کلمه جو
صفحه اصلی

psychotic


معنی : بیمار روانی
معانی دیگر : وابسته به یا دچار روان پریشی، دیوانه

انگلیسی به فارسی

بیمار روانی، دیوانه


روانپریشی، بیمار روانی


انگلیسی به انگلیسی

• person suffering from a psychosis
suffering from a severe mental illness; pertaining to a severe mental illness characterized by loss of contact with reality and delusions
someone who is psychotic has a severe mental illness; a medical term.

مترادف و متضاد

mentally deranged


Synonyms: certifiable, crazy, demented, distracted, flipped-out, insane, lunatic, mad, manic-depressive, mental, non compos mentis, nuts, off one’s rocker, over the edge, psycho, psychopathic, schizophrenic, sick, unbalanced, unhinged


بیمار روانی (اسم)
psychopath, psychotic

جملات نمونه

1. His dislike of women bordered on the psychotic.
[ترجمه ترگمان]بیزاری از زنان در کنار یک زن روانی بود
[ترجمه گوگل]نومیدی او از زنان در روانپریشی قرار داشت

2. A religious psychotic in Las Vegas has killed four people.
[ترجمه ترگمان]یک psychotic روانی در لاس وگاس چهار نفر را کشته است
[ترجمه گوگل]روانپزشکی مذهبی در لاس وگاس چهار نفر را کشته است

3. A number of factors may then precipitate a psychotic episode, including emotionally arousing events and a stressful environment.
[ترجمه ترگمان]سپس تعدادی از عوامل ممکن است یک اپیزود روان روانی از جمله احساسات برانگیختن احساسات و یک محیط پر استرس را ایجاد کنند
[ترجمه گوگل]تعدادی از عوامل ممکن است پس از وقوع یک روانپریشی، از جمله رخدادهای هیجان انگیز و محیط استرسزا، را پیش بینی کنند

4. She was also psychotic, seemed to recognize no one, talked constantly in meaningless sequences.
[ترجمه ترگمان]او همچنین روانی بود، انگار کسی را نمی شناخت، مدام در رویداده ای بی معنی صحبت می کرد
[ترجمه گوگل]او نیز روانپریشی بود، به نظر می رسید کسی را تشخیص نمی داد، به طور مداوم در دنباله های بی معنی صحبت کرد

5. She was raised by a lawyer whose psychotic behavior centered on the girl.
[ترجمه ترگمان]اون توسط یه وکیل بزرگ شد که اون دختر روانی روی دختره متمرکز شده بود
[ترجمه گوگل]او توسط یک وکیل مطرح شد که رفتار روان پریشی او بر روی دختر متمرکز بود

6. Most of the psychotic episodes experienced by people using Halcion involved high doses for extended periods of time.
[ترجمه ترگمان]بیشتر این اختلالات روانی توسط افرادی که از Halcion در دوزهای بالا برای مدت زمان طولانی استفاده می کنند، تجربه می کنند
[ترجمه گوگل]اکثر قسمت های روانپریشی که توسط افرادی که از Halcion استفاده می کردند، دوزهای بالا را برای مدت زمان طولانی مصرف کردند

7. That's not to say you turn psychotic or start sleeping with men or crawl around the place in a wheelchair.
[ترجمه ترگمان]این به این معنی نیست که تو دیوانه شدی یا با مردها می خوابی یا با ویلچر می خوابی
[ترجمه گوگل]این بدان معنا نیست که شما به روانپریشی تبدیل میشوید یا شروع به خواب با مردان و یا خزیدن در اطراف محل در صندلی چرخدار

8. The bulk of his clients comprise severely disturbed psychotic patients from nearby villages and towns.
[ترجمه ترگمان]بخش عمده مشتریان او از روستاهای نزدیک و روستاهای نزدیک به شدت دچار اختلال روانی هستند
[ترجمه گوگل]اکثریت مشتریانش بیماران روانگردان را از روستاها و شهرهای نزدیک به شدت مختل می کند

9. The second is that his treatment of psychotic patients fulfils most of the criteria for an ideal milieu therapy.
[ترجمه ترگمان]دومین موضوع این است که درمان بیماران روانی، بیشتر معیارها را برای یک روش درمانی ایده آل به کار می اندازد
[ترجمه گوگل]دوم این است که درمان او با بیماران روانگردان بیشترین معیارها را برای درمان ایده آل می کند

10. It's then that you realise he keeps his psychotic tendencies hidden, only to be let out onstage.
[ترجمه ترگمان]سپس متوجه می شود که تمایلات جنون آمیز او را پنهان نگه می دارد، فقط برای بیرون رفتن روی صحنه
[ترجمه گوگل]پس از آن شما متوجه خواهید شد که تمایلات روانپریشی او را پنهان کرده است، فقط برای انجام آن بر روی صحنه

11. Psychotic illness itself is frequently a discontinuous event and mostly inimical to organised thought.
[ترجمه ترگمان]خود بیماری اغلب یک رویداد ناپیوسته و اغلب مغایر با افکار سازمان یافته است
[ترجمه گوگل]خودکشی روانگردان اغلب یک رویداد متداول است و عمدتا به فکر تفکر سازمان یافته است

12. First, it is clear that psychotic illness involves, if nothing else, a serious disruption of brain activity.
[ترجمه ترگمان]اول اینکه، واضح است که بیماری روانی شامل اختلال جدی فعالیت مغزی است
[ترجمه گوگل]اول، روشن است که بیماری روانگردان شامل، اگر هیچ چیز دیگری، یک اختلال جدی فعالیت مغز

13. Over 70 percent of both groups were considered psychotic, with rather more men schizophrenic and rather more women suffering affective psychosis.
[ترجمه ترگمان]بیش از ۷۰ درصد از هر دو گروه، روان پریشی در نظر گرفته می شوند و بیشتر زنان مبتلا به اسکیزوفرنی هستند و بیشتر زنان از جنون عاطفی رنج می برند
[ترجمه گوگل]بیش از 70 درصد از هر دو گروه از نظر روانشناختی در نظر گرفته شده بودند، اما مردان بیشتر اسکیزوفرنی و زنان بیشتر از سکسوئیک عاطفی رنج می بردند

14. The authors concluded that creativity and psychotic symptomatology do indeed reflect equivalent forms of cognitive processing.
[ترجمه ترگمان]نویسندگان نتیجه گرفتند که خلاقیت و symptomatology روانی در واقع نشان دهنده شکل های هم ارز پردازش شناختی هستند
[ترجمه گوگل]نویسندگان نتیجه گرفتند که خلاقیت و علائم روان پریشی، در واقع، فرمهای معادل پردازش شناختی را نشان می دهند

15. It appears to apply also, for example, to psychotic delusions.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که به طور مثال به توهمات روانی نیز اعمال می شود
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد برای مثال، به خطرات روحی و روانی نیز اعمال شود

پیشنهاد کاربران

psychotic ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: روان‏پریش
تعریف: ویژگی فردی که مبتلا به روان‏پریشی است

روانی

جنون


کلمات دیگر: