کلمه جو
صفحه اصلی

insensible


معنی : بی شعور، بی حس، عاری از احساسات، غیر حساس
معانی دیگر : عاری از احساس یا جان، بیهوش، از هوش رفته، از حال رفته، ناهوشمند، بی خبر، ناآگاه، غیرمطلع، بی تفاوت، بی توجه، بی اعتنا، نامحسوس، کم، ناچیز، تدریجی، ناقابل، سرد، بی علاقه، بی عاطفه، (حقوق) بی معنی، نامفهوم، (مهجور) احمق، ابله، پخمه

انگلیسی به فارسی

بیشعور، بیحس، غیر حساس


غیر قابل درک است، بی شعور، عاری از احساسات، بی حس، غیر حساس


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: insensibly (adv.), insensibility (n.)
(1) تعریف: without normal sensations; unconscious.
متضاد: sensible, sensitive
مشابه: senseless

- The fighter was rendered insensible by the fierce blow to his head.
[ترجمه ترگمان] مرد مبارز با ضربه شدید بر سر او بی هوش شد
[ترجمه گوگل] با ضربه شدید به سرش، جنگنده ناامن شد

(2) تعریف: so small as to be impossible or difficult to perceive.
متضاد: sensible

- an insensible drop in temperature
[ترجمه ترگمان] یک قطره بی هوش در دمای بدن
[ترجمه گوگل] افت دماغی غیر قابل نفوذ

(3) تعریف: not affected by some sensation, emotion, or concern.

- insensible to pain
[ترجمه ترگمان] بی اعتنا به درد،
[ترجمه گوگل] غیر قابل درک به درد

(4) تعریف: without awareness or concern.
متضاد: sensible
مشابه: oblivious, obtuse

- insensible of his suffering
[ترجمه ترگمان] بی هوش از رنج و عذاب او،
[ترجمه گوگل] غیر قابل تحمل از درد و رنج او

• unconscious, unable to sense or feel; not affected by a certain feeling or emotion; unaware, unconcerned, apathetic; not perceivable
a person or animal that is insensible to a physical sensation is unable to feel it; a formal word.
someone who is insensible of something that has happened is unaware of it; a formal word.

مترادف و متضاد

بی شعور (صفت)
brutish, fatuous, witless, insensible, loutish

بی حس (صفت)
senseless, passive, dead, vapid, torpid, obtuse, insentient, insensible, callous, unfeeling, stolid, insensitive, numb, impassible, insensate, impassive

عاری از احساسات (صفت)
senseless, insensible, heartless, dead-hearted, emotionless, stockish, iron-hearted, marble-hearted

غیر حساس (صفت)
insensible, insensitive, insusceptible

جملات نمونه

1. insensible earth
خاک بی جان

2. insensible motion
حرکت غیرمحسوس

3. she fell insensible
او از هوش رفت.

4. they were insensible of the danger
آنان از خطر غافل بودند.

5. my hands were insensible from cold
از شدت سرما دست هایم بی حس شده بود.

6. We are not insensible of your kindness.
[ترجمه ترگمان]ما به مهربانی شما insensible
[ترجمه گوگل]ما از مهربانی شما ناامید نیستیم

7. She remained insensible of the dangers that lay ahead.
[ترجمه ترگمان]او از خطراتی که در پیش رو داشت، باقی ماند
[ترجمه گوگل]او از خطراتی که پیش روی آنها قرار داشت، بی حس می شد

8. He fell to the ground, insensible.
[ترجمه ترگمان]بی هوش روی زمین افتاد
[ترجمه گوگل]او به زمین افتاد، غیر قابل درک

9. They were not insensible of the risks.
[ترجمه ترگمان]آن ها از این خطر آگاه نبودند
[ترجمه گوگل]آنها از خطرات ناخوشایند نبودند

10. He drank himself insensible.
[ترجمه ترگمان]از هوش رفت
[ترجمه گوگل]او خود را بی دردسر نوشید

11. If the patient seems insensible to trouble on the track, be sure that he has a feeling shut-off.
[ترجمه ترگمان]اگر بیمار به دردسر افتاده باشد، مطمئن باش که او احساس خفه شدن دارد
[ترجمه گوگل]اگر بیمار به نظر می رسد ناامن برای مشکل در مسیر، مطمئن شوید که او احساس خاموش است

12. For many days, Oliver remained insensible to all the goodness of his new friends.
[ترجمه ترگمان]اولیور چندین روز نسبت به دوستان تازه خود بی اعتنا مانده بود
[ترجمه گوگل]برای بسیاری از روزها، الیور برای همه ی دوستهای جدیدش بی حس می شد

13. By insensible gradations the last of the alchemists became the first of the experimental philosophers.
[ترجمه ترگمان]این کیمیاگران دیگر نخستین فیلسوفان آزمایشی بودند که با کیمیاگران دیگر آشنا شده بودند
[ترجمه گوگل]با درجه بندی های غیر محسوس آخرین کیمیاگران اولین فلاسفه آزمایشی شدند

14. Elinor was very angry, but Marianne seemed entirely insensible of the sting, for she calmly replied.
[ترجمه ترگمان]الی نور الی نور خیلی عصبانی بود، اما ماریا نه کاملا بی هوش به نظر می رسید، چون به آرامی جواب داد
[ترجمه گوگل]الینور بسیار عصبانی بود، اما ماریان به آرامش پاسخ داد

15. The room grew cold by insensible degrees.
[ترجمه ترگمان]اتاق به تدریج سرد شد
[ترجمه گوگل]اتاق با درجه های غیر قابل درک سرد شد

insensible earth

خاک بی‌جان


My hands were insensible from cold.

از شدت سرما دست‌هایم بی‌حس شده بود.


She fell insensible.

او از هوش رفت.


They were insensible of the danger.

آنان از خطر غافل بودند.


insensible motion

حرکت غیرمحسوس


پیشنهاد کاربران

نامحسوس

Insensible یعنی نامحسوس، چیزی که با حس دریافت نمیشه
Unsensible یعنی غیر عقلانی، غیر منطقی، ابلهانه


کلمات دیگر: