کلمه جو
صفحه اصلی

impose upon

انگلیسی به انگلیسی

عبارت ( phrase )
(1) تعریف: to intrude upon without invitation or at an unsuitable time.
مترادف: intrude on
مشابه: take advantage of, thrust upon

- I hope we are not imposing upon you by staying here.
[ترجمه جواد افشاری] امیدوارم که موندمون در اینجا اسباب زحمت شما نشه.
[ترجمه ترگمان] امیدوارم با ماندن در اینجا با شما imposing نباشد
[ترجمه گوگل] امیدوارم ما با ماندن در اینجا به شما تحمیل نکنیم

(2) تعریف: to make unfair use of.
مترادف: exploit, take advantage of
مشابه: misuse, use

- They imposed upon her good name.
[ترجمه ترگمان] اسم خوبش را بر زبان می آوردند
[ترجمه گوگل] آنها بر نام او نام بردند

پیشنهاد کاربران

اسباب زحمت شدن


کلمات دیگر: