کلمه جو
صفحه اصلی

coy


معنی : فروتن، کمرو، خجالتی، نازکن، غالبا در مورد زن گفته میش
معانی دیگر : پرناز و عشوه، نازنازی (کسی که تظاهر به کمرویی می کند)، پرناز و کرشمه، عشوه گر، (در اصل) آرام، ساکت، خجول، آزرمگین، پر آزرم، محجوب، نازگر، جفاپیشه، (در مورد قبول تعهد و غیره) طفره رو، شانه خالی کن، فرار، گریز پا، (قدیمی) دور از دسترس، دور افتاده، (مهجور) کناره گیر، انسان گریز، (قدیمی) کم رویی کردن، ناز و عشوه کردن، غالبا درمورد زن گفته میشود

انگلیسی به فارسی

کثیف، نازکن، خجالتی، فروتن، کمرو، غالبا در مورد زن گفته میش


خجالتی، کم‌رو، (اغلب درمورد زن گفته می‌شود)، نازکن


(در اصل) آرام، ساکت، کم‌رو، خجول، آزرمگین، پر آزرم، محجوب، نازگر، جفاپیشه


(درمورد قبول تعهد و غیره) طفره‌رو، شانه خالی کن، فرار، گریز پا


(مهجور) کناره‌گیر، انسان‌گریز


(قدیمی) دور از دسترس، دور افتاده، (قدیمی) کم‌رویی کردن، ناز و عشوه کردن


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: coyly (adv.), coyness (n.)
(1) تعریف: artfully shy or retiring; playfully but calculatingly reticent.
مترادف: demure
مشابه: flirtatious

- She was being coy, but he didn't find it charming this time when he needed a straight answer to his question.
[ترجمه مهسان] او ( زن ) پر عشوه و خجالتی بود ولی او ( مرد ) این بار وقتی به پاسخی مستقیم به پرسش اش نیاز داشت دیگر این [ویژگی او] را جذاب نمی دید.
[ترجمه ترگمان] او داشت خجالتی بود، اما این بار وقتی به یک پاسخ مستقیم به سوال او نیاز داشت، آن را پیدا نکرد
[ترجمه گوگل] او همسایه بود، اما او این بار جذاب نبود، زمانی که نیاز به پاسخ مستقیم به سوالش داشت
- "I haven't the slightest idea what you're talking about," he replied in a coy manner.
[ترجمه ترگمان] او با لحنی خجالتی جواب داد: من هیچ ایده ای ندارم که درباره چی حرف می زنی
[ترجمه گوگل] 'من کوچکترین ایده ای از آنچه شما در مورد صحبت می کنید،' او به شیوه ای متواضع پاسخ داد

(2) تعریف: timid or modest.
مترادف: bashful, demure, modest, shy, timid
متضاد: brazen, pert
مشابه: diffident, retiring

- He was surprisingly coy about his accomplishments.
[ترجمه ترگمان] او به طرز شگفت انگیزی از accomplishments خود خجالت می کشید
[ترجمه گوگل] او در مورد دستاوردهای او شگفت آور بود

(3) تعریف: unwilling to reveal one's intentions; evasive.
مشابه: close-mouthed, evasive, reserved, reticent, tight-lipped

- Don't be coy with me; I need to know what you plan to do.
[ترجمه ترگمان] از من خجالت نکش، من باید بدانم که چه نقشه ای داری
[ترجمه گوگل] با من نباشید من باید بدانم که چه کاری انجام می دهید

• shy, bashful; modest; coquettish, flirtatious
if someone is coy, they pretend to be shy and modest.
coy can also mean unwilling to say something, in a way that people find slightly irritating.

مترادف و متضاد

فروتن (صفت)
humble, simple, modest, discreet, meek, artless, blushing, submissive, bashful, coy, low, demure, homely, unpretentious, prostrate

کمرو (صفت)
sham, weak, shy, chicken-hearted, bashful, shamefaced, timid, coy, cagey, meticulous, sheepish, blate, cagy, chary, chicken-livered, unassertive

خجالتی (صفت)
embarrassed, shy, bashful, shamefaced, self-conscious, timid, coy

نازکن (صفت)
coy

غالبا در مورد زن گفته میش (صفت)
coy

very modest


Synonyms: backward, bashful, blushing, coquettish, demure, diffident, evasive, flirtatious, humble, kittenish, overmodest, prudish, rabbity, reserved, retiring, self-effacing, shrinking, shy, skittish, timid, unassertive


Antonyms: aggressive, forward, immodest, impudent, unshy


جملات نمونه

1. you visit but play coy / thus tantalizing me by feeding the flames of your desirability
دیدار می نمایی و پرهیز می کنی /بازار خویش و آتش ما تیز می کنی

2. She gave him a coy smile.
[ترجمه ترگمان]و لبخندی زورکی به او زد
[ترجمه گوگل]او به او لبخند خشن داد

3. She's very coy about her age.
[ترجمه ترگمان]در این سن و سال خیلی خجالتیه
[ترجمه گوگل]او در مورد سن او بسیار سرسخت است

4. She is modest without being coy.
[ترجمه ترگمان]او بی آنکه شرمگین باشد، فروتن است
[ترجمه گوگل]او بدون در نظر گرفتن ضعیف است

5. He went all coy when I mentioned her name.
[ترجمه ترگمان]وقتی نامش را به زبان می آوردم، از خجالت سرخ شد
[ترجمه گوگل]وقتی اسم نام او را ذکر کردم او تمام همسایگان را ترک کرد

6. She gave a coy smile when he paid her a compliment.
[ترجمه ترگمان]وقتی از او تعریف و تمجید کرد، لبخندی زد
[ترجمه گوگل]او یک مکمل را به او داد

7. Don't be so coy, and I know you'd like to do the job.
[ترجمه ترگمان]خجالت نکش، می دونم که دوست داری کار رو انجام بدی
[ترجمه گوگل]نگران نباشید و می دانید که می خواهید کار را انجام دهید

8. Mr Alexander is not the slightest bit coy about his ambitions.
[ترجمه ترگمان]آقای الکساندر کمی در مورد جاه طلبی های خود شرمگین نیست
[ترجمه گوگل]آقای الکساندر در مورد جاه طلبی هایش هیچ کمکی نکرد

9. Tania was always coy about her age.
[ترجمه ترگمان]Tania همیشه از سن و سال او خجالتی بود
[ترجمه گوگل]تانیا همیشه سعی داشت سنش باشد

10. She gave him a rather coy look.
[ترجمه ترگمان]نگاه مختصری به او انداخت
[ترجمه گوگل]او به او نگاه غلطی داد

11. She gave me a coy look from under her schoolgirl's fringe.
[ترجمه ترگمان]نگاهی به من انداخت که از زیر چتر her به من نگاه می کرد
[ترجمه گوگل]او به من نگاهی غریب از زیر حاشیه مدرسه اش داد

12. Alicia was a little coy about how much the new dress had cost.
[ترجمه ترگمان]آلیشیا کمی خجالت کشید که چقدر لباس نو قیمت دارد
[ترجمه گوگل]آلیشیا کمی در مورد اینکه لباس جدید چه مقدار هزینه کرده است، کم است

13. She gave me a coy smile.
[ترجمه ترگمان]لبخندی زورکی به من زد
[ترجمه گوگل]او به من لبخند دلسوزی داد

14. He was a bit coy when asked about the source of his income.
[ترجمه ترگمان]زمانی که درباره منبع درآمد خود سوال کرد، کمی خجالت کشید
[ترجمه گوگل]او کمی در مورد منبع درآمدش سوال کرد

15. She was a little coy about how much her dress cost.
[ترجمه ترگمان]از اینکه چقدر لباس تنش بود خجالت می کشید
[ترجمه گوگل]او کمی در مورد چگونگی هزینه لباس او کمی بود

Her coyness inflamed the poet's passion further.

ناز و کرشمه‌ی او آتش هوس شاعر را افروخته‌تر کرد.


پیشنهاد کاربران

shy
خجالتی
کمرو

وقتی می گوییم کسی coy است، یعنی آن فرد تظاهر به خجالت و فروتنی می کند.
همچنین واژه coy می تواند بی میلی به ابراز چیزی باشد، به شکلی که برای مردم کمی آزاردهنده هم به نظر می رسد.
: )


کلمات دیگر: