کلمه جو
صفحه اصلی

muddled

انگلیسی به فارسی

سردرگم، درهم و برهم کردن، خراب کردن، گیج کردن، گرفتار کردن


انگلیسی به انگلیسی

• confused; disordered

جملات نمونه

1. muddled thinking
تفکر مبهم و آشفته

2. he muddled around the house for weeks
او هفته ها در خانه دستخوش سردرگمی بود.

3. he muddled the brook with his splashing
با جست و خیز خود،جوی را گل آلود کرد.

4. the drink muddled him and his voice became loud
مشروب او را مست کرد و صدایش بلند شد.

5. The thinking is good-hearted, but muddled and fundamentally unsound.
[ترجمه ترگمان]تفکر خوب است، اما آشفته و اساسا نادرست است
[ترجمه گوگل]این تفکر خیرخواهانه است، اما سردرگم و ناپایدار است

6. He has muddled all the arrangements.
[ترجمه ترگمان]تمام ترتیبات لازم را داده است
[ترجمه گوگل]او همه ی ترتیبات را مختل کرده است

7. Their letters were all muddled up together in a drawer.
[ترجمه ترگمان]همه نامه ها در یک کشو جمع شده بود
[ترجمه گوگل]نامه های آنها همه در یک کشو جمع شده بودند

8. The cleaner had muddled my papers, and I couldn't find the one I wanted.
[ترجمه ترگمان]پاک کننده کاغذهای من را مغشوش کرده بود و من نمی توانستم آن کسی را که می خواستم پیدا کنم
[ترجمه گوگل]تمیزکننده مقالههای من را نادیده گرفت و من نمیتوانستم چیزی را که میخواهم پیدا کنم

9. She has muddled away all her money.
[ترجمه ترگمان]تمام پولش را با هم کرده
[ترجمه گوگل]او تمام پولش را خراب کرده است

10. I got muddled up and took the wrong turning.
[ترجمه ترگمان]گیج شدم و پیچ اشتباه را گرفتم
[ترجمه گوگل]من خجالت زده شدم و اشتباه برگشتم

11. The bird muddled the brook with its splashings.
[ترجمه ترگمان]پرنده با its جویبار را مغشوش می کرد
[ترجمه گوگل]این پرنده پرچم را با زلزله زدگی اش نابود کرد

12. She muddled all the different kinds of books together on one shelf.
[ترجمه ترگمان]همه نوع مختلف کتاب ها را در یک قفسه به هم ریخت
[ترجمه گوگل]او همه انواع کتابهای مختلف را در یک قفسه فرو کرد

13. He became increasingly muddled as he grew older.
[ترجمه ترگمان]او به تدریج که بزرگ تر می شد آشفته می شد
[ترجمه گوگل]او به طور فزاینده ای مواجه شد که او بزرگتر شد

14. I know that I am getting my words muddled up.
[ترجمه ترگمان]می دانم که حرف هایم را گیج می کنم
[ترجمه گوگل]من می دانم که من کلماتم را به هم زدم

15. They muddled away the hours until train time.
[ترجمه ترگمان]آن ها ساعات را تا زمان قطار گیج کردند
[ترجمه گوگل]آنها ساعت ها را تا زمان قطار خاموش کردند

پیشنهاد کاربران

در ابهام قرار گرفتن

در هم و برهم - گیج - پریشان - در هم آمیختن چیزی با هم زدن
The situation today is very muddled.
امروز اوضاع خیلی درهم و برهنه.

He became increasingly muddled as he grew older.
او هرچه پیر تر شد به طور افزاینده ای گیج شد.


The various flavors are muddled in this recipe.
انواع مختلف طعم ها در این دستور غذایی در هم آمیخته شده.

پیچیده ، مبهم ، نامعین ، نامشخص ، درهم برهم


کلمات دیگر: