کلمه جو
صفحه اصلی

crumple


معنی : مچاله کردن، از اطو انداختن
معانی دیگر : چین، چروک، مچاله، مچاله کردن یا شدن، چروکیده کردن یا شدن، پرچین و چروک کردن یا شدن، چروکیدن، فرو افتادن، فرو افکندن، (روی زمین) ولو شدن، نقش بر زمین شدن، مچاله شدگی

انگلیسی به فارسی

مچاله، مچاله کردن، از اتو انداختن


فرو ریختن، مچاله کردن، از اطو انداختن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: crumples, crumpling, crumpled
(1) تعریف: to press or crush so as to rumple or cause wrinkles.
متضاد: smooth
مشابه: crush, rumple, wrinkle

- He crumpled the paper in his fist.
[ترجمه ترگمان] کاغذ را در مشتش فشرد
[ترجمه گوگل] او کاغذ را در مشت خود فرو برد

(2) تعریف: to cause to fall down or collapse.

- The huge tree crumpled two cars when it fell.
[ترجمه ترگمان] درخت بزرگ دو اتومبیل را که از زمین افتاده بود مچاله کرد
[ترجمه گوگل] درخت بزرگ در هنگام سقوط، دو اتومبیل را دوخت
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to be or become crumpled.
مشابه: rumple, wrinkle

- The photograph crumpled in his pocket.
[ترجمه ترگمان] عکس مچاله شده در جیبش بود
[ترجمه گوگل] این عکس در جیبش فرو می ریزد

(2) تعریف: to fall down or collapse.
مشابه: buckle, collapse

- When the masked man aimed his gun at him, the terrified bank clerk crumpled.
[ترجمه ترگمان] وقتی مرد نقاب تفنگش را به طرف او نشانه رفته بود، کارمند بانک دار که مچاله شده بود، مچاله شده بود
[ترجمه گوگل] هنگامی که مرد ماسک با تفنگ خود به او رسید، کارمند بانک وحشت زده شد
اسم ( noun )
مشتقات: crumply (adj.)
• : تعریف: a crease or wrinkle caused by crumpling.
مشابه: rumple, wrinkle

• crush out of shape, wrinkle; become wrinkled, be crushed; collapse, cave in
if you crumple paper or cloth, you squash it and it becomes full of creases and folds.
if someone or something crumples, they collapse suddenly in an untidy and helpless way.
if you crumple up a piece of paper, you crush it into a ball.

مترادف و متضاد

مچاله کردن (فعل)
scrunch, tousle, crumple, rumple

از اطو انداختن (فعل)
crumple

make or become wrinkled


Synonyms: break down, buckle, cave in, collapse, crease, crimp, crimple, crinkle, crush, fall, fold, give way, go to pieces, pucker, rimple, ruck, rumple, screw, scrunch, shrivel, wad, wrinkle


Antonyms: straighten


جملات نمونه

1. crumple up
مچاله و گرد کردن

2. Don't crumple my clothes!
[ترجمه ترگمان]لباس هایم را مچاله نکن!
[ترجمه گوگل]لباس من را نپوشانید

3. The car has front and rear crumple zones and two side-impact protection bars.
[ترجمه ترگمان]این خودرو در قسمت جلو و عقب و دو میله حفاظت از ضربه قرار دارد
[ترجمه گوگل]این خودرو دارای زاویه های جلو و عقب و دو محافظ ضربه جانبی است

4. The front and rear of the car will crumple during a collision.
[ترجمه ترگمان]جلو و عقب اتومبیل، در طی یک تصادف، جمع خواهد شد
[ترجمه گوگل]جلو و عقب خودرو در طول برخورد، فرو می ریزند

5. You crumple the paper and begin daydreaming to ease the frustration.
[ترجمه ترگمان]شما کاغذها را پاره می کنید و در خیال رویاهای خود را برای تسکین ناامیدی آغاز می کنید
[ترجمه گوگل]کاغذ را خرد میکنید و شروع به قحطی میکنید تا سرخوردگی را تسکین دهید

6. As he starts to crumple at my feet, I grab the front of his shirt and drag him upright.
[ترجمه ترگمان]همان طور که شروع به خرد کردن پاهای من می کند، جلوی پیراهنش را می گیرم و او را راست می کشم
[ترجمه گوگل]همانطور که او شروع به ضرب و شتم در پای من می کند، من جلوی پیراهنش را می گیرم و او را به سمت راست بکشید

7. I wanted to enclose that regret, to crumple it up, throw it away, get rid of it.
[ترجمه ترگمان]دلم می خواست آن تاسف را در میان بگذارم و آن را مچاله کنم و از شرش خلاص شوم
[ترجمه گوگل]من می خواستم این پشیمانی را بهم بزنم تا آن را نابود کنم، آن را بیرون بیاورم، از شر آن خلاص شود

8. Feel the tears, nod, my ironed clothes crumple to rags.
[ترجمه ترگمان]اشک را احساس می کنم، سر تکان می دهم و لباس هایم را پاره می کنم
[ترجمه گوگل]اشک های خود را بشویید، گرسنه، لباس های رختشویی من به جوراب های خیس

9. Sarah saw her daughter's face crumple and her heart melted.
[ترجمه ترگمان]صورت دخترش مچاله شد و قلبش ذوب شد
[ترجمه گوگل]سارا دخترش را دید که چهره اش خرد شده و قلب او ذوب شده است

10. Wire netting Crumple up wire netting into a ball and push into a container.
[ترجمه ترگمان]توری سیمی را با توری سیمی روی یک توپ سیمی قلاب کرد و به داخل یک ظرف فشار داد
[ترجمه گوگل]شبکه سیم پیچ سیم پیچ را به یک توپ و فشار به یک ظرف

11. A compactor can crumple up a car into a small cube.
[ترجمه ترگمان]یک compactor می تواند یک ماشین را به یک مکعب کوچک تبدیل کند
[ترجمه گوگل]یک فشردگی می تواند ماشین را به یک مکعب کوچکی تقسیم کند

12. Silk dresses are easy to crumple up if not carefully handled.
[ترجمه ترگمان]اگر به دقت کنترل نشود، لباس های ابریشم به راحتی جمع می شوند
[ترجمه گوگل]لباس های ابریشمی اگر با دقت دستکاری نکنند آسان است

13. The wall was likely to crumple up at any time.
[ترجمه ترگمان]به احتمال زیاد دیوار هر لحظه ممکن بود مچاله شود
[ترجمه گوگل]دیوار احتمالا در هر لحظه تقلیل پیدا کرد

14. The catastrophe made her crumple into the floor.
[ترجمه ترگمان]این فاجعه او را مچاله کرد و به کف اتاق انداخت
[ترجمه گوگل]فاجعه او را به زمین فروخت

15. Everything gained for us by civilization will crumple.
[ترجمه ترگمان]هر چیزی که به وسیله تمدن به دست آید، از پا در خواهد آمد
[ترجمه گوگل]همه چیز برای ما توسط تمدن به دست آورده خواهد شد

She crumpled the letter and threw it away.

نامه را مچاله کرد و دور انداخت.


I opened the suitcase and found my shirts completely crumpled.

چمدان را باز کردم و دیدم پیراهن‌هایم کاملاً چروکیده شده‌اند.


A shot was fired and suddenly Ali crumpled.

تیری خالی شد و ناگهان علی نقش بر زمین گردید.


to iron the crumples away

چین و چروک را با اطو کردن برطرف کردن


اصطلاحات

crumple up

مچاله و گرد کردن


پیشنهاد کاربران

فروپاشی

مچاله کردن


کلمات دیگر: