کلمه جو
صفحه اصلی

indignantly


ازروی اوقات تلخی، ازروی غیظ، متغیرانه

انگلیسی به انگلیسی

• angrily, furiously; resentfully

جملات نمونه

1. He snorted indignantly and walked away.
[ترجمه ترگمان]با اوقات تلخی نفسی کشید و دور شد
[ترجمه گوگل]او خشمگین فریاد زد و رفت

2. He indignantly bundled out of the meeting.
[ترجمه ترگمان]با بی میلی خود را از جلسه بیرون کشید
[ترجمه گوگل]او با ناامیدی از جلسه کنار گذاشته شد

3. "That is not true," Erica said indignantly.
[ترجمه ترگمان]Erica با خشم گفت: \" این درست نیست \"
[ترجمه گوگل]اریکا با ناراحتی گفت: 'این درست نیست

4. " I don't agree at all,'she answered indignantly.
[ترجمه ترگمان]با دلخوری جواب داد: من اصلا موافق نیستم
[ترجمه گوگل]او با ناراحتی پاسخ داد: 'من در همه موافق نیستم

5. 'Of course I didn't tell her!' Sasha said indignantly.
[ترجمه ترگمان]معلومه که بهش نگفتم! ساشنکا برآشفته گفت:
[ترجمه گوگل]'البته من او را نگفتم!' ساشا با ناراحتی گفت:

6. "I said no such thing!" she cried indignantly.
[ترجمه ترگمان]! من همچین حرفی نزدم \" با اوقات تلخی گفت:
[ترجمه گوگل]'من چنین چیزی گفتم!' او خشمگین گریه کرد

7. The paper indignantly rejected charges that it had invented the story to boost sales.
[ترجمه ترگمان]این روزنامه با خشم اتهاماتی مبنی بر اینکه این داستان این داستان را برای بالا بردن فروش اختراع کرده است را رد کرد
[ترجمه گوگل]این مقاله متاسفانه اتهامات مبنی بر این که داستان را برای افزایش فروش فروخت، رد کرد

8. 'I'm certainly not asking him!' she retorted indignantly.
[ترجمه ترگمان]مسلما از او نمی پرسم! با اوقات تلخی گفت:
[ترجمه گوگل]من قطعا او را نمی خواهم! او خشمگینانه پاسخ داد

9. Besides, one young professor observed indignantly at a faculty meeting, the whole idea was degrading.
[ترجمه ترگمان]از این گذشته، یک استاد جوان با ناراحتی به جلسه ای که در آن قرار داشت برخورده بود، و تمام این فکر پست و پست بود
[ترجمه گوگل]علاوه بر این، یکی از استادان جوان با تاسف در نشست اعضای هیات علمی، کل ایده تحقیر آمیز بود

10. Taking a deep, controlling breath, she walked indignantly into the room.
[ترجمه ترگمان]نفس عمیقی کشید و با دلخوری وارد اتاق شد
[ترجمه گوگل]با در نظر گرفتن یک نفس عمیق و کنترل، او با خشم به اتاق خیره شد

11. She's so sensual, Alice indignantly thought.
[ترجمه ترگمان]آلیس با اوقات تلخی فکر کرد: اون خیلی شهوانی است
[ترجمه گوگل]او خیلی احساساتی است، آلیس خشمگین به نظر می رسد

12. Beyond, the post van hooted indignantly.
[ترجمه ترگمان]ون پشت سرش ون با دلخوری هوهو کرد
[ترجمه گوگل]فراتر از آن، پست ون خشمگین شد

13. "Balderdash!" he spluttered indignantly.
[ترجمه ترگمان]! چرنده با اوقات تلخی سرش را تکان داد
[ترجمه گوگل]'Balderdash!' او خشمگین شد

14. She herself, when pressed, indignantly refuted the suggestion.
[ترجمه ترگمان]پس از آنکه این پیشنهاد را تکذیب کرد خود را ناراحت کرد
[ترجمه گوگل]او خودش، زمانی که فشرده بود، به طرز خشمگینانه پیشنهاد را رد کرد

پیشنهاد کاربران

خشمگینانه

با عصبانیت


کلمات دیگر: