کلمه جو
صفحه اصلی

compulsive


معنی : اجباری، اضطراری
معانی دیگر : وسواسی، بی اختیار، (بسیار) گیرا، جالب، مسحور کننده

انگلیسی به فارسی

اجباری، اضطراری


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: able to compel; compelling.
مترادف: compelling
مشابه: compulsory

(2) تعریف: driven by an obsession or compulsion.
مترادف: driven, obsessive
مشابه: fanatical, uncontrollable

- Excessively frequent hand-washing was one of their daughter's compulsive behaviors.
[ترجمه ایمان] شستن بیش از حد دستها، یکی از رفتارهای وسواس گونه دخترشان بود.
[ترجمه ترگمان] شستن مکرر دست ها یکی از رفتارهای اجباری دختر آن ها بود
[ترجمه گوگل] شستن دست بیش از حد مکرر یکی از رفتارهای اجباری دخترانه بود
اسم ( noun )
مشتقات: compulsively (adv.), compulsiveness (n.)
• : تعریف: one whose behavior is caused or conditioned by compulsion or obsession.
مشابه: fanatic, zealot

• compelling, obsessive
one who is controlled by obsessions
you use compulsive to describe people who cannot stop doing something.
if a book or television programme is compulsive, it is so interesting that you do not want to stop reading or watching it.

مترادف و متضاد

اجباری (صفت)
binding, compulsory, compulsive, mandatory, coercive, forcible, de rigueur, obliging

اضطراری (صفت)
compulsive

driving, obsessive


Synonyms: besetting, compelling, enthusiastic, irresistible, overwhelming, passionate, uncontrollable, urgent


Antonyms: controlled, easy-going, free, independent


جملات نمونه

1. a compulsive gambler
قمارباز بلااختیار

2. a compulsive liar
دروغگوی همیشگی،کذاب

3. a compulsive novel
رمان بسیار جالب

4. He was a compulsive gambler and often heavily in debt.
[ترجمه پار س زاده] او یک قماربازبلا اختیار بود و اغلب به شدت بدهکار است.
[ترجمه محسن] او نمی توانست جلوی قمار بازی خود را بگیرد و اغلب بدهی سنگین داشت.
[ترجمه ترگمان]قماربازی اجباری بود و غالبا مقروض بود
[ترجمه گوگل]او قمارباز اجباری بود و اغلب به شدت در بدهی بود

5. He went to a psychiatrist about his compulsive gambling.
[ترجمه ترگمان]اون به یه روان پزشک در مورد قمار his رفت
[ترجمه گوگل]او در مورد قمار اجباری خود به یک روانپزشک رفت

6. Compulsive overspending in these days of credit cards has become more common.
[ترجمه ترگمان]افراط گرایان افراطی در این روزها کارت های اعتباری رایج تر شده است
[ترجمه گوگل]هزینه های اجباری در این روزها از کارت های اعتباری رایج تر شده است

7. Her husband was a compulsive adulterer.
[ترجمه ترگمان]شوهرش یک مرد adulterer compulsive بود
[ترجمه گوگل]شوهرش یک زنا محکم بود

8. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress every day!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که بتوانید از فرهنگ لغت حکم آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!

9. She went through periods of compulsive overeating.
[ترجمه ترگمان]او در طول دوره های پر خوری وسواسی جبری کار می کرد
[ترجمه گوگل]او دوره های پرخوری اجباری را گذراند

10. She's a compulsive reader of romances.
[ترجمه ترگمان]خواننده compulsive است
[ترجمه گوگل]او یک خواننده مجذوب عاشقانه است

11. She eats in secret like most compulsive overeaters.
[ترجمه ترگمان] مثل most compulsive می خوره
[ترجمه گوگل]او در مخفی مانند اکثر overeaters های اجباری می خورد

12. Most compulsive gamblers are not successful.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از قماربازان حرفه ای موفق نیستند
[ترجمه گوگل]بیشتر قهرمانان اجباری موفق نیستند

13. Compulsive gamblers are more to be pitied than condemned.
[ترجمه ترگمان]قمار بازها بهتر از محکوم شدن است
[ترجمه گوگل]قماربازان اجباری بیشتر نسبت به محکومین محکوم شده اند

14. 'Gardening World' is compulsive viewing for gardeners.
[ترجمه ترگمان]توجه به باغبانی در حال وسواس دادن به باغبانان است
[ترجمه گوگل]'World Gardening' نمایشگاه اجباری باغبانان است

15. Her latest book is compulsive reading/a compulsive read.
[ترجمه ترگمان]آخرین کتاب او در حال خواندن و خواندن اجباری است
[ترجمه گوگل]آخرین کتاب او خواندن اجباری / خواندن اجباری است

a compulsive liar

دروغگوی همیشگی، کذاب


a compulsive gambler

قمارباز بی‌اختیار


a compulsive novel

رمان بسیار جالب


پیشنهاد کاربران

وسواس عملی

افراطی

بی اراده =uncontrollable

مهار نشدنی

وسواس گونه

سریش

به شخصی گفته میشه که نمیتونه بعضی اعمالشو کنترل کنه
مثلا compulsive shopper
کسی که خرید کردن دست خودش نیست
Compulsive gambler
کسی که نمیتونه قمار نکنه
Compulsive liar
کسی که نمیتونه دروغ نگنه

Complusive یعنی کسی که اختیار کاری که در موردش صحبت میشه را نداره و در واقع فرمان بدون اختیار خود است

obsessive - compulsive به معنای اختلال وسواسی - اجباری [روانشناسی]

اعتیاد پیدا کردن به کاری یا چیزی که دیگه کنترل کردنش از دستت خارجه و بی اراده انجامش میدی

غیر قابل کنترل ( معتادانه و مکرراً در حال انجام )

وسواس

همیشگی _ جذاب

He was a compulsive gambler = او نمی توانست جلوی قماربازی خود را بگیرد
She is a compulsive liar = او نمی تواند جلوی دروغ گفتن خود را بگیرد

شخصی که بدون فکر کردن اولین کاری که به ذهنش میاد رو انجام میده از روی احساسات و بی منطق، بدون هیچ فکری به عواقب اونکار

compulsive /kəmˈpʌlsɪv/ adj

compulsive behaviour is very difficult to stop or
control, and is often a result of or a sign of a mental problem

I asked him why you jerked off and he said he couldn't control it , it's a compulsive behavior and the only way to get rid of that is to do it




a book, programme etc that is compulsive is so interesting that you cannot stop reading or watching it
EX:Gardening World’ is compulsive viewing for gardeners

عمل وسواسی انجام دادن کار وسواسی
Obesessive
فکر وسواسی
تاوقتی بش فکر میکنه میشه فکر وسواسی اگه انجامش بده عمل وسواسی

compulsive ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: اجباری
تعریف: مربوط به اجبار


کلمات دیگر: