کلمه جو
صفحه اصلی

resigned


تسلیم، راضی، پذیرا، حاکی از تسلیم، تن بقضاداده، تن برضا خدا داده، تسلیم پیشامدیا تقدیر، مسلم

انگلیسی به فارسی

تن بقضا داده،تن برضا(خدا)داده،تسلیم پیشامد یا تقدیر،مسلم


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: resignedly (adv.), resignedness (n.)
• : تعریف: characterized by an attitude of submission or passive acceptance.
متضاد: rebellious
مشابه: passive

- He has become resigned to bad fortune.
[ترجمه ترگمان] او نسبت به بخت بد تسلیم شده است
[ترجمه گوگل] او به ثروت بد رفتاری استعفا داده است

• submissive, acquiescent, yielding
if you are resigned to an unpleasant situation or fact, you accept it because you cannot change it.

مترادف و متضاد

enduring, passive


Synonyms: accommodated, acquiescent, adapted, adjusted, agreeable, amenable, biddable, calm, compliant, cordial, deferential, docile, genial, gentle, long-suffering, manageable, nonresisting, obedient, patient, peaceable, philosophical, pliant, quiescent, quiet, ready, reconciled, relinquishing, renouncing, satisfied, stoical, subdued, submissive, subservient, tame, tolerant, tractable, unassertive, unprotesting, unresisting, well-disposed, willing, yielding


Antonyms: intolerant


جملات نمونه

1. hassan resigned but rejoined the company later
حسن استعفا داد ولی بعدا دوباره به عضویت شرکت درآمد.

2. he resigned his commission at the age of fifty
او در پنجاه سالگی از خدمت (ارتش) استعفا کرد.

3. she resigned all her rights in that property
از کلیه ی حقوق خود نسبت به آن ملک چشم پوشید.

4. she resigned herself to a life of poverty and solitude
او خود را با زندگی در فقر و تنهایی آشتی داد.

5. she resigned in a pet
با خلق تنگی استعفا داد.

6. she resigned the child to my care
بچه رابه من سپرد.

7. he is resigned to his fate
او سرنوشت خود را پذیرفته است.

8. all the professors resigned
تمامی استادان استعفا دادند.

9. he told me why he resigned
به من گفت که چرا استعفا داده است.

10. the minister of the interior resigned
وزیر کشور استعفا داد.

11. the grapevine has it that he resigned
چنین شایع است که استعفا داده است.

12. after a series of scandals about his wife, he resigned yesterday
بعد از یک سلسله آبروریزی مربوط به زنش دیروز استعفا داد.

13. i am sorry to inform you that he has resigned
متاسفم که به اطلاع شما برسانم ایشان استعفا داده اند.

14. the mental concentration of that job was killing; therefore, i resigned
تمرکز فکری که آن شغل می طلبید طاقت فرسا بود لذا استعفا دادم.

15. She resigned over an issue of personal ethics.
[ترجمه ترگمان]او از روی یک مساله اخلاقی شخصی استعفا داد
[ترجمه گوگل]او بیش از یک مسئله اخلاق شخصی استعفا داد

16. He resigned from the company in order to take a more challenging job.
[ترجمه ترگمان]او از شرکت استعفا داد تا کار چالش برانگیز تری را بپذیرد
[ترجمه گوگل]او از شرکت برای اخراج کار خود به چالش کشید

17. Reports that he has resigned are nonsense.
[ترجمه ترگمان]این گزارش ها حاکی از آن است که وی استعفا داده است
[ترجمه گوگل]گزارش هایی که او استعفا داده است بی معنی است

18. She's resigned to spending Christmas on her own.
[ترجمه ترگمان]اون استعفا داده که کریسمس رو تنهایی بگذرونه
[ترجمه گوگل]او به خاطر صرف کریسمس خود را ترک کرد

19. She has resigned from the Government.
[ترجمه ترگمان]او از دولت استعفا داده است
[ترجمه گوگل]او از دولت استعفا داده است

20. He resigned after revelations about his affair.
[ترجمه ترگمان]پس از فاش شدن ماجرای خود استعفا داد
[ترجمه گوگل]او پس از آشکارا در مورد امور خود استعفا داد

پیشنهاد کاربران

استعفا دادن

With a resigned sigh she laid aside her book
آهی حاکی از خستگی/رضایت کشید و کتابش رو کناری گذاشت

تسلیم شده , پذیرفته

# She is resigned to her fate
# He seems resigned to losing the race
# He has become resigned to bad fortune

[نکته: این کلمه اگر در جایگاه فعل بکار برده شود معنی استعفا دادن میدهد و اگر به عنوان صفت بکار برده شود به معنی تسلیم شده ( پذیرش اتفاقی که نمیتوان آن را تغییر داد ) میباشد]

استعفا دادن نه اینکه دلش خواسته استعفا بده شرایط ایجاب کرده که استعفا بده یعنی مجبور شده مثلاً به سبب تهدید

بی تفاوت بودن


کلمات دیگر: