سخت، بینهایت، چنانکه امیدی برای ان باقی نباشد
desperately
سخت، بینهایت، چنانکه امیدی برای ان باقی نباشد
انگلیسی به فارسی
بهشدت، از سرِ ناچاری، با نااُمیدی
انگلیسی به انگلیسی
• hopelessly; very much, extremely
مترادف و متضاد
severely
Synonyms: badly, carelessly, dangerously, dramatically, fiercely, gravely, greatly, harmfully, hysterically, like crazy, like mad, perilously, seriously
Antonyms: calmly, easily, trivially
frightfully
Synonyms: appallingly, fearfully, hopelessly, shockingly
جملات نمونه
1. he was desperately in love with my sister
او سخت عاشق خواهرم بود.
2. the drowning man was gesturing desperately with his hands
مردی که در حال غرق شدن بود از فرط استیصال با دست هایش علامت می داد.
3. We are trying desperately to keep to our schedule.
[ترجمه ترگمان]ما ناامیدانه تلاش می کنیم تا برنامه خود را حفظ کنیم
[ترجمه گوگل]ما به شدت سعی داریم به برنامه ما ادامه دهیم
[ترجمه گوگل]ما به شدت سعی داریم به برنامه ما ادامه دهیم
4. He tried desperately to convey how urgent the situation was.
[ترجمه ترگمان]او نومیدانه تلاش کرد تا این وضعیت را به سرعت بیان کند
[ترجمه گوگل]او به شدت سعی کرد تا چگونگی وضعیت فوری را بیان کند
[ترجمه گوگل]او به شدت سعی کرد تا چگونگی وضعیت فوری را بیان کند
5. Rescue teams worked desperately to restore utilities in the area shattered by the hurricane.
[ترجمه ترگمان]تیم های نجات نومیدانه تلاش کردند تا برنامه های رفاهی را در منطقه خنثی کنند که در اثر طوفان خرد شده اند
[ترجمه گوگل]تیم های نجات به شدت برای بهبود آب و برق در منطقه ویران شده توسط طوفان تلاش کردند
[ترجمه گوگل]تیم های نجات به شدت برای بهبود آب و برق در منطقه ویران شده توسط طوفان تلاش کردند
6. It is desperately sad news and I am absolutely shattered to hear it.
[ترجمه ترگمان]این خبر بسیار غم انگیز است و من مطلقا از شنیدن آن shattered
[ترجمه گوگل]این خبر به شدت غم انگیز است و من آن را کاملا شنیدم
[ترجمه گوگل]این خبر به شدت غم انگیز است و من آن را کاملا شنیدم
7. Haig was desperately eager for an affirmative answer.
[ترجمه ترگمان]Haig به شدت مشتاق جواب مثبت بود
[ترجمه گوگل]Haig به شدت مشتاق پاسخ مثبت بود
[ترجمه گوگل]Haig به شدت مشتاق پاسخ مثبت بود
8. The doctors tried desperately to save her life.
[ترجمه ترگمان]پزشکان نومیدانه تلاش کردند تا زندگیش را نجات دهند
[ترجمه گوگل]پزشکان به شدت سعی کردند زندگی خود را نجات دهند
[ترجمه گوگل]پزشکان به شدت سعی کردند زندگی خود را نجات دهند
9. He waved desperately to his companion.
[ترجمه ترگمان]با ناامیدی دستش را برای رفیق خود تکان داد
[ترجمه گوگل]او به شدت به مامانش ضربه زد
[ترجمه گوگل]او به شدت به مامانش ضربه زد
10. Scores of people tried desperately to gatecrash the party.
[ترجمه ترگمان]تعداد زیادی از مردم سعی کردند حزب را منحل کنند
[ترجمه گوگل]تعداد زیادی از مردم به شدت به حزب گریختند
[ترجمه گوگل]تعداد زیادی از مردم به شدت به حزب گریختند
11. He longed desperately to be back at home.
[ترجمه ترگمان]دلش می خواست در خانه باز گردد
[ترجمه گوگل]او به شدت دلش برای بازگشت به خانه بود
[ترجمه گوگل]او به شدت دلش برای بازگشت به خانه بود
12. Doctors tried desperately to reduce the swelling in her brain.
[ترجمه ترگمان]پزشکان نومیدانه تلاش کردند تورم مغزش را کاهش دهند
[ترجمه گوگل]پزشکان به شدت به کاهش تورم در مغز خود سعی کردند
[ترجمه گوگل]پزشکان به شدت به کاهش تورم در مغز خود سعی کردند
13. I searched desperately for a toehold in the rock face.
[ترجمه ترگمان]با ناامیدی به دنبال جای محکم در چهره سنگی گشتم
[ترجمه گوگل]من به شدت برای چابک شدن در چهره سنگ جستجو کردم
[ترجمه گوگل]من به شدت برای چابک شدن در چهره سنگ جستجو کردم
14. Her marriage is in trouble and she is desperately unhappy.
[ترجمه ترگمان]ازدواج او در دردسر است و او به شدت ناراحت است
[ترجمه گوگل]ازدواج او در معرض دشواری است و او به شدت ناراضی است
[ترجمه گوگل]ازدواج او در معرض دشواری است و او به شدت ناراضی است
15. He cut desperately at the rope in an attempt to free his foot.
[ترجمه ترگمان]با ناامیدی به طناب چنگ زد تا پایش را آزاد کند
[ترجمه گوگل]او به شدت در طناب به تلاش برای آزاد کردن پا خود را قطع کرد
[ترجمه گوگل]او به شدت در طناب به تلاش برای آزاد کردن پا خود را قطع کرد
16. He was found desperately trying to untangle several reels of film.
[ترجمه ترگمان]او نا امیدانه تلاش می کرد تا حلقه های زیادی از فیلم را رها کند
[ترجمه گوگل]او به شدت سعی در کشف چند رول فیلم پیدا کرد
[ترجمه گوگل]او به شدت سعی در کشف چند رول فیلم پیدا کرد
پیشنهاد کاربران
بدجور
extremely�or very much:
He was desperately�ill.
They desperately�wanted�a�child.
UK. �She always�seems�to be desperately�busy!
UK. �He was desperately in�love�with her
He was desperately�ill.
They desperately�wanted�a�child.
UK. �She always�seems�to be desperately�busy!
UK. �He was desperately in�love�with her
با نااُمیدی
نا اُمیدانه
نا اُمیدانه
حقیرانه
شدیدا
از سرِ ناچاری
از روی ناچاری
با استیصال، با درماندگی
به شدت
اصلا به معنی به شدت نمیباشد ، کافی است ترجمه دیکشنری هارو نگاه کنید، معنی اصلی ان، به سختی یا امیدوار بودن خیلی کمI was desperately hoping to reach at my schoolبمعنی من خیلی کم امید داشتم به مدرسه ام برسم
با تمنا، نیازمندانه، با نهایت نیازمندی ،
Very, Seriously, extremely, awfully
used to emphasize the extreme degree of something
severely
seriously
very
extremely
awfully
urgently
intensely
eagerly
به شدت - خیلی . . . بد جور !!
مشتاقانه
با تمام وجود. . .
( نیازمند/ تشنه /مشتاق /خواستار چیزی . . . )
Commander, let's speak plainly
It is you who desperately need a ship !
Star Trek TOS
severely
seriously
very
extremely
awfully
urgently
intensely
eagerly
به شدت - خیلی . . . بد جور !!
مشتاقانه
با تمام وجود. . .
( نیازمند/ تشنه /مشتاق /خواستار چیزی . . . )
Commander, let's speak plainly
It is you who desperately need a ship !
Star Trek TOS
1 in a desperate way
The doctors tried desperately to save her life.
He looked round desperately for someone to help him.
2 very or very much
desperately want/need
The crops desperately need rain.
desperately poor/ill/tired etc
He was desperately ill with a fever.
desperately unhappy/lonely/worried etc
The doctors tried desperately to save her life.
He looked round desperately for someone to help him.
2 very or very much
desperately want/need
The crops desperately need rain.
desperately poor/ill/tired etc
He was desperately ill with a fever.
desperately unhappy/lonely/worried etc
مذبوحانه
کلمات دیگر: