کلمه جو
صفحه اصلی

skilled


معنی : ماهر
معانی دیگر : چیره دست، زبردست، حاذق، مجرب، مستلزم مهارت، کاردان، متخصص، مستلزم استادی، تخصصی

انگلیسی به فارسی

کاردان،متخصص،مستلزم استادی،تخصصی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: having skill.
مترادف: able, accomplished, adept, proficient, versed
متضاد: unskilled, unskillful
مشابه: adroit, capable, competent, conversant, deft, dextrous, experienced, expert, fine, good, handy, masterful, practiced, skillful

- a skilled carpenter
[ترجمه hana] یک نجار ماهر
[ترجمه ترگمان] یک نجار ماهر
[ترجمه گوگل] نجار ماهر

(2) تعریف: requiring skill.
مترادف: expert, specialized
متضاد: unskilled
مشابه: professional, skillful

- skilled work
[ترجمه ترگمان] کار ماهر
[ترجمه گوگل] کار ماهر

• proficient, expert, adept, dexterous; requiring special training, requiring a high level of skill
someone who is skilled has the knowledge and ability to do something well.
skilled work can only be done by people who have had some training.

مترادف و متضاد

ماهر (صفت)
capable, slick, great, handy, understanding, industrious, cunning, adept, skilled, expert, skillful, proficient, skilful, dexterous, adroit, deft, dextrous, light-footed, light-handed, ingenious, workmanlike, workmanly, natty, sciential, wieldy

جملات نمونه

1. skilled worker
کارگر ماهر،کارگر آموخته

2. a skilled doctor
یک پزشک حاذق

3. a skilled job
شغلی که مهارت لازم دارد

4. only skilled pilots can navigate a ship through the panama canal
فقط ناخدایان ماهر می توانند کشتی را در آبراه پاناما ناوبری کنند.

5. he is skilled in picking the brains of his associates
او در بهره گیری از افکار همکارانش ید طولا دارد.

6. the first string is more skilled than the second string
افراد دسته ی اول از دسته ی دوم ماهرتر هستند.

7. Dictionary writers must be skilled in the art of definition.
[ترجمه ترگمان]نویسندگان فرهنگ باید در هنر تعریف مهارت داشته باشند
[ترجمه گوگل]نویسندگان فرهنگ لغت باید در زمینه تعریف ماهر باشند

8. Many companies are suffering from a shortage of skilled staff.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از شرکت ها از کمبود پرسنل ماهر رنج می برند
[ترجمه گوگل]بسیاری از شرکت ها از کمبود پرسنل ماهر رنج می برند

9. Even in a highly skilled workforce some people will be more capable and thus better paid than others.
[ترجمه ترگمان]حتی در نیروی کار بسیار ماهر برخی افراد توانایی بیشتری دارند و بنابراین بهتر از بقیه پول پرداخت می کنند
[ترجمه گوگل]حتی در نیروی کار ماهرانه برخی افراد توانا تر و در نتیجه بهتر از دیگران پول می گیرند

10. This is a job for a skilled tradesman.
[ترجمه ترگمان]این شغلی برای یک پیشه ور ماهر است
[ترجمه گوگل]این کار برای یک معامله گر ماهر است

11. the wiles of a skilled negotiator.
[ترجمه ترگمان]و نیرنگ های یک مذاکره کننده ماهر
[ترجمه گوگل]سخنان یک مذاکره کننده ماهر

12. The mayor is a skilled politician.
[ترجمه ترگمان]شهردار یک سیاست مدار ماهر است
[ترجمه گوگل]شهردار یک سیاستمدار ماهر است

13. Sheep shearing is a highly skilled craft.
[ترجمه ترگمان]پشم چینی اشتراکی یک حرفه بسیار ماهر است
[ترجمه گوگل]برش گوسفند یک وسیله بسیار ماهر است

14. Joan is turning into quite a skilled musician.
[ترجمه ترگمان]ژاندارک در حال تبدیل شدن به یک موسیقی دان ماهر است
[ترجمه گوگل]جوآن تبدیل به یک موسیقیدان ماهر می شود

15. Interviewing is a very skilled job.
[ترجمه ترگمان]Interviewing یک شغل بسیار ماهر است
[ترجمه گوگل]مصاحبه یک کار بسیار ماهر است

16. Skilled craftsmen, such as carpenters, are in great demand.
[ترجمه ترگمان]صنعتگران ماهر، مانند نجار، تقاضای زیادی دارند
[ترجمه گوگل]صنعتگران ماهر، مانند نجار، تقاضای زیادی دارند

17. Media people need to be good talkers and skilled negotiators.
[ترجمه ترگمان]مردم رسانه ها باید برای مذاکره کنندگان ماهر و ماهر باشند
[ترجمه گوگل]مردم رسانه ها باید سخنرانان خوب و مذاکره کنندگان ماهر باشند

18. Not all doctors are skilled in helping their patients make choices.
[ترجمه ترگمان]همه پزشکان در کمک به بیماران خود متخصص نیستند
[ترجمه گوگل]همه پزشکان در زمینه کمک به بیماران خود تصمیم گیری نمی کنند

a skilled doctor

یک پزشک حاذق


a skilled job

شغلی که مهارت لازم دارد


پیشنهاد کاربران

Having lots of training/experience
آموزش دیده، ماهر

Capable
ماهر

ماهر ✔️

ماهر. زبر دست .
مثلا خیلی خوب بتونی یه کاری رو انجامش بدی

زُبده


کلمات دیگر: