریف: to make wet.
مترادف: wash, wet
مشابه: dampen, dip, douse, drench, dunk, foment, immerse, moisten, saturate, soak, steep, submerge

- The waves bathed the stone cliffs.
[ترجمه ترگمان] موج ها صخره های سنگی را خیس می کردند
[ترجمه گوگل] امواج صخره های سنگ را شستشو دادند
- The dog's tongue bathed the boy's face.
[ترجمه ترگمان] زبان سگ صورت پسرک را شست
[ترجمه گوگل] زبان سگ به چهره پسر خیره شد

(3) تعریف: to cover or surround.
مترادف: cover, envelop, surround
مشابه: coat, enfold, overspread, wrap

- Moonlight bathed the garden.
[ترجمه ترگمان] مهتاب باغ را پر کرده بود
[ترجمه گوگل] مهتاب باغ را می سوزاند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: bather (n.), bathing (n.)
(1) تعریف: to take a bath.
مترادف: wash
مشابه: clean up, shower, soak

- There were no showers or tubs, so they bathed in the river.
[ترجمه ترگمان] حمام یا وان وجود نداشت، بنابراین آن ها در رودخانه آب تنی کردند
[ترجمه گوگل] هیچ دوشاخه و یا حوضچه وجود نداشت، به همین دلیل در رودخانه شام ​​خوردند
- The Romans bathed for pleasure and relaxation.
[ترجمه ترگمان] رومیان برای لذت و تفریح حمام می گرفتند
[ترجمه گوگل] رومی ها برای لذت و آرامش می سوزاندند

(2) تعریف: to be covered or surrounded.
مترادف: swim
مشابه: soak, steep

- The statue bathed in bright light.
[ترجمه ترگمان] مجسمه در نور روشن غرق شد
[ترجمه گوگل] مجسمه نور درخشان بود

(3) تعریف: to go swimming.
مترادف: swim
مشابه: splash, wade

- They went to the seashore to bathe and relax.
[ترجمه ترگمان] به ساحل دریا رفتند تا آب تنی کنند و استراحت کنند
[ترجمه گوگل] آنها برای خنک کردن و استراحت به ساحل رفتند

• washing, bathing, immersion (british)
take a bath, wash, wash oneself in a bath
when you bathe in the sea, a river, or a lake, you swim or play there. verb here but can also be used as a singular noun. e.g. let's go for a bathe.
when you bathe, you have a bath; used in american english.
when you bathe a child or other person, you wash them in a bath; used in american english.
when you bathe a wound, you wash it gently.
if a place is bathed in light, it is very bright.
if you bathe in the admiration or attention of other people, you receive lots of attention from them.
see also bath.

مترادف و متضاد

ابتنی (اسم)
bathe

شستشو کردن (فعل)
bath, tub, wash out, bathe, lave

استحمام کردن (فعل)
bathe, dib

wash with water and, usually, soap


Synonyms: bath, clean, cleanse, dip, douse, dunk, flood, hose, imbathe, imbue, immerse, moisten, rinse, scour, scrub, shower, soak, soap, sponge, steep, submerge, suffuse, tub, water, wet


Antonyms: dirty


جملات نمونه

She was bathed in the love and affection of the family.

عشق و محبت فامیل وجودش را فرا گرفته بود.


1. bathe the burned parts with salt water
جاهای سوخته را با آب نمک بشویید.

2. to bathe a wound in a liquid
با محلولی زخم را شستشو دادن

3. it is dangerous to bathe in this part of the sea
آبتنی در این قسمت دریا خطرناک است.

4. in the afternoon, he went for a bathe
بعدازظهر رفت شنا

5. You must bathe that wound before you bind it up.
[ترجمه ترگمان]باید قبل از اینکه این زخم رو ببندی، اون زخم رو حموم کنی
[ترجمه گوگل]قبل از اتصال آن باید زخم را بشویید

6. The doctor told him to bathe his eyes twice a day.
[ترجمه ترگمان]دکتر به او گفت که هر روز دو بار چشمانش را بشوید
[ترجمه گوگل]دکتر به او گفت که دو بار در روز چشم خود را بپوشاند

7. The nurse told him to bathe his eyes with the lotion.
[ترجمه ترگمان]پرستار به او گفت که با کرم صورت او را شستشو دهد
[ترجمه گوگل]پرستار به او گفت که چشمش را با لوسیون حمام کند

8. Don't bathe too soon after eating.
[ترجمه ترگمان]بعد از خوردن خیلی زود حمام نکن
[ترجمه گوگل]پس از خوردن خیلی زود نوشیدنی نباشید

9. They went for a bathe before lunch.
[ترجمه ترگمان]آن ها قبل از ناهار به حمام رفتند
[ترجمه گوگل]آنها قبل از ناهار برای حمام رفتند

10. Bathe the wound and apply a clean dressing.
[ترجمه ترگمان]زخم رو تمیز کن و یه لباس تمیز برای خودت بیار
[ترجمه گوگل]زخم را بشویید و یک پانسمان تمیز را اعمال کنید

11. The lamp behind him seems to bathe him in warmth.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد چراغ پشت سرش او را گرم می کند
[ترجمه گوگل]لامپ پشت او به نظر می رسد او را در گرما حمام می کند

12. Fifty soldiers were taking an early morning bathe in a nearby lake.
[ترجمه ترگمان]پنجاه سرباز در کنار دریاچه ای در نزدیکی شنا می کردند
[ترجمه گوگل]پنجاه سرباز صبح زود در دریاچه ی نزدیک دریا می خوردند

13. On hot days we often bathe/go bathing in the river.
[ترجمه ترگمان]روزه ای گرم، ما اغلب آب تنی خواهیم کرد و در رودخانه آب تنی می کنیم
[ترجمه گوگل]در روزهای گرم ما اغلب در رودخانه حمام می کنیم

14. The coach told him to bathe his eyes twice a day.
[ترجمه ترگمان]کالسکه به او گفت که هر روز دو بار چشمانش را بشوید
[ترجمه گوگل]مربی به او گفت که دو بار در روز چشم خود را بپوشاند

I bathed before breakfast.

پیش از صبحانه استحمام کردم.


It is dangerous to bathe in this part of the sea.

آب‌تنی در این قسمت دریا خطرناک است.


to bathe a wound in a liquid

با محلولی زخم را شستشو دادن


Sweat bathed his brow.

عرق بر جبین او نشسته بود.


The trees were bathed in moonlight.

درختان غرق در نور ماه بودند.


in the afternoon, he went for a bathe

بعدازظهر رفت شنا


پیشنهاد کاربران

bathe in the river.
به معنای شنا کردن هس. در مثال هم به همین معناست.

اب بازی کردن

کسی را حمام کردن

شستن چیزی با اب، با بخشی از بدن

Bath با batheاشتباه نشه!!
Bathبه معنی حمام است ولی Batheبه معنی حمام کردن است.


کلمات دیگر: