کلمه جو
صفحه اصلی

messing

انگلیسی به فارسی

مسخره کردن، خوراندن، شلوغ کاری کردن، الوده کردن، اشفته کردن، خوراک دادن


انگلیسی به انگلیسی

• interference, meddling; act of making dirty or untidy; eating in company; wasting time (slang); involvement in an immoral or unethical situation (slang)

جملات نمونه

1. a child messing with his fork and spoon
بچه ای که با چنگال و قاشق خود ور می رود

2. you shouldn't be messing in other people's affairs
تو نباید در کار دیگران دخالت کنی !

پیشنهاد کاربران

ور رفتن شوخی کردن مزاح کردن

آشفتگی، پریشانی

?Are you messing with my intern
میخوای حال اینترن منو بگیری؟
Grey's anatomy :ep2


کلمات دیگر: