معنی : ابتنی، شستشو کردن، استحمام کردن
معانی دیگر : (امریکا) حمام کردن، به گرمابه رفتن، آبتنی کردن (برای شنا و خنک شدن)، شستشو دادن (مثلا چشم ها)، خیس کردن، نم زدن، غرق (در نور و محبت و غیره) کردن، (انگلیس) آبتنی، شنا، در آب فرو بردن، غسل دادن
شستشوکردن، استحمام کردن، شستشو، آبتنی
حمام کردن، ابتنی، استحمام کردن، شستشو کردن
wash with water and, usually, soap
Synonyms: bath, clean, cleanse, dip, douse, dunk, flood, hose, imbathe, imbue, immerse, moisten, rinse, scour, scrub, shower, soak, soap, sponge, steep, submerge, suffuse, tub, water, wet
Antonyms: dirty
She was bathed in the love and affection of the family.
عشق و محبت فامیل وجودش را فرا گرفته بود.
I bathed before breakfast.
پیش از صبحانه استحمام کردم.
It is dangerous to bathe in this part of the sea.
آبتنی در این قسمت دریا خطرناک است.
to bathe a wound in a liquid
با محلولی زخم را شستشو دادن
Sweat bathed his brow.
عرق بر جبین او نشسته بود.
The trees were bathed in moonlight.
درختان غرق در نور ماه بودند.
in the afternoon, he went for a bathe
بعدازظهر رفت شنا